آدرس آی پی:
سیستم عامل:
نسخه: بیت
اندازه تصویر:

دین جامعه انسان علم ثروت

دین همیشه در صحنه هست، فقط باید دید

صفحه خانگی اضافه به علاقمندی ها نقشه سایت
تبلیغات
تبلیغات

تبلیغات

تبلیغات

درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید

تصویر روز


 

امکانات دیگر

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 947
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


 

تقویم

تبلیغات

دیکشنری آنلاین



معرفی سایت به دوستان

 
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:


Powered by ParsTools

لینک دوستان

لیست سایت های علمی
دانلود کتب شیخ احمد دیدات
دانلود کتاب در باب عرفان
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دین و جامعه روز و آدرس sociareligion.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





بانک عکس و گرافیک
طراحی وب
قالب وبلاگ
پارس تولز
قالب بلاگفا

نویسندگان

خوش آمدید
تبلیغات
موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

در سایه‌ي قرآن

زندگی در سایه قرآن نـعمتی است‌. نـعمتی که ارج و ارزشش را نمی‌شناسد جزکسی ‌که آن را خود چشیده باشد. نعمتی است ‌که بر عمر می‌افزایـد و پـاکیزه و مبارکش می‌گرداند.

ستایش خدای راکه بر من بنده ناچیز مـنت نـهاد تـا روزگاری در سایه قرآن بيارامم و مزه نعمتی را بچشم که در زندگی هرگز نچشیده بودم. در ایـن مدت از حلاوت نعمتی برخوردار بودم‌که عمر را افزون‌کند و آن را مبارک و منزه دارد.

می‌دیدم‌که پروردگار سبحان‌، به وسـیله ایـن قرآن چگونه با من بنده‌ کوچک و ناچیز به سخن می‌پردازد. راستی برای انسـان چه بـزرگداشـتی بالاتر از ایـن بزرگداشت آسمانی و بزرگ است‌؟ این قرآن تـا چه اندازه عمر را افزون‌کند؟ پروردگار انسان چه مقام و منزلت بزرگ به وسیله ایـن قرآن به انسـان عطاء فرموده است‌؟

در سایه قرآن‌، مدت روزگاری آرمیده بودم و از آن اوج به جهالتی می‌نگریستم‌که در پـهنه زمـین موج می‌زد. می‌دیدم‌که ساکنان آن به چه چیزهای بی‌ارزش و نـاچیزی عشق می‌ورزند و در راه آن بکوشش می‌پردازند.

می‌دیدم این جاهلان‌، شیفته و دلباخته معلوماتی هستند که به شناخت و اندیشه واهی و تلاشهای پوچ‌کودکان می‌مانست‌. چون مرد بزرگسالی بودم که به کارهای بیهوده اطفال بنگرد و تکاپوی ایشان را زیر نظر داشته باشد و به‌گفتارگنگ آنان‌که تازه زبان گرفته‌انـد و حروف را عوضی ادا می‌نمایندگوش فرا داده باشد ... در شگفت بودم‌که مردم را چه خبر است‌؟ چرا در لجنزار سیاه و باتلاق وباخیز فرو رفته و اقامت گزیده‌اند و برای نجات خود به ندای آسمانی و عظیمی گوش فرا نمی‌دهندکه ایشان را فرا می‌خواند، ندائی‌که  عمر را افزون و مبارک و پاک می‌گرداند؟

در سایه قرآن‌، مدتی با این انـدیشه بزرگ‌کامل و شاملی‌که وجود را ارزش می‌دهد و آن را پاک و منزه می‌گرداند و همه جهان و از جمله انسـان را تکامل می‌دهد و به سوی هدف نهائی بالا می‏برد آشنا گشتم‌. این اندیشه بزرگ را وقتی‌که با اندیشه‌های‌کوتاه‌بین و نادانی‌که بشریت در آن دست و پا می‌زد و در شرق و غرب و شمال و جنوب با آن می‌زیست مقایسه می‌کردم‌، از خود می‌پرسیدم‌: چگونه انسانیت در ایـن باتلاق گندیده وگودال تاریک می‌زید، در حالی‌که در کنار او، این چراگاه و چمنزار دلربا و آبشخور زلال و باصفا و مکان بس بلند و نورتابان و رخشان است‌؟
در سایه قرآن‌، می‌دیدم که میان انسان‌، همانگو‌نه که خدایش خواسته‌، و میان این جهانی که پـروردگارش آفریده‌، همنوائی و هماهنگی استوار و زیبائی برقرار است‌. وقتی‌که با دقت بیشتر نگاه می‌کردم‌، می‌دیدم‌که فساد و تباهی و جنگ و آشوبی‌که بشریت در منجلاب آن غوطه‌ور است به علت انحراف از قوانین جهانی‌، و برخورد تعالیم فاسد وبدکرداری است‌که دیگران بر او دیکته‌کرده با سرشتی‌که او را خدایش بر آن سرشته است‌. به خود می‌گفتم‌: کدام اهریمن پست و نابکاری است‌که او را بدین راه انداخته است و به سوی چنین دوزخی کشانده است‌؟

فسوسا و دریغا بندگان را !!!

در سایه قرآن می‌دیدم‌،‌که وجود چه از نظر مـاهیت و حقیقت درونی و چه از لحاظ اندازه زوایـا و جوانب بیرونی، بسیار بزرگتر از آن است‌که مشاهده می‌گردد. چه وجود عبارت است از دنیای پیدا و دنیای ناپیدا نه اینکه تنها دنیای پیدا. خیر بلکه دنیا و آخرت‌، نه دیگر فقط این دنیا و بس. نشو و نمای انسانیت هم در طول این روزگاران دراز بوده و مـیان دره‌های ان لمـیده است‌. مرگ هم آخرین نقطه ایـن‌کوچ نـیست‌، بلکه اقامتگاهی در مسیرکاروان است‌. آنچه را هـم‌که انسان در این‌کره خاکی بدست می‌آورد، همه نصیب او را تشکيل نمی‌دهد، بلکه تنها بخشی از آن است‌. مقدار جزائی را هم که در این دنـیا از دست می‌دهد، کاملا دریافت می‌دارد. چه در آنجا ظلم و ستم‌، وکم وکاست‌، و ضائع‌گشتن و هدر رفتنی نیست‌. از سوی دیگر، این منزل‌کاروانی راکه روی این ستاره زمین طی می‌کند، کوچکي است‌که به همراه جهان زنده مانوسی‌، و دنیای یار و مهربانی، آن را می‌پیماید. دنیائی است جاندار،‌که می‌شنود و پاسخ می‌گوید. به سوی آفریننده یکتائی میگرایدکه روح شخص مؤمن با خشوع وفروتنی به سویش گرایش دارد:

(وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ) .

آنچه در آسمانها و زمين است‌، خواه ناخواه‌، خدای را سجد‌ه کند، هـمچنين سایه‌های آنــها بامداد‌ان و شامگاهان د‌ر مقابلش به سجده افتد‌. (رعد/١٥)
)تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ).

آسمانهای هفتگانه و زمين و آنچه د‌رآنـها است به تسبيح و تـقدیس پـروردگار مشـغولند، اصلا چيزی وجود ندارد که (‌به زبان حال یا قال‌» به حمد و ستایش او مشغول نباشند. (‌اسراء/٤٤)
چنین تفکر شامل وکامل و درست وگسترده‌ای درباره وجود، چه آرامشی، چه سعه صدری‌، چه انس و الفتی‌، چه اطمینانی‌، در دل انسان ایجاد می‌نماید و چه آبی بر آتش درونش می‌ریزد؟ در سایه قرآن‌، انسان را آن اندازه بزرگوار می‌دیدم که با مقیاسهای‌گذشته و آیندة بشر قابل محاسبه و بیان نیست‌. او با نفخه‌ای ربانی انسان است‌.

(فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ).

آنگاه که او را آراسته و پيراسته نمود‌م و از روح متعلق به خود د‌ر او د‌ميد‌م‌، برایش سجده تعظيم کنید. (‌حجر/٢٩)
او با این نفخه‌، جانشین خدا در زمین است‌:

(إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً).

آنگاه کـه پروردگارت بـه فرشتگان گفت‌: د‌ر زمـین جانشـیی قر‌ار می‌دهم .... (‌بقره/30)
و هر آنچه در زمین است همه از بهر او سرگشته و فرمانبردار:

(‌ وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ)‌.

آنچه از نعمـهای الهی د‌ر آسمانها و زمين است همه را مسخرشما کرديم. (جاثیه/١٣)
با برخورداری انسـان از ایـن همه ارزشـمندی و بزرگواری و علوّ مقام است که خداوند رابطه‌ای راکه آدمیزاد باید بر آن‌گرد آید، رابطه‌ای قرار داده است که از نفخه‌ي با عظمت ربّانی مدد یافته باشد، این رابطه هم رابطه‌ي عقیده‌ي به خدا است‌. چه عقیده‌ي مؤمن‌، مـیهن او
است‌، قبیله‌ي او است‌، اهل و خانواده‌ي او است‌... از این جا است‌که انسان باید برگرد عقیده جمع شود نه برگرد چیزهائی از قبیل‌گیاه و چراگاه وگله و آغل ...که چهارپایان بر آن جمع آیند ...

مؤمن دارای اصل و نسب ریشه‌داری است‌که ریشـه در روزگاران دارد. او فردی از آن موکب وکاروان بزرگوار و عظیمی است‌که قافله سـالارانش نوح‌، ابراهیم، اسماعیل‌، اسحاق‌، یـعقوب‌، یـوسف‌، موسی‌، عیسی‌، و محمد صَلّي اللهُ عَلَيهِ و اله می‌باشد...

(وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ).

اين د‌ین شما (‌ازنظر عقائد و اصول شرائع‌)، د‌یـن واحدی است و همگان ملت يگانه‌انـد، ومن پروردگار شمایم‌، پس از من بترسيد و خود را از عذابـم د‌ر امـان داريد.

این موکب وکاروان بزرگ از قدیم الایِِّام پـیوسته به سیر خود ادامه داده است‌، و در سرزمینهای مختلف میان ملتهای متعدد - چنانکه در سایة قرآن هویدا است - با موقعیتهای همسان‌، و سختیها وگرفتاریهای مشابه، و آزمون‌ها و آزمایشهای همانندی مواجه و رو در رو گشته است‌. با گمراهی‌، کوردلی‌، سرکشی‌، شـهوت پرستی‌، اذیت و آزار، ظلم و ستم‌، بیم و تهدید و از هم پاشیدن و پراکنده ساختن ... مقابل و رویارو شده است‌، ولی از میدان در نرفته و با گامهای استوار و خاطری آرام‌، به راه خود ادامه داده است و به یاری خدا و امید به پروردگار، به پیش تاخته‌، و هر آن در انتظار وعده‌ي راستین و مؤكّد خداوندی بوده است‌:

(وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ: لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا. فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ).

کافران به پیامبران خود می‌گفتند: یا شما را از سرزمین خود بیرون می‌رانیم یا باید به دیـن قوم و قبیله‌ي خود برگردید و بـر بـاور آنـان بـاشید. خداونـدشان پـیام فـرستاد کــه‌: سـتمکاران را نـابود مـی‌سازیم و شـما پپامبران و مؤمنان را به جای ایشان‌، در زمین سکونت می‌دهیم‌. این جایگزینی نـیز از آنِ کسـانی است کـه از عظمت مـن بـترسند و از بـیم مـن در هـراس بـاشند و خویشتن را از کارهای ناشایست بدور دارند. (‌ابراهیم/١٣،١٤)

موقعیت‌، آزمون‌، تهدید، یقین‌، و وعده‌ي واحدی است برای ایـن موکب وکاروان عظیم و بزرگوار ... و سرانجام واحدی است که مسلمانان در پـایان گشت و گذار، انتظار آن را می‌کشند و برای رسیدن بدان اذیت و آزار و تهدید و بیم را به جان می‌خرند ...

 

*

در سایه‌ي قرآن آموختم‌که در این جهان بیکران، تصادفِ کور وكر و جهشِ ناگهانی‌، فاقد اعتبار است‌:

(إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ)...

ما هر چيزي را به اندازه و مقتضاي حكمت آفريديم. (قمر/49)

(وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا).

هر چیزی را آفریده است و اندازه‌گیری دقیقی در آن بکار برده است‌. (فرقان/2)

هرکاری حکمتی دارد. ولی حکمت ژرف پـنهان ازدیده‌ها، چه بسا برای نگاه سطحي وکوتاه انسانی هویدا نگردد:

(فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا).

چه بسا چیزی را ناپسند بدانید، اما خداوند خیر زیادی در آن نهفته باشد. (نساء/19)

(وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

چه بسا چیزی را ناخوش بدارید، و خیر و صلاح شـما در آن نهفته باشد، و چه بسا چیزی را دوست بدارید، و شر و بلای شـما در آن بـاشد، زیـرا خدا هـمه چیز را می‌داند و شما نمی‌دانید. (بقره/216)

اسبابی که توده‌ي مردم بدانها عادت گرفته و آشـنایند، گاهی نتیجه بـخش خواهند بود وگاهی نتیجه‌ای نمی‌دهند. مقدماتی را که مردم حتمی می‌دانند، گاهی نتائجشان به دنبالشان بيايد و گاه نيايد. اين بدان خاطر است كه اسباب و مقدمات، آن چیزهائی نیستندکه آثار و نتائج را پدید می‌آورند؛ بلکه ایجادکننده همان اراده‌ي مطلقي است كه آثار و نتائج را مي‌آفرينند، همانگونه كه خود اسباب و مقدّمات را آفريده است.

(لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا).

تو نـمی‌دانـی‌، شـاید خداونـد بـعد از آن‌، کـار دیگری کند. (‌طلاق/1)

(وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ).

شـما چیزی را نـمی‌توانـید بـخواهـید، مگـر آنگاه کـه پروردگار بخواهد. (‌انسان/30)

اما شخص مومن باید از اسباب و وسـائل موجود استفاده‌کند، زیرا برای بکارگیری و سود جستن از آنها فرمان داده شده است‌. تنها خدا است‌که آثار و نـتائج آنها را مقدر می‌دارد و جلوه‌گر می‌سازد. اطمینان به رحمت خدا و دادگری و حکمت و دانش او، یگانه پناهگاهی است‌که محل امن و امان است‌، و تنها جائی است‌که دل در آن آرام‌گیرد و از وسوسه و دلهره بدور باشد:

(الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)

اهریمن شما را از فقر و تنگدستی می‌ترساند و از انجام دادن کردار نیکو بدور می‌دارد و به انجام دادن کارهای گناه آلود برمی‌انگیزد ولی خداوند به شما وعده‌ي مغفرت و برکت خود دهد، و او دارای رحمت و نعمت فراوان‌، و دانای به امور است‌.(بقره/‌٢)

به دنبال آن در سایه‌ي قرآن با خاطر آسوده و انـدرون آرام و دل روشن به زندگی ادامه می‌دادم و دست خدا را در هرکاری و هر امری مشاهده می‌نمودم و درکنف حمایت پروردگاری و زیر رعایت خداونـدگاری بسر می‌بردم ... و صفات موجبه‌ي ذات اقدس و فاعلیت و سازندگی آنها را درمییافتم‌.

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)

بدان هنگام که شخص درمانده کمک می‌طلبد چه کسی جـز خدا مـی‌توانـد پاسخگوی او بـاشد و نـیازش را برآورده کند و بلا را از سرش بدور دارد؟(نمل/62)

(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ)

او بر همه‌ي بندگان خود چیره است و هـر آنـچه کند از روی حکمت است و دانش او محیط بر هـمه‌ي مـخلوقات آشکار و پنهان می‌باشد.(انعام/١٨)

(وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)

خدا نیرومند است و بر اجرای هر آنچه بخواهـد تـوانـا است‌، اما بیشتر مردم خفایای حکمت و لطف تـدبیرش را نمي‌دانند.(يوسف/21)

(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)

بدانید که خداوند میان شخص و دل او حائل گردد و بر دل انسان مسلط است‌.                     (‌انفال/24)

(لِمَا يُرِيدُ)

خداوند برای انجام هر آنچه بخواهد، کـوشا و چـابک است‌. (هود/107)

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ)

هر که از خدا بترسد و اوامـر و نـواهـی او را مـراعـات دارد، او را از هر تنگنائی نجات بخشد و از راههائی بدو روزی رساند که‌آنها را به حسـاب نیاورده و درنظر نداشته است‌. و هر که به خدا پشت بندد، خدا او را کافی است‌. خداونـد بـر کار خود چیره بـوده و خواست خویش را به مرحله‌ي اجرا درآورد.(‌طلاق/٣و2)

(مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا)

هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه پروردگار بر او فرمان میراند و زمام اختیارش در دست قدرت او است‌. (هود/56)

(أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)

آیا خداوند برای بنده‌ي خود محمّد کافی نیست‌؟ شگفتا، كفار تـو را نــه از خـدا بـلکه از خـدایـان دروغین می‌ترسانتد. (زمر/36)

(وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ)

خدا هر که را خوار دارد، کسی نمی‌توانـد او را گرامی نماید. (حج/١٨)

(وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ)

خدا هر که را سرگشته و گمراه سازد، راهنما و رهبری نخواهد یافت‌. (‌رعد/33)

همچنین آموختم‌که دست خدا درکار است‌، لیکن از راه ویژه‌ي خویش بکار می‌پردازد. ما حق نداریـم از خدا بخواهیم امور را با شتاب هر چه بیشتر انـجام دهد و نتائج آنها را به ما بنمایاند. همچنین حق دخالت در کارهای خداوند را نداریم و نباید برای پروردگار نقشه بکشیم و ارائه طریق نمائیم‌، زیرا - چـنانکه در سایه‌ي قرآن نمایان می‌گردد - شریعت الهی وضع شده است تا در هر محیط و هر مرحله‌ای از مراحل رشد انسـانی و در هر یک از حالات روانی مردمان‌که از یک پیکر و نژادند،‌کارگر باشد و دخالت نماید. قوانین خدائی برای این انسانی‌که روی این‌کره‌ي خاکی زندگی می‌نماید وضع‌گشته است و در آن ارج سرشت انسان و ارزش نـیروها و اسـتعدادهـا و قدرت و ضعف و حالات گوناگونی‌که بر او عارض می‌گردد، از نظر بدور نمانده است و معتبر شمرده شده است‌.

پروردگار نسبت به این موجودکه انسان است بدگمان نمی‌شود تا موقعیت و وظیفه‌ي او را در زمـین نـاچیز انگارد یا در شکلی از اشکال زندگیش - خواه در حالت انفرادی و خواه به عنوان اندامی از پـیکره‌ي اجتماع - ارزش او را به حساب نیاورد. همچنین خداوند به دنبال خیال روان نمی‌گردد تا در حالت بیخبری، این موجود را بالاتر از منزلتی‌که دارد جای دهد و یـا بیشتر از طاقت و وظیفه‌اش از اوکار  تکلیف بخواهـد؛ بلکه سرشت انسانی خدادادی او را کاملا مـراعات داشته است‌، سرشتی‌که روز نخست او را بر آن سرشته و به همراه آن به این دنیا گسـیل نـموده است‌... در هر دو حالت انـفرادی و اجتماعی‌، ارکان فطرت و اصول سرشت او آنقدر سطحی و ساده نـیست تـا با وضع قانونی پیدا آید و با اشاره‌ي قلمی درهم نوردیده شود... انسان همین پدیده است با داشـتن همین سـرشت و آرزوها و خواسـتها، و نـیروها و اسـتعدادها، آئـین پـروردگاری دسـتش را می‌گیرد تـا او را به سوی بلندترین درجه‌ي کمالی‌که بر حسب سرشت و وظیفه‌اش برایش معین‌گشته است‌، بالا ببرد. پـیکر و سـرشت و قوام حیات او را در راه‌کمالی‌که رو به سوی خدا دارد، محترم می‌شمرد و چون آئین خدائی برای روزگاری دراز - مدتی که تنها آفریدگار این انسان و نازل‌کننده‌ي این قرآن‌، بدان آشنا است - وضع شده است‌، بنابراین برای تحقق هدفهای بلند و ارجمندش در مسیری‌که راه به سوی خدا دارد، نه شتابی شده است و نه انحرانی بوده است‌. در برابرش زمانی بس دور و دراز است‌که نه عمرکسی حد و مرزش را دریابد، و نه آرزوها و خواست‌های شخص فانی -‌که می‌ترسد مرگ او را از رسیدن به پایان بی‌انتهایش باز دارد - چرخ زمان را به سرعت اندازد همانگونه‌که طرفداران مذاهب و مکاتب زمینی دچار این دلهره و شتابند و قوانین مربوط به مکتب خویش را تنها برای یک نسل بکار می‌گیرند و در پی سود آنـی وزودگذرند، و چون حوصله و شکیبائی برداشتن گامهای آرام و منظم را نـدارنـد از همگامی با سرشت هماهنگ دوری می‌گزینند و در این راه کج و نااستواری‌که می‌پیمایند،‌کشت وکشتارها بپا می‌شود و خونها روان می‌گردد و ارزشهای معنوی در هـم مـی‌ریزد وکـارها دسـتخوش اضـطراب و دچـار اغتشاش می‌شود، سرانجام خودشان نیز در هم شکسته می‌شوند و مکاتب ساختگیشان‌، زیر پُتک فطرت‌که مکاتب انحرافی بر آن تکیه ندارد، له و لورد می‌گردد.
اما اسلام آهسته و آرام با سرشت همگام می‌شود،‌گاه آن را از اینجا می‌راند وگاه از آنجا بازمی‌دارد، و چون از راه راست‌، به‌کنار رود، آن را رهنمودگردد و به صـراط مسـتقیمش آورد، ولی آن را نـیست و نابود نمی‌کند و درهمش نمی‌شکند، بلکه با آن شکـیبائی مـی‌نماید و همانند شـخص خردمند و بیدار دل و درستکاری‌که پیشاپیش راه و نقشه‌ي هدف خویش را تـهیه دیـده باشد، با او بردباری نشان می‌دهد و رهنمونش می‌نماید... اسلام می‌داند آنچه در این دوره کامل و تمام نشود، در دوره‌ي دوم یا سوم یا دهم یا صدم و یا هزارم ... اتمام پذیرد، زیرا روزگار دراز و هدف نیز روشن است‌، و راه رسیدن به هدف مهم و بزرگ هم طولانی می‏باشد، همانگونه‌که درخت تنومند می‌روید و ریشه‌های خود را در دل خاک می‌دواند و شاخه‌هایش سر سبز و انبوه وگشن می‌شود، اسلام نیز می‌روید و آهسته و آرام قد می‌کشد و ساده به پیش می‌رود و با خاطر آسوده‌، سربلند می‌کند و گردن می‌افرازد، سرانجام نیز همان می‌شودکه خواست خدا باشد ...گاهی‌کشت و زرع با وزش طوفانهائی زیر لایه‌ای از شن پنهان می‌گردد وگاه هم‌کرم خوردگی پیدا می‌کند، و چه بسا تشـنگی‌کشت را نـیم سوخته می‌نماید، و زمانی نیز سیلاب‏ها آن را به زیر می‌گیرد، اماکشاورز بینا و دورنگر می‌دانـدکه کشت مـاندگار است و سرانجام سر از لای توده‌ها بیرون می‌آورد و در دراز مدت بر همه‌ي این آفات چیره می‌شود، لذا نه شتاب زده می‌شود و نه پریشانی و دلهره به خود راه می‌دهد. بلکه برای به ثمر رساندن و بهره‌گیری از آن‌، جز از وسائل طبيعی و فطری آهسته و آرام‌، و همگام و هماهنگ و بخشایشگر و مهربان، استفاده نمی‌کند ... و این همان سنت الهی است‌که در شریان هـمۀ‌کائنات جاری و ساری است‌.

(وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلا).

قانون خدائی‌، دگرگونی ندارد. (احزاب/62،فاطر/43،فتح/23)

حق در آئین خدائی و در ساختمان وجود، چیز اصـیلی است‌. و آن نه یک جهش آنی و زودگذر، و نه یک تصادف غیر منتظره و بی‏جهت است‌. بلکه پـروردگار متعال حق است و بس، و از ذات بـزرگوارشـان هر موجودی پیرایه‌ي وجود به تن می‌کند:

(ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ).

این بدان سبب است که تنها خداوند، پروردگار حقیقی است و بلند مرتبه و بزرگوار می‌باشد و خدایان دیگر باطلند. (لقمان/30)

خداوند این جهان را بر اساس حق آفریده است و با آن باطل و پوچ آمیخته نمی‌گردد:

(مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلا بِالْحَقِّ).

آن را جز بر اساس حق و از روی حکمت نیافریده است. (يونس/5)

(رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ).

پروردگارا این کائنات را پوچ و بی‌سود نیافریده‌ای‌، تو از هر عيب ونقصی‌پاک و منزهی‌. (‌ال عمران/١١٩


موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

نهضت توليد علم ( جنبش نرم افزاري )

منظور از جنبش نرم افزاري تدبير و حركت براي اصلاح سازكارهاي توليد علم مناسب با نياز جامعه است.

عده اي معتقدند در اين جنبش حوزه صنعت : تكنولوژي  و مطالعات پيرامون آن اهميت ويژه اي دارد زيرا توسعه نيافتگي نهادهاي صنعتي و علمي در كشور موجب بحران هاي اجتماعي مانند فقر و بيكاري و مهاجرت متخصصين مي گردد اما واقعيت فراتر از آن است: عرصه جنبش نرم افزاري تمام دانش ها و معارف بشري است. در نهضت نرم افزاري هدف: فقط توليد علم و انديشه صنعتي نيست بلكه جنبش و تحول و تكامل در قلمرو ادبيات و فرهنگ و اخلاق عمومي جامعه نيز هست.

در ايجاد يك نهضت علمي مي توان به چند عامل مهم توجه داشت. از يك طرف ايجاد امكانات و شرايط محيطي لازم: دوم آمادگي هاي ذهني و باورهاي شناختي و سوم برنامه ريزي دقيق جهت رسيدن به اهداف مشخص و تعريف شده.

نوآوري علمي مستلزم دو مؤلفه ي جدي است: يكي قدرت علمي و ديگري جرئت علمي. در نتيجه جنبش و نهضت يك حركت اجتماعي براي ايجاد تحول مثبت در روند توليد علم است. اين جنبش مستلزم بسيج و اراده ي عمومي است: همچنين بايد مداوم و داراي ثبات رويه باشد.

از جمله عوامل بسيار با اهميت در توليد علم بكارگيري متدلوژي منظم علم يا همان روش تحقيق و حل مسائل در بررسي پديده هاي اجتماعي و طبيعي است. محقق با بكارگيري روش هاي علمي به بررسي حقايق پرداخته و با تعبير و تفسير منظم آن ها دانش نو توليد كرده و زمينه را جهت تدوين نظريه فراهم مي سازد.

آموزش عالي سنبل آموزش، تفكر، تحقيق و توليد دانش است. لذا يكي از شيوه هاي اساسي كمك به فرآيند توليد علم، ايجاد ارتباط بين دانشگاه و جامعه، تأكيد بر تحقيق به جاي تقليد در نظام آموزش عالي و انطباق رشته هاي تحصيلي دانشگاهي و محتواي آن با نيازها و ساختار جامعه در ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مي باشد.

توليد علم بايد جهت دار باشد و جهت اصلحي را در هر كشور شاخص هاي نظام و برنامه هاي توسعه ي آن كشور تعيين مي كند و هيچ يك از كشورهاي توسعه يافته در ارتباط با توليد علم خارج از اين روند عمل نكرده و نمي كنند.

از آن جا كه در دنياي كنوني قدرت و اقتدار با دانايي و انديشمندي تعريف مي شود لذا توليد علم و دانايي و نظريات فكري در حوزه هاي مختلف علوم يكي از ابزارهاي مهم كسب قدرت است. در سال هاي اخير هم وزارت علوم، تحقيقات و فناوري شعار« توسعه ي علمي شرط بقا در جهان امروزي» را ترويج مي كند.

اهميت توليد علم به اندازه ي اهميت توليد خون در بدن مي باشد كه مي توان توليد علم را به توليد خون و جامعه را به بدن انسان تشبيه كرد. در جهان امروز كه به سرعت رو به رشد مي باشد عدم توجه به توليد علم به منزله ي مرگ علمي و اين خود موجب عقب افتادگي در تمام جنبه هاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي يك جامعه مي شود. بنابراين لازم است در كشور ما كه زمينه ي رشد علم فراهم است تلاش هاي گسترده اي در اين زمينه صورت گيرد كه اين امر ميسر نخواهد شد مگر با حمايت هاي بي دريغ دولت.

 

نهضت آزادانديشي

دو گونه آزادي براي انسان وجود دارد: آزادي تفكر و آزادي عقيده. آزادي تفكر ناشي از همان استعداد انساني بشر است كه مي تواند در مسائل بينديشد. اين استعداد بشري حتماً بايد آزاد باشد. پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادي است امـّا آزادي، خصوصيت ديگري دارد و منشأ بسياري از عقايد يك سلسله عادت ها وتقليدها و تعصب ها است. عقيده به اين معنا نه تنها راه گشا نيست كه به عكس نوعي انعقاد انديشه به حساب مي آيد. يعني فكر انسان در چنين حالتي به عوض اين كه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است. ودر اين جا است كه آن قوه ي مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگي در درون انسان اسير و زنداني مي شود. هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان، اعتقاد و اعتماد داشته باشد ناچار بايد طرفدار انديشه و آزادي تفكر باشد.  

اگر آزادانديشي تحقق پيدا نكند نهضت علمي امري نشدني و محال است؛ چرا كه از عوامل مهم ايجاد هر تحولي وجود آزادي است. اگر اشكالات و ايرادات علمي شناخته و مطرح نشود خواه به خاطر عدم شناخت آن يا به خاطر عدم جرئت در ابراز آن هيچ تحول و حركتي در اين زمينه نخواهيم داشت. آزاد انديشي بايد در محيط هاي علمي وجود داشته باشد زيرا براي چنين محيطي يك ضرورت است. واژه ي آزادي مطلوب و زيباست وليكن اگر در مجاورت خرد و انديشه و به دور از تعصب و ناامني نباشد سرنوشتي جز تباهي و سركشي رقم نخواهد زد. لذا محيط هاي علمي مطلوب ترين مكان ممكن و فضاي آزاد انديشانه ي حاكم بر چنين محيط هايي مهم ترين شرط لازم بر چنين خواسته اي است و به روشني مي توان مميزات اساسي ميان جوامع آزاد و جوامع فرد انديش را از همديگر تمييز داد.  

البته آزادي انديشه وآزاد انديشي هميشه وجود دارد و مسئله ي قابل طرح باز مي گردد به اين موضوع كه چقدرانديشه ها زمينه بروز خواهند داشت. در جامعه اي كه خود مدعي باشد انديشه برتر و فكر برتر وجود دارد از بروز انديشه هاي مختلف ترسي ندارد و اگر ترسي هم وجود داشته باشد مربوط به اين است كه انديشه هاي مختلف در جريان جامعه واقعيت و اصل خود را كتمان مي كنند كه بايستي كاري در اين زمينه انجام داد تا انديشه ها و افكار مختلف واقعيت نظر خود را مخفي نكنند.

موانع توليد علم وآسيب شناسي پژوهش در ايران

عواملي را كه در توليد علم مؤثرند مي توان به دو دسته تقسيم كرد:

1) عوامل داخلي شامل: سرمايه، نيروي انساني و مديريت

نبود و كمبود يا كيفيت نامطلوب امكانات سرمايه اي در امر پژوهشي به عنوان مانعي بر سر راه توليد علم مي باشد. مانع ديگر براي توسعه ي علمي كشور و رسيدن به سطح توليد علم، نبود روحيه ي علمي ميان تحصيل كرده ها و فرهيختگان و فارع التحصيلان دانشگاهي ماست. زيرا هنوز اين افراد به خود باوري نرسيده اند. درصد خيلي زيادي از اين افراد هنوز به اين باور نرسيده اند كه مي توانند براي توسعه ي كشور خدمتي عظيم كنند. علاوه بر اين مطلب ناآشنايي با روش تحقيق در علم بر اين معضل مي افزايد.

مديريت توليد علم هم در ايران داراي ضعف است. نداشتن برنامه ريزي در طولاني مدت و نداشتن ثبات در جهت قوي تر كردن پايه هاي علمي از ديگر موانع توليد علم مي باشد. با كمي توجه مي بينيم كه نظام هاي دبيرستان از ده سال گذشته تا كنون سه مرتبه تغيير پيدا كرده است. هم چنين سيستم آموزشي ما دقيقاً با نيازهاي فعلي و آينده ي جامعه گره نخورده است.

علاوه براين ها مدرسين بايد علاوه بر دارا بودن صلاحيت علمي داراي تجربيات كاري باشند و از امكانات آموزشي بايد به صورت بهينه استفاده شود و ارتقاء كيفيت آموزشي صورت گيرد. بايد به پژوهش ها وتحقيقات در زمينه ي علمي جهت داده شود و در رشته هاي كاربردي به خصوص صنعتي بودجه ي بيشتري را تخصيص داد و از تكنولوژي بيشتر و بهتر در آموزش استفاده كرد. 

2) عوامل خارجي شامل: عوامل فرهنگي، عوامل اجتماعي، عوامل سياسي و عوامل اقتصادي

اگر اين عوامل در تقابل با سيستم توليد علم، عملكرد نامطلوبي بيابند اين عوامل هم به صورت موانعي فراروي سيستم توليد علم قرار مي گيرند.

لازم به ذكر است كه همه ي اين عوامل و موانع توليد علم بايد به صورت يك سيستم مورد بررسي قرار بگيرند چرا كه در دنياي امروز همه ي مسائل به هم پيوسته اند و تنها يك عامل و يك بعد نيست كه بتوان با پرداختن به آن مشكلات را شناخت و حل كرد.


موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

        اصل سوم

 

     شناخت پيامبرمان حضرت محمد

 

   - صلىالله عليه وآله سلم - است.

        ايشان محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم هستند كه هاشم از قريش و قريشى ها عرب و از نسل حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل – عليه و على نبينا أفضل الصلاة و أتم التسليم – هستند، ايشان شصت و سه سال عمر كردند ، كه چهل سال آن پيش از بعثت و بيست وسه سال ديگر زندگىبعثت بود ، ايشان پيامبر و رسول بودند، با ( إقرأ ) نبوت و با ( مدثر) رسالت به ايشان ابلاغ شد، كه در آن زمان در مكه تشريف داشتند، خداوند ايشان را فرستاد تاكه مردم را ازشرك باز داشته و به سوى توحيد و يكتا پرستى بخواند ، بدليل اين ارشاد خداوندىكه:

 ( ياأيهاالمدثر قم فأنذر و ربك فكبر و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر ولاتمنن تستكثر و لربك فاصبر ) (اول سوره مدثر)

 “ اى مرد جامه برخود پچيده ! برخيز و هشدار ده و پروردگارت را تكبير گوى و دامنت را پاكيزه بدار و از آلايش – شرك - بپرهيزو بخششى مكن كه پاداش بزرگتر بخواهى و در راه پروردگارت شكيبايى كن”.

معناى ( قم فأنذر ) يعنى از شرك بترسان و به سوى توحيد فراخوان، و ( ربك فكبر ) يعنى باتوحيد ويكتا پرستى او را تعظيم كن و بزرگ بدار و ( ثيابك فطهر) يعنى اعمال خويش را از شرك پاك گردان ، ( والرجز فاهجر)رجز يعنى بتها، وترك بتها يعنى بيزارى از بتها وبت پرستان،

ده سال تمام به همين منوال مردم را بسوى توحيد مىخواندند،پس از ده سال ايشان به معراج يعنى آسمان فراخوانده شدند و نماز هاى پنج گانه فرض گرديد، سه سال در مكه نماز خواندند، و سپس مأمور گرديدند كه به مدينه هجرت كنند هجرت از سرزمين شرك به سرزمين اسلام منتقل شدن است.

 هجرت براين امت فرض است كه از سرزمين شرك به سرزمين اسلام كوچ كنند و اين فريضه تا قيامت ادامه دارد،(حديث لا هجرة بعد الفتح تفاصيلي دارد.مترجم)

به دليل : اين فرموده خداوند:

 ( إن الذين توفاهم الملائكة ظالمي أنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الأرض قالوا ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها فأولئك مأواهم جهنم و ساءت مصيراً إلا المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين لا يستطيعون حيلة ولا يهتدون سبيلا فأولئك عسى أن يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا ) (نساء  97-98)

 “ كسانى كه فرشتگان جانشان را مىگيرند، در حاليكه آنان برخود ستم روا داشته اند،به ايشان گويند در چه حال بوديد؟ گويند ما در سرزمين خود مستضعف بوديم گويند آيا  سرزمين خداوند فراخ نبود كه بتوانيد در آن _ به هركجا كه خواهيد_ هجرت كنيد؟ سرا و سرانجام اينان جهنم است و بد سرانجامىاست مگر مردان و زنان و كودكان مستضعفىكه نمىتوانند چاره اى بينديشند و راه به جايى نمىبرند, اينان را باشد كه خداوند ببخشايد، و خداوند بخشاينده آمرزگار است”.

وبه دليل : اين ارشاد خداوندى:

( ياعبادي الذين آمنوا إن أرضي واسعة فإياي فاعبدون) (عنكبوت65)

“ اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! بدانيد كه زمين من گسترده است پس فقط مرا بپرستيد”.

امام بغوي رحمة الله عليه مىفرمايد:

“ سبب نزول اين آيه مسلمانانى هستند كه در مكه بودند وهنوز هجرت نكرده بودند خداوند آنانرا اهل ايمان خطاب فرمود”.

و دليل برهجرت از سنت نبوى : اين فرموده پيامبراكرم- صلىالله عليه وآله سلم -است كه:

 ( لا تنقطع الهجرة حتى تنقطع التوبة و لا تنقطع التوبة حتى تطلع الشمس من مغربها)

“ هجرت قطع نمىشود تازمانيكه توبه قطع شود وتوبه قطع نمىشود تااينكه خورشيد از مغرب طلوع كند”.

هنگامى كه پيامبر - صلى الله عليه و آله وسلم -در مدينه مستقر گرديدند به بقيهء احكام اسلام نيز مأموريت يافتند، مثل زكات و روزه و حج و اذان و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و احكام ديگر،

 ده سال در اين راستا جانفشانى كردند تا اينكه وفات نمودند -صلوات الله و سلامه عليه- اما دين ايشان قائم و دائم خواهد بود خلاصه اش اين است كه هيچ خيرى نبوده مگر اينكه امت را بدان راهنمايى فرموده و هيچ شرّى نبوده مگر اينكه امت را از آن برحذر داشته است ،بزرگترين خيرى كه مردم را بدان راهنمايى فرموده اول توحيد است وبعد هر آنچه كه خداوند آن را دوست دارد و مىپسندد, وبدترين شرى كه امت را از آن  برحذر داشته اول شرك است وبعد هرآنچه كه خداوند آنرا ناپسند مىدارد،خداوند ايشان را به سوى همه انسانها و جنات فرستاده و اطاعت ايشان را بر  همگان فرض گردانيده است ،

 دليلش : اين ارشاد خداوندى است:

 ( قل ياأيها الناس إنيّ رسول الله إليكم جميعا)(اعرا ف157

) “بگو اى مردم بدرستيكه من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم”.

 و خداوند دين رابوسيله ايشان تكميل فرموده چنانكه مىفرمايد:

( اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا) (مائده / 3)

“ امروز دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را برشما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم”.

دليل وفات حضرتش : اين ارشاد خداوند است:

 ( إنك ميت و إنهم ميتون ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون) (زمر 30)

“ –اى رسول عزيزما- شخص تو و همه خلق البته به مرگ از دنيا خواهيد رفت آنگاه  روز قيامت همه در پيشگاه عدل پروردگار خويش داد خواهى مىكنند”.

 

بطور قطع انسانها پس از مردن برانگيخته خواهند شد.

به دليل اينكه : خداوند متعال مىفرمايد:

 ( منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة أخرى) (طه 55)

“ از آن ( خاك) شمارا آفريده ايم و به آن بازتان مىگردانيم و بارديگر از آن بيرونتان مىآوريم”.

 و نيز مىفرمايد:

 ( والله أنبتكم من الأرض نباتا ثم يعيدكم فيها و نخرجكم إخراجا ) سوره نوح17-18.

 “ وخداوند شمارا مانند گياهى از زمين روياند سپس شما را به آن بازمىگرداند وبه بيرون آوردني شما را بيرون ميآورد”. و آنگاه پس از برانگيخته شدن و مطابق آنچه عمل كرده اند پاداش داده خواهند شد،

لذا خداوند متعال مىفرمايد:

 (و لله مافي السماوات وما في الأرض ليجزي الذين أساؤوا بما عملوا و يجزي الذين أحسنوا بالحسنى ) (نجم31)

 

“ و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است, تاسرانجام بدكرداران را بروفق كار و كردار شان جزا دهد و نيكو كاران را به پاداش نيكو ( بهشت) جزا دهد”.                             

  كسى كه منكر برانگيخته شدن بعد از مرگ باشد كافر است ،

به دليل اينكه : خداوند متعال مىفرمايد:

 ( زعم الذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلى و ربي لتبعثن ثم لتنبّؤنّ بما عملتم و ذلك على الله يسير)(تغابن 7) .

كافران پنداشته اند كه هرگز برانگيخته نمىشوند, بگو آرى سوگند به پروردگارم كه برانگيخته خواهيد شد سپس از ( حقيقت) آنچه كرده ايد آگاهتان كنند و اين برخداوند آسان است.”.

خداوندمتعال همه پيامبران را مبعوث فرموده است تا آنكه مژده دهنده وبيم دهنده باشند.

 به دليل اينكه مىفرمايد:

 ( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل) (نساء164)

“ پيامبرانى –فرستاديم- كه مژده دهنده وبيم دهنده اند، تاآنكه براى مردم –پس از آمدن پيامبر- هيچ عذرو بهانه اى نماند”.

 اولين پيامبر حضرت نوح و آخرين آنان حضرت محمد -صلىالله عليه وآله وسلم -است كه ايشان خاتم پيامبران هستند.

 دليل اينكه : حضرت نوح عليه السلام اولين پيامبراست اين ارشاد خداوندى است:

 ( إناأوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و النبيين من بعده) (نساء163)

“ ما به تو وحى فرستاديم همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم”.

از نوح عليه السلام تا محمد -صلىالله عليه وآله وسلم- هر پيامبرىكه بسوى هر قوم و أمتى فرستاده شده آنان را به پرستش خداى يكتا فراخوانده وازپرستش طاغوت باز داشته است،

به دليل : اينكه خداوند مىفرمايد:

 ( و لقد بعثنافي كل أمة رسولا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت) (نحل 36)

“ وبه راستى كه در ميان هر امت پيامبرى برانگيختيم ( تابگويند) كه خداوند را بپرستيد و از طاغوت پرهيز كنيد”.

خداوند برهمه بندگان ايمان به خدا وكفربه طاغوت را واجب گردانيده است،

ابن قيم -رحمةالله عليه- مىفرمايد: ( معنى الطاغوت ماتجاوز به العبد حدّه من معبود او متبوع او مطاع)

“ معناى طاغوت اين است كه بنده در پرستش معبود يااتباع متبوع يا اطاعت مطاعى از حد مجاز بگذرد”.

طاغوتها زيادند كه در رأس همه پنج تا قرار دارد:

1-ابليس ملعون 2- كسى كه پرستيده شود واو از اين عمل راضى باشد3- كسى كه مردم را به پرستش خودش ترغيب كند 4- كسى كه دانستن جزئى از علم غيب را مدعى باشد . 5- و كسى كه خلاف حكم خداوند حكم كند ( حكم به غيرما انزل الله )

 لذا خداوند متعال مىفرمايد:

 ( لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم) (بقره 256)

“ دركار دين اكراه روا نيست چرا كه راه از بيراهه به روشنى آشكار شده است پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد به راستى كه به دستاويز استوارى دست زده است كه گسستى ندارد و خداوند شنواى داناست”.

و معناى لاإله إلا الله همين است ، در حديث است كه ( رأس الأمر الإسلام و عموده الصلاة و ذروة سنامه الجهاد في سبيل الله ).

“ در رأس همه امور اسلام قرار دارد، ستون آن نماز و قله افتخارات آن جهاد في سبيل الله است”.

 

والله أعلم.

 



موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

      اصل دوم

        شناخت دين اسلام با دلايل

دين اسلام يعنى تسليم شدن براى خدا كه او را به يكتايى بپرستى، و از اوامرش پيروى كنى ، و از شرك بيزارى جويي . و آن سه درجه دارد:

اسلام ، و ايمان و احسان ، كه هر درجه اى از خودش اركانى دارد .

درجه اول: اسلام است كه پنج ركن دارد:

 1- گواهى دادن به اينكه جز خداى يگانه  هيچ معبود برحقى نيست ، و اينكه محمد- صلى الله عليه وآله وسلم -رسول خدا است.

  2- برپاداشتن نماز.  3-دادن زكات. 4- و روزه ماه مبارك رمضان . 5- وحج بيت الله الحرام.

دليل ركن اول : اين فرموده خدوند متعال است:

 ( شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملائكة و أولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم) (آل عمران18)

“خداوند كه در دادگرى استوار است و فرشتگان و عالمان –راستين-گواهى مى دهند كه معبود برحقى جز او نيست . آرى جز او كه پيروزمند فرزانه است معبود بر حقى نيست”.

  كلمه ( لا إله) همه آنچه را كه جز خدا پرستيده مىشود نفى مى كند و ( إلا الله ) هرگونه عبادتى را صرفا براى خداى يكتا و لاشريك ثابت مى كند. خدايى كه در پرستش او هيچ شريكى نيست, كما اينكه در ملك او هيچ شريك و همتايى نيست , آنچه اين مطلب را واضح و آشكار بيان مىكند اين فرموده خداوند متعال است :

 (و إذ قال إبراهيم لأبيه و قومه إنني براء مما تعبدون إلا الذي فطرني فإنه سيهدين وجعلها كلمة باقية في عقبه لعلهم يرجعون) (زخرف26-27)

 “ اى رسول ما به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدر خود و قومش گفت اى بت پرستان ، من از معبودان شما سخت بيزارم جز آن خدايى را كه مرا آفريده و البته مرا هدايت خواهد كرد نمىپرستم واين خدا پرستى (و توحيد) را در همه ذريت او تا قيامت كلمه باقى گردانيد تاهمه فرزندانش ( به خداى يكتا) رجوع كنند”.

وهمچنين اين ارشاد خداوند بزرگ :

(قل ياأهل الكتاب تعالوا إلى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد إلا الله ولانشرك به شيئا ولايتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون) (آل عمران64)

“بگو اى اهل كتاب بياييد تا برسر سخنى كه بين ماوشما يكسان است بايستيم كه جز خداوند را نپرستيم و براى او هيچگونه شريكى نياوريم و هيچ كسى از ما ديگرى را بجاى خداوند به خدايى برنگيرد, واگر رويگردان شدند بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبرداريم”.

ودليل گواهى دادن اينكه محمد-صلىالله عليه وآله وسلم- رسول خدا است اين ارشاد خداوندى است:

     ( لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين روؤف رحيم) (توبه 128)

“به راستى كه پيامبرى از ميان خود تان به سوى شما آمده است كه هر رنجى كه شما مىبريد براى او گران مى آيد، سخت هواخواه شماست و به مؤمنان رؤوف و مهربان است”.

معناى گواهى دادن به اينكه محمد رسول خداست اين است كه در هر آنچه ما را امر فرموده از ايشان اطاعت كنيم، و به هر آنچه خبرداده يقين و باور داشته باشيم, و از هر آنچه مارا باز داشته باز ايستيم, و اينكه پرستش خدا جز به روشى كه ايشان بيان فرموده اند انجام نگيرد.

ودليل نماز و زكات و تفسير درست توحيد: در اين آيه كريمه متبلور است:

( وما أمروا إلا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلاة و يؤتوا الزكاة و ذلك دين القيمة )  (بينة 5)

“جز اين فرمان نيافته بودند كه خداوند را بپرستند و پاكدينانه، دين خود را براى او خالص دارند و نماز را برپادارند، وزكات را بپردازند، و اين دين استوار است”.

دليل روزه : اين آيه كريمه است ( ياأيها الذين أمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون )(بقره 183)

” اى مؤمنان! برشما روزه فرض گرديده همچنانكه بركسانى كه پيش از شما بودند فرض شده بود, تا كه تقوا پيشه كنيد”.

ودليل حج : اين ارشاد الهى است ( و لله على الناس حج البيت من استطاع إليه سبيلا ومن كفر فإن الله غني عن العالمين ) (آل عمران/ 97)

 “وخداى را برمردم حج خانه ىكعبه فرض است البته بر هركسىكه توانايى رسيدن به آنجا را داشته باشد و هركس كه كفر( و انكار) ورزد( بداند كه ) خداوند از جهانيان بى نياز است.

درجه دوم:  

ايمان است كه هفتاد وچند شاخه دارد كه بلند ترين آن گفتن لاإله إلا الله و پايين ترين آن دوركردن اسباب اذيت از راه است، و حياء شاخه اى از ايمان است.

اركان آن شش تا است : اينكه به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران الهى و همچنين به روز قيامت وتقدير اعم از خوب وبد آن ايمان داشته باشى.

دليل اركان ششگانه مذكور:  اين ارشاد خداوندى است:

( ليس البر أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب, ولكن البر من آمن بالله واليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيّين) (بقره 177)

 “ نيكى آن نيست كه رويتان را به سوى مشرق و مغرب آوريد بلكه نيكى آن است كه بنده به خداوند و روز بازپسين و فرشتگان وكتب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد”.

ودليل تقدير:  اين ارشادخداوندى است:

 ( إنا كل شيء خلقنابقدر) (قمر49)

“ما هرﭺيزى را به اندازه آفريديم”.

درجه سوم :

احسان است كه فقط يك ركن است , و آن اينكه خدا را طورى بپرستى كه گويا او را مىبينى, چون اگر تو او را نمىبينى يقيناً او ترا مىبيند, بدليل اين فرموده خداوند كه:

 ( إن الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون) (نحل 128)

“ به درستيكه خداوند با ﭗرهيزگاران ونيكو كاران است”.

    واين ارشاد الهى :

( وتوكل على العزيز الرحيم الذي يراك حين تقوم وتقلبك في الساجدين إنه هو السميع العليم ) (شعراء 218)

“ وبر(خداوند) پيروزمند مهربان توكل كن همان كه تورا به هنگامى كه( براى عبادت ) برمىخيزى مىبيند و نيز تحولت را در(نماز از حالتى به حالت ديگر) ميان نماز گذاران, چراكه او شنواى دانا است”.

 و همچنين اين فرموده خداوند بزرگ:

 ( وما تكون في شأن و ماتتلومنه من قرآن ولاتعملون من عمل إلا كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه) (يونس 61)

 “ اي رسول ما ( بدان كه تو) در هيچ حالي نباشى و هيچ آيه اي از قرآن تلاوت نكنى و به هيچ عملى تو و امتت وارد نشويد مگر آنكه ما همان لحظه شمارا مشاهده مىكنيم”.

ودليل از سنت :  حديث مشهور جبريل است كه ازعمر بن خطاب رضىالله عنه نقل شده كه فرمودند:

 ( بينما نحن جلوس عند النبي صلىالله عليه و سلم إذ طلع علينا رجلٌ شديد بياض الثياب شديد سواد الشعر, لا يُرى عليه أثر السفر و لايعرفه منا أحد , فجلس إلى النبي صلىالله عليه وسلم فأسند ركبتيه إلى ركبتيه, ووضع كفيه على فخذيه وقال: يا محمد , أخبرني عن الإسلام, فقال: أن تشهد أن لاإله إلا الله و أن محمداً رسول الله , و تقيم الصلاة و تؤتي الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت إن استطعت إليه سبيلاً , قال : صدقت , فعجبنا له يسأله و يصدقه, قال: أخبرني عن الإيمان, قال : أن تؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر و بالقدر خيره و شره, قال : أخبرني عن الإحسان , قال: أن تعبد الله كأنك تراه, فإن لم تكن تراه فإنه يراك, قال: أخبرني عن الساعة, قال: مالمسؤول عنها بأعلم من السائل , قال: أخبرني عن أماراتها, قال: أن تلد الأمَة ربَّتها, وأن ترى الحفاة العراة العالة رِعاءَ الشّاءِ يتطاولون في البنيان , قال: فمضى فلبثنا ملياً فقال: يا عمر أتدرون من السائل ؟ قلنا : الله و رسوله أعلم, قال: هذا جبريل أتاكم يُعلمكم أمر دينكم).

 “ در حالى كه ما خدمت پيامبر- صلىالله عليه وآله وسلم – نشسته بوديم ناگهان مردى برما ظاهر شد كه لباسهايش به شدت سفيد و موهايش شديداً سياه بود, هيچ نشانه اى از آثار سفر براو ديده نمىشد ونه هم كسى از ما او را مىشناخت ، جلو پيامبر- صلىالله سلم  عليه وآله- همچنانكه پيامبر نشسته بودند دو زانو نشست و زانوهايش را به زانوهاى پيامبرصلىالله عليه وآله وسلم چسپاند ودستهايش را بر رانهايش گذاشت و گفت: اى محمد از اسلام مرا خبرده  فرمودند: اينكه گواهى دهى كه هيچ معبود بر حقى جز خداى يگانه  وجود ندارد و اينكه محمد فرستاده خداست, و نماز را برپادارى و زكات بپردازى وماه رمضان را روزه بگيرى و اگر توانايى داشتى حج خانه خدا كنى گفت: راست گفتى ، تعجب كرديم كه چگونه هم از ايشان مىپرسد وهم تصديق مىكند, گفت :از ايمان مرا خبر ده؟ فرمودند: اينكه به خدا وفرشتگان و كتابها و رسولانش و به روز قيامت و به تقديرأعم از خير و شر آن ايمان و باور داشته باشى, گفت: از احسان مرا خبرده فرمودند: اينكه خدا را طورى بپرستى كه گويا او را مىبينى چون اگر تو او را نمىبينى او قطعا ترا مىبيند ، گفت : از قيامت مرا خبر ده فرمودند: در اين باره سؤال شونده از سؤال كننده بيشتر نمىداند، گفت :از نشانيهاى آن مرا خبرده , فرمودند: اينكه كنيز ارباب خودش را بزايد،واينكه ببينى چوپانان تنگدست با پاى لخت و عريان  در ساختمانها بريكديگر فخر مىورزند،راوى مىگويد: آنگاه راهش را كشيد و رفت, ما اندكى درنگ كرديم آنگاه حضرت فرمودند: اى عمر!آيا مىدانيد سؤال كننده كى بود؟ گفتيم خدا و رسولش داناترند, فرمودند: اين جبريل بود كه آمد تا امر دينتان را به شما بياموزاند”.

 


موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

         اصل اول

 

شناخت پروردگار با دلايل

اگر از تو پرسيده شود كه پروردگارت كيست؟ بگو پروردگارم ذاتى است كه با نعمتهاى فراوانش مرا و ساير جهانيان را آفريده و پرورش داده است، او يگانه معبود من است كه جز او هيچ معبودى ندارم، لذا خداوند متعال مى فرمايد :

 

( الحمد لله رب العالمين)

 “ هرگونه ثناء وستايشى ويژه پروردگار عالميان است”

جز خود پروردگار هر صنف ديگرى در اين جهان براى خودش عالمى است كه من نيز جزوى از يك عالم هستم.

اگر از تو پرسيده شود :

 

 پروردگارت را چگونه شناختى ؟ بگو: با آيات و مخلوقاتش، از جمله مى توان به شب و روز و خورشيد و مهتاب به عنوان نمونه اى از آيات ، و به آسمانها و زمينهاى هفتگانه و آنچه در آنها و در بين  آنهاست به عنوان نمونه اى از مخلوقات خداى بزرگ اشاره كرد لذا خداوند متعال مى فرمايد:

  (و من آياته الليل و النهار و الشمس و القمر لاتسجدوا للشمس ولاللقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن إن كنتم إياه تعبدون) (فصلت /37 )

“و از نشانه هاى قدرت او شب و روز و خورشيد و ماه است، خورشيد و ماه را سجده نكنيد، بلكه  خداوند را كه آنها را آفريده است سجده كنيد”.

 

و نيز مى فرمايد:

 

( إن ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض في ستة أيام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره، ألا له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين) ( الاعراف /54)

 

 “همانا پروردگار شما خداوند است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس برعرش – چنانكه خود مى داند- قرار گرفت ، شب را به  روز – و روز را به شب- مى پوشاند ، و خورشيد و ماه و ستارگان را – آفريد- كه رام شده فرمان اويند، بدانيد كه خلق و امر صرفا از آن اوست، با بركت است خدايى كه پروردگار جهانيان است” .

 

پروردگار همان معبود برحق جهان است لذا  مى فرمايد:

( يا أيها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ، الذي جعل لكم الأرض فراشا والسماء بناءا و انزل من السماء ماءا فأخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا  تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون) (البقرة : 21-22)

“اى مردم پروردگار تان را كه شما و پشينيانتان را آفريده است بپرستيد تا ﭗرهيزگار شويد ، آنكه زمين را – همچون- زير انداز وآسمان را - همچون- سر پناه  شما كرد،  و از آسمان آبى فرو فرستاد، آنگاه بدان- انواع  ميوه ها براى روزى شما بر آورد، پس آگاهانه براى او همتا نياوريد”..

ابن كثير رحمة الله عليه مى فرمايد:

“خالق و آفريدگارهمه اين مخلوقات يگانه ذاتى است كه شايسته و مستحق پرستش است”.

انواع عبادتهايى كه خداوند دستور انجام آنرا صادر فرموده از قبيل( اسلام و) ايمان و احسان ، خوف و رجاء ، دعاء و توكل ، شوق وحذر,خشوع و خشيت ، انابت و استعانت ، استعاذت و استغاثت ذبح و نذر و ديگر عباديهايى كه خداوند به آن امر فرموده همه ويژهء پروردگار يكتا است. لذا خداوند متعال مى فرمايد:

(وأن المساجد لله فلا تدعوا مع  الله أحدا) (الجن/18 )

 “واينكه همه مسجدها خاص خداوند است پس با خداوند هيچ كس را به عنوان پرستش مخوان”.

پس كسى كه اين عبادتها يا جزئى از آنرا براى غير خدا انجام دهد مشرك وكافر است ، لذا خداوند متعال مىفرمايد:

( و من يدع مع الله  إلها آخر لابرهان له به فإنما حسابه عند ربه إنه  لا يفلح الكافرون) (مؤمنون/117)

 

” و هر كس با خداوند خدايى ديگر بپرستد كه در اين كار حجتى ندارد ، جز اين نيست كه حسابش با پروردگارش است ، آرى كافران رستگار نمى شوند” ودر حديث آمده است ( الدعاء مخ العبادة) “ دعاء مغز عبادت است”. لذا خداوند متعال مى فرمايد:

( وقال ربكم ادعوني استجب لكم ، إن الذين يستكبرون عن  عبادتي سيدخلون جهنم داخرين) (غافر /60 )

“و پروردگارتان گويد مرا به دعا خوانيد تا برايتان اجابت كنم، بيگمان كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند  به زودى با خوارى وارد دوزخ خواهند شد”.

دليل خوف :  اين ارشاد  الهى است:

    ( فلا تخافوهم و خافوني إن كنتم مؤمنين) (آل عمران/ 175)

     “پس ازآنان نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد”.

دليل اميد: اين ارشاد بارى است :

( فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه أحدا) الكهف / 110.

“ حال هر آنكس كه اميد به لقاى پروردگارش بسته است ،بايد كار نيكو پيشه كند ودر پرستش پروردگارش كسى را شريك نيارود” .

دليل توكل: اين فرموده باريتعالى است:

(وعلى الله فتوكلوا إن كنتم مؤمنين) (مائدة23)

 “وبرخدا توكل كنيد اگر مؤمن هستيد”

(ومن يتوكل على الله فهو حسبه) (الطلاق /3)

“پس هركس برخدا توكل كند همو وى را كافى است”.

دليل شوق و حذر و خشوع : اين ارشاد بارى است:

 ( إنهم كانوا يسارعون في الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين) ( انبياء 90)

 “زيرا آنها در كارهاى خير تعجيل ميكردند و در حال بيم و اميد ما را مىخواندند و هميشه به درگاه ماخاضع و خاشع بودند”.

 

دليل خشيت :  اين فرموده بارى است:

 ( فلا تخشوهم واخشونى)( بقرة/ 150)

“ پس از آنان مترسيد وازمن بترسيد”.

و دليل انابت :  اين ارشاد الهى است :

( وأنيبوا إلى ربكم و أسلموا له)( الزمر54 )

“به سوى پروردگار تان باز آييد و در برابر او تسليم شويد”.

در حديث آمده است :

 

( واذا استعنت فاستعن بالله )

 “وهرگاه ياري خواستى از خدا يارى بجوى”.

دليل استعاذت :  اين ارشاد بارى است:

( قل أعوذ برب الناس ملك الناس) (سوره الناس).

“ بگو به پروردگارمردم پناه مى برم فرمانرواى مردم”.

دليل استغاثه : اين فرموده خداوندى است :

( إذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم)( الانفال9)

“هنگامى را به  ياد آوريد كه به پروردگار تان استغاثه و زارى مى كرديد و او دعاى شما را اجابت كرد”.

دليل ذبح : اين ارشاد خداوندى است:

( قل إن صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين لا شريك له و بذلك أمرت و أنا أول المسلمين) (الانعام  162)

 “بگو نماز و نيايش من و زندگانى ومرگ من ، براى خدا است كه پروردگار جهانيان است”.

در حديث آمده  است:

 

 ( لعن الله من ذبح لغير الله )

” خداوند  لعنت كند كسى را كه  براى  غيرخدا ذبح كند”.

دليل نذر:   اين فرموده خداوند متعال است:

(يوفون بالنذر ويخافون يوما كان شره مستطيرا) (سورة دهر7)

“( آن بندگان نيكو) به نذر و عهد خود وفا مىكنند و از قهر خدا در روزى كه شر سختيش همه اهل محشر را فرا گيرد میترسند”.

 



موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

                         بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

این مطلب از نویسنده وبلاگ نیست. نویسنده ان کسی است و ترجمه ان از   ع.ح

 

خدايت رحمت كناد:بدان كه آموختن چهار چيز برما واجب است:

 

اول: علم ، كه عبارت از شناخت خداوند و شناخت پيامبرش -صلىالله عليه وآله و سلم -و شناخت دين اسلام با دلايل است.

 

دوم: به آن  عمل كردن.

 

سوم: به سوى آن دعوت نمودن.

 

چهارم : صبر در برابر مشكلاتى كه در اين راه پيش خواهد آمد.

 

دليل آنچه گفتيم:  اين فرموده خداوند متعال است كه : (بسم الله الرحمن الرحيم: و العصر إن الإنسان لفي خسر إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)

“سوگند به روزگار، كه بيگمان انسان در زيانكارى است ،  مگر كسانى كه ايمان آورده اند، وكارهاى شايسته كرده اند، و همديگر را به حق سفارش كرده اند و همديگر رابه  شكيبائى سفارش كرده اند”امام شافعى رحمة الله عليه مى فرمايد: اگر خداوند جز اين سوره هيچ برهان ديگرى بر مخلوقاتش فرودنمى آورد همين سوره براى آنان كافى بود.

 

امام بخارى رحمة الله عليه در صحيح بخارى مى فرمايد:

 

 “ باب : العلم قبل القول و العمل “

 

اين باب در باره آموختن علم قبل از گفتن و عمل كردن است ،

 

 زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

 

(  فاعلم أنه لا إله إلا الله و استغفرلذنبك)

 

” پس بدان كه جز خدا هيچ معبودبرحقى نيست و براى گناهانت طلب مغفرت كن“

 

 مى بينيم كه  قبل از گفتن و عمل كردن به فرا گرفتن علم امر فرموده است .

 

پس خدايت رحمت كناد ،  بدان كه آموختن مسائل سه گانه ذيل بر هر زن و مرد مسلمان واجب است :

 

مسأله اول : اينكه خداوند ما را آفريده وپرورش داده و روزى داده اما بيهوده نگذاشته است بلكه براى هدايت ما پيامبرى فرستاده است كه هر كس از او پيروى كند داخل بهشت، و هر كس نافرمانى اش را كند وارد دوزخ خواهد شد. لذا خداوند متعال مى فرمايد:

 

(إنا أرسلنا إليكم رسولا شاهدا عليكم كما أرسلنا إلى فرعون رسولا فعصى فرعون الرسول فأخذنه أخذا وبيلا) (المزمل 15-16)

 

 “ ما به سوى شما پيامبرى فرستاده ايم كه بر شما گواه است همچنانكه به سوى فرعون هم پيامبرى فرستاديم ، اما فرعون ازآن پيامبر نافرمانى كرد ، لذا او را به گير ودارى سخت فروگرفتي”

 

مسأله دوم:اينكه خداوند هرگز راضى نخواهد بود كه بنده اى ، هيچ احدى را با او در عبادتش شريك گرداند، نه فرشته   مقرب و نه پيامبر مرسلى را ، لذا مى فرمايد: (و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا)( الجن/ 18) “ واينكه همه مسجدها خاص خداوند است ،پس باخداوند هيچ احدى را ( به عنوان پرستش ) مخوان”.

 

مسأله سوم: اينكه كسى كه خدا را به يگانگى بشناسد واز پيامبرش اطاعت كند هرگز براى او جائز نيست كه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمن هستند دوستي بر قرار كند حتي اگر نزديكترين خويشاوندانش باشند  .

 

لذا خداوندمتعال مى فرمايد:

 

(لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الإيمان و أيدهم بروح منه ، ويدخلهم جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين  فيها ، رضي الله عنهم و رضوا عنه ، أولئك حزب الله ألا إن حزب الله  هم المفلحون) (المجادلة /22).

 

“قومى را كه به خداوند  و روز بازپسين ايمان داشته باشند نيابىكه با كسانى كه با خداوند و پيامبراو مخالفت مى ورزند دوستى كنند و لو آنكه پدرانشان يا فرزندانشان  ، يا برادرانشان يا خاندانشان باشند، اينانند كه –خداوند- در دلهايشان –نقش- ايمان نگاشته است، و به فيضى از جانب خويش استوارشان داشته است ،  و - ايشانرا- به بوستانهايى در آورد كه جويباران از فرودست آنها جارى است ، جاودانه در آنند، هم خداوند از آنان خشنود ، وهم آنان از او خشنودند، اينان لشكرخدايند  ، بدانيدكه لشكرخدا همانانند رستگاران”.

 

خدايت به طاعتش راه بنمايد :  بدان كه دين حنيف ابراهيمى اين است كه خدا رابه يگانگى و با اخلاص و يكرنگى بپرستى اين است آن هدفى كه خداوند همه  مردم را براى تحقق آن آفريده وبدان امر فرموده است ، چنانكه مى فرمايد:

 

 ( وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون)

 

 “جن و انس را جز براى آنكه مرا بپرستند نيافريده ام” ( الذاريات 56).

 

معنى “يعبدون ”در آيه “يوحدون” است ، يعنى مرا به يكتايى بپرستند، بزرگترين و مهمترين چيزى كه خداوند بدان امرفرموده توحيد است ، و توحيد يعنى خدا را به يكتايى پرستيدن ،و بزرگترين چيزى كه  از آن باز داشته شرك است، و شرك يعنى كس يا چيز ديگرى را با او به عنوان پرستش  خواندن، لذا خداوند متعال مى فرمايد:

 

 ( و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا) .

 

“و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك نكنيد” (النساء /36)

 

اگر از تو پرسيده شود: اصول سه گانه اى كه شناخت آن بر هر انسانى واجب است چيست؟

 

بگو :1- شناخت پروردگار 2- شناخت اسلام كه دين پسنديده پروردگار است و3- شناخت پيامبرش حضرت محمد صلىالله عليه وآله وسلم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

مقدمه‌

در دنياي‌ امروز كمتر كسي‌ است‌ كه‌ از نگراني‌هاي‌ مرموزي‌ رنج‌ نبرد، و علي‌ رغم‌ آراستگي‌ظاهري‌ به‌ نوعي‌ آشفتگي‌ دروني‌ گرفتار نباشد. اين‌ اضطرابها، نگراني‌ها، غم‌ و اندوه‌هاي‌ مبهم‌و گاهي‌ بي‌ دليل‌، مانند طوفان‌ وحشتناكي‌ مرتبا روح‌ انسان‌ را در هم‌ مي‌كوبد .

بسياري‌ از مردم‌ امروز با اينكه‌ در ميان‌ توده‌هاي‌ عظيمي‌ از جمعيت‌هاي‌ انساني‌ زندگي‌مي‌كنند، و دوستان‌ و آشنايان‌ فراواني‌ دارند، باز احساس‌ تنهايي‌ جانكاهي‌ آنها را رنج‌ مي‌دهد.فكر مي‌كنند هيچ‌ كس‌ نيست‌ كه‌ وجود آنهارا درك‌ كند اصلا مثل‌ اينكه‌ يك‌ موجود زيادي‌ دراين‌ جهان‌ هستند، زندگي‌ براي‌ آنها بي‌ مفهوم‌ و بي‌ هدف‌ است‌ از خودشان‌ گريزانند، ازديگران‌ نفرت‌ دارند، نسبت‌ به‌ هر حادثه‌ بدبينند و يا لااقل‌ بي‌ تفاوتند. در درون‌ روح‌ خودخلاء هولناكي‌ احساس‌ مي‌كنند كه‌ با هيچ‌ چيز نمي‌توان‌ آن‌ را پر كرد.

با اطمينان‌ بايد گفت‌، همه‌ اين‌ پديده‌هاي‌ روحي‌ به‌ خاطر اين‌ است‌ كه‌ يك‌ واقعيت‌ بزرگ‌ رااز دست‌ داده‌اند، يك‌ حقيقت‌ مهم‌ را فراموش‌ كرده‌اند و به‌ دنبال‌ آن‌ در اين‌ بيراهه‌هاي‌ زندگي‌سرگردان‌ مانده‌اند.

آري‌ با فراموش‌ كردن‌ او در حقيقت‌ همه‌ چيز فراموش‌ مي‌شود. انسان‌ تنها ـ تنهاي‌ تنها ـمي‌گردد.

بزرگترين‌ تكيه‌ گاه‌ خود را از دست‌ مي‌دهد. شور و شوق‌ و نشاط‌ او خاموش‌ مي‌شود.

عالم‌ هستي‌ منهاي‌ او، مفهومي‌ ندارد، زندگي‌ بدون‌ او بي‌ هدف‌ مي‌نمايد.

فكر درباره‌ خداو شناسايي‌ او مهمترين‌ مسئله‌ زندگي‌ انسانها، و اساسي‌ترين‌ راه‌ پيروزي‌ برمشكلات‌ در همه‌ قرون‌ و اعصار و مخصوصا در عصر ماست‌ و از همه‌ بالاترفكر درباره‌ او وشناسايي‌ او فكر درباره‌ بزرگترين‌ حقيقت‌ در عالم‌ هستي‌ است‌.

آيا جهان‌ آفريدگاري‌ دارد؟

همه‌ در پي‌ پاسخ‌ اين‌ سؤالند، اين‌ سؤاليست‌ كه‌ همه‌ اشتياق‌ شنيدن‌ جواب‌ آن‌ را دارند.

اين‌ سؤال‌ طفل‌ كوچك‌ را دست‌ بر دامن‌ پدر مي‌كند، و دل‌ جوان‌ حيران‌ را پريشان‌ مي‌سازدو خواب‌ از چشمش‌ مي‌ربايد تا كسي‌ را پيدا كند و پاسخي‌ قاطع‌ بشنود. در دل‌ شخص‌ سست‌ايمان‌ نيز راه‌ مي‌يابد، اما فوري‌ استغفار مي‌كند و از وسوسه‌ شيطان‌ به‌ خدا پناه‌ مي‌برد، فكر همه‌را به‌ خود مشغول‌ مي‌دارد مخصوصا در انكسار ضعف‌ و بيماري‌ و نوميدي‌.

در روزگاران‌ پيشين‌ نيز مردم‌ اين‌ پرسش‌ را كرده‌اند و با پيروي‌ از نيروي‌ انديشه‌ و درك‌ خودگروهي‌ به‌ پرستش‌ ماه‌ و خورشيد و ستارگان‌ و گروهي‌ به‌ پرستش‌ بتها و اصنام‌ و گروهي‌ به‌پرستش‌ پروردگار يگانه‌ توانا گرويده‌اند، گروهي‌ ديگر نيز اسير انكار و الحاد مانده‌اند.

در آينده‌ هم‌ مادام‌ كه‌ دنيا مي‌گردد و عقل‌ مي‌انديشد و بشر مي‌بيند و درك‌ مي‌كند، صاحبان‌خرد در پي‌ آشنايي‌ با پاسخ‌ اين‌ سئوال‌ خواهند بود. پس‌ دريافتن‌ اين‌ معني‌ جزو طبيعت‌ وسرشت‌ ماست‌، ما نمي‌توانيم‌ آني‌ خالي‌ از آن‌ يا منكر آن‌ و يا غافل‌ از نداي‌ آن‌ باشيم‌، اعتقاد به‌آفريدگار جهان‌ در طرز تفكر و زندگي‌ و فلسفه‌ و نظر انسان‌ درباره‌ كارها و حالت‌ نفساني‌ وحال‌ و آينده‌ بلكه‌ هستي‌ و وجود وي‌ اثر بزرگي‌ دارد.

به‌ اين‌ سئوال‌ با وجود اين‌ همه‌ اهميت‌، كساني‌ كه‌ جواب‌ قاطع‌ و مقنع‌ مي‌دهند بسيار كم‌هستند. كودك‌ خردسالي‌ كه‌ به‌ پدر خود رجوع‌ مي‌كند پدر يا وي‌ را به‌ نرمي‌ از اين‌ انديشه‌ بازمي‌دارد و يا به‌ اميد قانع‌ ساختن‌ او جوابي‌ سرسري‌ و بي‌ فايده‌ مي‌دهد.

جوان‌ كنجكاوي‌ كه‌ با دوست‌ يا مربي‌ خود اين‌ مسأله‌ را مطرح‌ مي‌سازد خيلي‌ به‌ ندرت‌اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ از آنان‌ پاسخي‌ دريابد كه‌ دل‌ حساس‌ او را تسكين‌ بخشد و عقل‌ كنجكاو وي‌را ارضاء نمايد.

رجال‌ دين‌ نيز غالبا در پاسخ‌ اين‌ سئوال‌ به‌ آياتي‌ از كتب‌ آسماني‌ و احاديثي‌ از كلام‌ پيامبران‌توسل‌ مي‌جويند از ارزش‌ اكتشافات‌ علوم‌ مي‌كاهند و از بكار بردن‌ روش‌ علمي‌ منع‌ مي‌كنند،بالنتيجه‌ حيرت‌ سؤال‌ كننده‌ افرونتر مي‌شود و با خاطري‌ آزرده‌ از انديشه‌ و تفكر در اين‌موضوع‌ منصرف‌ مي‌گردد.

در صورتيكه‌ فرد تحصيلكرده‌اي‌ كه‌ در قرن‌ بيستم‌ پرسشي‌ راجع‌ به‌ آفريدگار جهان‌ مي‌كندلابد مي‌خواهد با روشها و نتايج‌ علومي‌ كه‌ به‌ يافتن‌ امور اتم‌ و تسخير فضا و كشف‌ قوانين‌وجود و اسرار و پديده‌هاي‌ آن‌ و اكتشافات‌ محير العقول‌ دائمي‌ ديگر منجر مي‌شود قدم‌ برداردو براي‌ سؤال‌ خود جواب‌ منطقي‌ درستي‌ مي‌خواهد كه‌ در رسيدن‌ به‌ ايمان‌ به‌ پروردگار چراغي‌فرا راه‌ او باشد ـ ايماني‌ كه‌ مبتني‌ بر امتناع‌ باشد نه‌ تسليم‌ حرف‌.

مؤلف‌ كتاب‌ «اثبات‌ وجود خدا» عينا همين‌ روش‌ را اتخاذ كرده‌ است‌. به‌ جمعي‌ ازدانشمندان‌ بزرگ‌ متخصص‌ در رشته‌هاي‌ شيمي‌، فيزيك‌، زيست‌شناسي‌، نجوم‌، رياضيات‌ وغيره‌ نامه‌اي‌ نوشته‌ و از آنان‌ پرسيده‌: «آيا شما بوجود خدا اعتقاد داريد؟ و در اين‌ صورت‌مطالعات‌ و تجسسات‌ علمي‌ تان‌، چگونه‌ شمارا به‌ سوي‌ پروردگار رهنمون‌ شده‌ است‌؟» .

دانشمندان‌ به‌ اين‌ سؤال‌ پاسخ‌هاي‌ مفصلي‌ نوشته‌اند و در آنها علل‌ و عواملي‌ كه‌ آنان‌ را به‌سوي‌ ايمان‌ به‌ آفريدگار فرا خوانده‌ شرح‌ داده‌اند. پاسخ‌ چهل‌ تن‌ در كتاب‌ «اثبات‌ وجود خدا»درج‌ شده‌ و از اين‌ نظر كه‌ مفاهيم‌ آنها ضمن‌ ارائه‌ قسمتي‌ از افكار و انديشه‌هاي‌ جديد، مؤيدمطالبي‌ است‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ آفريدگار جهان‌ در كتب‌ آسماني‌ آمده‌ بسيار حائز اهميت‌ است‌.

اين‌ انديشمندان‌ بيان‌ مي‌كنند كه‌ قوانين‌ ديناميك‌ حرارتي‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ بايد جهان‌ رابدايتي‌ باشد و اثبات‌ بدايت‌ دنيا وجود مبدئي‌ عاقل‌ و مريد و ابدي‌ را ايجاب‌ مي‌نمايد. آري‌مبدأ و آفريدگاري‌ كه‌ ذاتي‌ غيرمادي‌ داشته‌ باشد چه‌ ماده‌ از ذراتي‌ به‌ وجود آمده‌ كه‌ ساختمان‌آنها بحكم‌ علم‌ امكان‌ ازلي‌ و ابدي‌ بودن‌ ندارد.

اين‌ آفريدگار غيرمادي‌ جهان‌ بايد لطيف‌ متناهي‌ در لطف‌ و خبير لانهاية‌ لخبرته‌ و «لا تدركه‌الابصار و هو يدرك‌ الابصار»، و هو اللطيف‌ الخير»باشد. براي‌ رسيدن‌ بوي‌ نبايد از حواسي‌كه‌ جز ماديات‌ قادر بحس‌ نيستند توسل‌ جست‌ ؛ براي‌ مشاهده‌ وي‌ نبايد در داخل‌ آزمايشگاه‌ ولوله‌هاي‌ امتحان‌ گشت‌ يا از ذره‌ بين‌ و دوربين‌ استعانت‌ كرد ؛ براي‌ ديدن‌ وي‌ عنصري‌ غيرمادي‌ چون‌ عقل‌ و بصيرت‌ لازم‌ است‌ كسي‌ كه‌ در پي‌ درك‌ آيات‌ ذات‌ باري‌ تعالي‌ است‌ بايدچشم‌ از خاك‌ برنگيرد و بدون‌ تعنت‌ و تعصب‌ عقل‌ خود را به‌ كار اندازد و در آفرينش‌ آسمانهاو زمين‌ بينديشد «ان‌ في‌ خلق‌ السموات‌ و الارض‌ و اختلاف‌ الليل‌ و النهار لآيات‌ لاولي‌الالباب‌» .

تمام‌ رشته‌ علوم‌ ثابت‌ مي‌كند كه‌ در دنيا نظام‌ معجزه‌ آسايي‌ سيادت‌ مي‌كند كه‌ اساس‌ آن‌قوانين‌ و سنن‌ و لايتغير كوني‌ است‌ و كوشش‌ دانشمندان‌ و احاطه‌ به‌ اين‌ قوانين‌ امكان‌ مي‌دهدكه‌ بشر از خسوف‌ و كسوف‌ و ديگر پديده‌ها صدها سال‌ قبل‌ از وقوع‌ آنها آگاه‌ مي‌شود.

كيست‌ كه‌ اين‌ قوانين‌ و سنت‌ها را در هر ذره‌اي‌ از ذرات‌ موجودات‌ بلكه‌ كوچكتر از آنها دربدون‌ خلقت‌ به‌ وديعت‌ نهاده‌ است‌؟ كيست‌ كه‌ اين‌ نظام‌ و سازگاري‌ و انسجام‌ را ايجاد كرده‌است‌؟ كيست‌ كه‌ به‌ ابداع‌ آنها اراده‌ فرموده‌ و اين‌ چنين‌ بجا و زيبا آفريده‌ است‌؟ آيا اينها همه‌بدون‌ آفريدگار پيدا شده‌اند يا خود آفريننده‌اي‌ دارند؟ اين‌ نظام‌ و قانون‌ و ابداع‌ كه‌ در جهان‌مشاهده‌ مي‌شود دلالت‌ مي‌كند كه‌ در وراي‌ آنها پروردگار دانا و توانا و آگاهي‌ وجود دارد.

در اين‌ كتاب‌ دانشمندان‌ نظر كساني‌ را كه‌ ادعا مي‌كنند دنيا بطور تصادفي‌ نشأت‌ يافته‌ ردمي‌كنند و براي‌ خواننده‌ معني‌ تصادف‌ را شرح‌ مي‌دهند و جهت‌ شناساندن‌ مدت‌ احتمال‌حدوث‌ پديده‌اي‌ به‌ اشكال‌ كار و قوانين‌ مصادفه‌ اشاره‌ مي‌كنند اگر ما صندوق‌ بزرگي‌ پر ازهزاران‌ حرف‌ ابجدي‌ داشته‌ باشيم‌ خيلي‌ احتمال‌ دارد كه‌ حرف‌ الفي‌ پيش‌ ميم‌ قرار بگيرد وكلمه‌ «ام‌» را تشكيل‌ دهد، اما احتمال‌ اينكه‌ اين‌ حروف‌ بطور تصافي‌ طوري‌ پيش‌ هم‌ قراربگيرند كه‌ «قصيده‌ درازي‌» يا «خطاب‌ پدري‌ به‌ فرزندش‌» را ترتيب‌ دهند بسيار بسيار ضعيف‌بلكه‌ غير ممكن‌ است‌ علما حساب‌ كرده‌اند كه‌ احتمال‌ اجتماع‌ ذراتي‌ كه‌ بتوانند جزئي‌ از مواداوليه‌ دخيل‌ در تشكيل‌ گوشت‌ را بوجود آورند علاوه‌ بر ماده‌ مستعد ضروري‌،ميلياردها سال‌وقت‌ لازم‌ است‌ كه‌ جهان‌ به‌ اين‌ پهناوري‌ امكان‌ آنرا ندارد. البته‌ اين‌ براي‌ پيدايش‌ تركيبي‌ است‌با آنهمه‌ ناچيزي‌، با اين‌ احتمال‌ قياس‌ كنيد حال‌ اين‌ همه‌ موجودات‌ زنده‌ را از جانور و گياه‌ واجسام‌ مركب‌ بيشماري‌ و حال‌ پيدايش‌ حيات‌ و ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ را. عقلا محال‌ است‌كه‌ اين‌ همه‌ بدون‌ بصيرت‌ و آگاهي‌ و از راه‌ تصادف‌ كوركورانه‌ نشأت‌ يافته‌ باشد. ناچار همه‌اينها آفريدگار و مبدعي‌ داناو آگاه‌ دارند كه‌ علم‌ وي‌ محيط‌ بر تمام‌ اشياء است‌ همه‌ را آفريده‌ وبر سنن‌ و قوانين‌ معين‌ هدايت‌ فرموده‌ است‌.

اين‌ كتاب‌ علاوه‌ بر مطالب‌ مزبور، مزايايي‌ ايمان‌ به‌ خدا و اطمينان‌ بوي‌ و التجاء به‌ گشايش‌او را در تنگدستي‌ و بيماري‌ و هرگونه‌ خطري‌ كه‌ انسان‌ را به‌ نوميدي‌ بيم‌ مي‌دهد بيان‌ مي‌كند.جمع‌ كثيري‌ از دانشمندان‌، حلاوت‌ ايمان‌ و لزوم‌ آن‌ براي‌ خود و ديگران‌ را حس‌ كرده‌ و باولعي‌ تمام‌ بدان‌ تشبث‌ جسته‌اند و بعضي‌ حتي‌ معتقدند كه‌ يك‌ نياز بيولوژيك‌ انسان‌ را بسوي‌ايمان‌ به‌ پروردگار دانا و توانا راهنمايي‌ و جلب‌ مي‌كند ـ «فطرة‌ الله‌ التي‌ فطر الناس‌ عليها».

مطالب‌ كتاب‌ بدين‌ جا پايان‌ نمي‌پذيرد بلكه‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ ايمان‌ به‌ خدا ريشه‌تمام‌ فضائل‌ اخلاقي‌ و اجتماعي‌ و انساني‌ است‌ و كسي‌ كه‌ ايمان‌ به‌ خدا نداشته‌ باشد حيواني‌است‌ كه‌ شهوت‌ و غفلت‌ بر وي‌ فرمانروايي‌ مي‌كند مخصوصا زماني‌ كه‌ پاره‌اي‌ از مبادي‌ غيرانساني‌ دامن‌ گير وي‌ شوند .

دلايل‌ طبيعي‌ وجود خدا

فراسيس‌ بيكن‌ فيلسوف‌ و سياستمدار مشهور انگليسي‌ سيصد و چند سال‌ پيش‌گفته‌اند:«اطلاع‌ ساده‌ و سطحي‌ از فلسفه‌ شخص‌ را به‌ انكار وجود خالق‌ سوق‌ مي‌دهد ولي‌اطلاع‌ وسيع‌ و عميق‌ از فلسفه‌ شخص‌ را متدين‌ و خداشناس‌ مي‌نمايد».

مسلما حرف‌ بيكن‌ كاملا صحيح‌ است‌ ميليونها تن‌ متفكر و دانشمند در مقابل‌ اين‌ سؤال‌ مهم‌قرار دارند: كدام‌ حكمت‌ عاليه‌ و قدرت‌ عظيم‌ دنيا را اداره‌ مي‌كند و مقدرات‌ بشر را در دست‌دارد؟ در وراي‌ زندگي‌ و تجارب‌ انسان‌ چه‌ چيز وجود دارد؟

در آتيه‌ هم‌ بيليونها فرد بشر همين‌ سؤال‌ را خواهند كرد و ما هم‌ در اين‌ سؤال‌ با آنها شريكيم‌ولي‌ انتظار نداريم‌ كه‌ براي‌ آن‌ جواب‌ كامل‌ پيدا كنيم‌ حقيقت‌ مسلم‌ اين‌ است‌ كه‌ بشر با وجودهوش‌ سرشار و معلومات‌ وسيع‌ خود هنوز خويشتن‌ را كاملا نشناخته‌ است‌ افراد بشر با وجوداختلاف‌ نژاد، مذهب‌ و مسكن‌، به‌ تنهايي‌ و بدون‌ تبادل‌ نظر با ديكران‌ پس‌ از تفكر و مطالعه‌متوجه‌ شده‌اند كه‌ فهم‌ بيشري‌ محدود است‌ و اذعان‌ كرده‌اند كه‌ مفاهيم‌ زيادي‌ وجود دارد كه‌بشر نمي‌تواند يا نتوانسته‌ هنوز آنها را درك‌ بكند مفهوم‌ زندگي‌ يعني‌ روح‌ نيز يكي‌ از آنهاست‌.همچنين‌ بشر باهوش‌ يا غريزه‌ ذاتي‌ خود متوجه‌ شده‌ كه‌ يك‌ نظم‌ و ترتيب‌ و منطق‌ در عالم‌مادي‌ وجود دارد كه‌ مشكل‌ است‌ آنرا تصادفي‌ فرض‌ كرد. چه‌ ماده‌ هوش‌ و اراده‌ ندارد، اينكه‌بشر در ماوراي‌ فهم‌ و ادراك‌ خود لزوم‌ وجود صانع‌ را درك‌ مي‌كند دليل‌ بزرگي‌ بوجودخداوند است‌.

قبول‌ وجود خداو ايمان‌ راسخ‌ به‌ آن‌ با دلايل‌ علمي‌ ممكن‌ نيست‌ بلكه‌ هر شخص‌ عقيده‌ وايمان‌ خود را از دلايل‌ مادي‌ و همچنين‌ از معنويات‌ خود بوجود مي‌آورد و ما بين‌ خود وخالقش‌ رابطه‌ بر قرار مي‌كند اين‌ ايمان‌ در نتيجه‌ تلفيق‌ اطلاعات‌ شخص‌ از عالم‌ وسيع‌ ماده‌ بااحساسات‌ دروني‌، وجدان‌، حس‌ مسئوليت‌ و ساير تجارب‌ نفساني‌ وي‌ بوجود مي‌آيد.

اگر از طرز تفكر و استدلال‌ افراد براي‌ اثبات‌ وجود صانع‌ آماري‌ بگيريم‌ هزاران‌ ميليون‌خواهد شد كه‌ همه‌ با وجود اختلافاتي‌ كه‌ دارند مقنع‌ و استوارند. در ابتداي‌ تحصيلات‌ علمي‌خود من‌ به‌ قدري‌ شيفته‌ روشهاي‌ علمي‌ بودم‌ كه‌ يقين‌ داشتم‌ كه‌ علم‌ روزي‌ همه‌ چيز را كشف‌خواهد كرد و اسرار تمام‌ پديده‌ها فاش‌ خواهد ساخت‌ حتي‌ اصل‌ حيات‌ مظاهر آن‌ و هوش‌انساني‌ را روشن‌ خواهد كرد ولي‌ هر قدر بيشتر تحصيل‌ و مطالعه‌ كردم‌ و همه‌ چيز را از اتم‌گرفته‌ تا كهكشان‌ و از ميكرب‌ تا انسان‌ از نظر گذراندم‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌ هنوز خيلي‌ چيزهامجهول‌ مانده‌ است‌.

علم‌ مي‌تواند با موفقيت‌ جزئيات‌ اتم‌ را شرح‌ دهد و يا خواص‌ موجودات‌ طبيعي‌ را بيان‌ كندولي‌ به‌ تعريف‌ روح‌ و عقل‌ بشر قادر نخواهد بود دانشمندان‌ متوجهند كه‌ مي‌توانند كيفيت‌ وكميت‌ اشياء را مطالعه‌ و بيان‌ كنند ولي‌ بيان‌ علت‌ وجود اشياء و علت‌ خواص‌ آنها با علوم‌مقدور نيست‌ علوم‌ و يا عقول‌ بشري‌ نمي‌توانند بگويند كه‌ اتمها، كهكشانها، روح‌ و انسان‌ بااستعداد شگفت‌ انگيزش‌ از كجا آمده‌اند. علوم‌ براي‌ ابتداي‌ عالم‌ مي‌توانند فريضه‌ انفجار رابيان‌ كنند كه‌ اتم‌ها ستارگان‌ و كهكشانها در نتيجه‌ انفجار يك‌ ماده‌ اوليه‌ توليد شده‌ ولي‌نمي‌توانند بگويند كه‌ آن‌ ماده‌ اوليه‌ و نيروي‌ منفجر كننده‌ از كجا آمده‌ بود براي‌ جواب‌ اين‌سؤال‌ هركس‌ عقل‌ سليم‌ دارد بوجود خالق‌ قايل‌ مي‌شود.

آيا خدا شخص‌ است‌؟ بعضي‌ها مي‌گويند بلي‌. من‌ تصور نمي‌كنم‌ از نظر علمي‌ چنين‌ باشدمثلا خدا را مثل‌ پادشاهي‌ فرض‌ نمود كه‌ در روي‌ تختي‌ نشسته‌ و جهان‌ را اداره‌ مي‌كند.

در كتب‌ مقدسه‌ وقتي‌ كه‌ تعريفي‌ از خدا مي‌شود با همان‌ الفاظ‌ است‌ كه‌ در مورد انسان‌ به‌ كارمي‌رود البته‌ اين‌ در نتيجه‌ ضميق‌ لغات‌ است‌ چه‌ مفهوم‌ خدا يك‌ مفهوم‌ روحي‌ و معنوي‌ است‌و انسان‌ كه‌ فكرش‌ در چهار ديوار ماده‌ محصور است‌ نمي‌تواند راهي‌ بكند ذات‌ الهي‌ بيابد وتعبيري‌ از مفهوم‌ خدا بيان‌ كند.

از نظر علم‌ نمي‌توان‌ درباره‌ خدا تصور مادي‌ كرد چه‌ وي‌ خارج‌ از قدرت‌ تعريف‌ و توصيف‌مادي‌ بشر است‌ ولي‌ خيلي‌ از پديده‌هاي‌ مادي‌ وجود او را ثابت‌ مي‌كند و آثار صنع‌ وي‌ روشن‌مي‌سازد كه‌ او داراي‌ عقل‌ و علم‌ و قدرت‌ نامحدودي‌ است‌ و چون‌ براي‌ بشر درك‌ كنه‌پروردگار دشوار و غير مقدور است‌ لذا وي‌ نخواهد توانست‌ هرگز علت‌ آفرينش‌ اين‌ جهان‌بزرگ‌ يا علت‌ خلقت‌ خويش‌ را كه‌ جزء ناچيزي‌ از عالم‌ است‌ به‌ نيكي‌ در يابد. آنچه‌ مسلم‌است‌ اين‌ است‌ كه‌ بشر و ساير كائنات‌ دفعة‌ و خود بخود بوجود نيامده‌اند بلكه‌ خلقت‌ بدايتي‌داشته‌ و هر بدايت‌ از وجود مبدئي‌ ناگريز است‌. همچنين‌ معلوم‌ است‌ كه‌ بدون‌ دخالت‌ كار وانديشه‌ بشر نظم‌ و ترتيب‌ خاصي‌ در عالم‌ حكمفرماست‌ مبدأ خلقت‌ انسان‌ و ساير كائنات‌مي‌باشد و نظم‌ و ترتيب‌ جهان‌ رارهبري‌ مي‌كند .

تعريف‌ نيروي‌ آفرينش‌

من‌ هم‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرد معمولي‌ و هم‌ شخصي‌ كه‌ دائما با مطالعات‌ علمي‌ سرو كار دارد دروجود ابدأ شكي‌ ندارم‌. مسلما خدا وجود دارد اما وجود او را طريقه‌هاي‌ آزمايشگاهي‌نمي‌تواند ثابت‌ كند و تجزيه‌ و تحليل‌ خدا با اين‌ روشها امكان‌ ندارد خداموجود طبيعي‌ ومادي‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ آنرا تحت‌ مطالعه‌ آزمايشگاهي‌ قرار دارد بلكه‌ او يك‌ وجود روحي‌ ومعنوي‌ است‌ كه‌ قادر متعال‌ و خالق‌ كائنات‌ است‌.

حاجت‌ به‌ بيان‌ نيست‌ كه‌ اغلب‌ نظريه‌ها و حقايق‌ علمي‌ كه‌ بعضي‌ها در صحت‌ آن‌ شك‌ندارند هنوز به‌ اثبات‌ نرسيده‌اند. از غالب‌ آن‌ نظريه‌ها در كاوش‌ كارهاي‌ طبيعت‌ بيش‌ از حقايق‌مسلمه‌ مي‌شود استفاده‌ كرد اگر شما وارد خانه‌ تان‌ شده‌ و ببينيد كه‌ چيزهايي‌ از خانه‌ شمادزديده‌ شده‌ و در عين‌ حال‌ مردي‌ را مشاهده‌ كنيد كه‌ از در عقبي‌ فرار مي‌كند شما نمي‌توانيدحكم‌ قطع‌ به‌ دزد بودن‌ او بدهيد ولي‌ شواهد ظاهري‌ او را محكوم‌ مي‌كند و يك‌ قاضي‌ قبل‌ ازصدور حكم‌ اهميت‌ دلايل‌ و شواهد را با دقت‌ مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهد.

بعلاوه‌ روشهاي‌ علمي‌ نمي‌توانند تمام‌ حقايق‌ را ثابت‌ كنند، مثلا علوم‌ نمي‌توانند عشق‌ را كه‌يكي‌ از عواطف‌ مهم‌ بشري‌ است‌ تعريف‌ يا تجزيه‌ بكنند. همچنين‌ كسي‌ كه‌ ذوقي‌ نداشته‌ باشدنمي‌تواند زيبايي‌ موسيقي‌ را دريابد و با تعريفات‌ علمي‌ نيز نمي‌توان‌ اين‌ زيبايي‌ را به‌ اوفهماند ولي‌ آيا كسي‌ مي‌تواند وجود عشق‌ يا زيبايي‌ موسيقي‌ را منكر شود؟ اثبات‌ وجود خدانيز مثل‌ معنويات‌ است‌ يعني‌ حوادث‌ طبيعي‌ به‌ وجود خدا دلالت‌ مي‌كنند ولي‌ با روشهاي‌علمي‌ نمي‌توان‌ وجود يا عدم‌ حضور خدا را به‌ طور قطع‌ ثابت‌ كرد. نخستين‌ قسمت‌ دلايل‌ مادر مطالعه‌ عالم‌ كون‌ است‌ ؛ وقتي‌ كه‌ ما مي‌بينيم‌ دنيايي‌ با نيروي‌ طبيعت‌ به‌ وجود آمده‌ و با نظم‌و ترتيب‌ معيني‌ اداره‌ مي‌شود متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ اين‌ دنيا بايد يك‌ تشكيل‌ دهنده‌ و اداره‌كننده‌اي‌ داشته‌ باشد اين‌ نظم‌ و ترتيب‌ به‌ قدري‌ مهم‌ و دامنه‌ دار است‌كه‌ ما مي‌توانيم‌ حركت‌سيارات‌ و حتي‌ حركات‌ اقمار مصنوعي‌ را بطور دقيق‌ پيش‌ بيني‌ كنيم‌ اين‌ دقت‌ و نظم‌ دربارهاي‌ الكتريكي‌ واكنش‌هاي‌ شيميايي‌ كامل‌ است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌بسياري‌ از پديده‌هاي‌ طبيعي‌ را با معادلات‌ رياضي‌ بيان‌ كنيم‌.

اين‌ نظم‌ و ترتيب‌ كه‌ در مطالعات‌ و تجارب‌ بشري‌ مشاهده‌ مي‌شود نتيجه‌ نظم‌ و ترتيبي‌است‌ كه‌ در عالم‌ حقيقت‌ و معني‌ وجود دارد وجود نظم‌ و ترتيب‌ بجاي‌ هرج‌ و مرج‌ دليل‌بارزي‌ است‌ كه‌ اين‌ جريانات‌ تحت‌ كنترل‌ قوه‌ عاقله‌اي‌ قرار دارد قسمت‌ ديگر از دلايل‌ درعالم‌ حيات‌ يعني‌ ساختمان‌ وجود حيوانات‌ و نباتات‌ است‌.

يكي‌ از موضوعات‌ جالب‌ براي‌ يك‌ نويسنده‌ يا عالم‌ وظايف‌ الاعضاء پيچيدگي‌ و ابهام‌بزرگي‌ است‌ كه‌ در ساختمان‌ بدن‌ انسان‌ و حيوانات‌ موجود است‌ آفريدن‌ يا ساختن‌ يك‌ عضوكوچك‌ بدن‌ انسان‌ يا حيوان‌ از قدرت‌ باهوش‌ترين‌ و ماهرترين‌ فرد بشر خارج‌ است‌ كليه‌ ياريه‌ مصنوعي‌ اگر چه‌ كار كليه‌ يا ريه‌ را انجام‌ مي‌دهند ولي‌ كليه‌ و ريه‌ نيستند.

در مورد مغز بايد گفت‌ كه‌ اين‌ عضو خواص‌ و استعدادهاي‌ شگرف‌ باور نكردني‌ دارددانشمندان‌ به‌ چند خاصيت‌ و وظايف‌ آن‌ هنوز مجهول‌ است‌ مغز مسئول‌ تمام‌ حركات‌عضلاني‌ است‌ و تمام‌ كارهاي‌ اساسي‌ بدن‌ كه‌ زندگي‌ بدآنها بسته‌ است‌ مثل‌ تنفس‌ و ضربان‌تحت‌ كنترل‌ مغز انجام‌ مي‌گيرد مغز محل‌ حافظه‌ است‌ كه‌ در آن‌ هزاران‌ هزار صور فكري‌ نقش‌بسته‌ كه‌ در موقع‌ لزوم‌ شخص‌ صورتي‌ را كه‌ مي‌خواهد بخاطر مي‌آورد هيچ‌ تفسير مادي‌ ازكارهاي‌ مغز حل‌ مسائل‌ و مربوط‌ نمودن‌ موضوعات‌ به‌ يكديگر نمي‌توان‌ ديد همچنين‌ يك‌ ازحالات‌ مغز را از قبيل‌ ذوق‌ سليم‌، تحريك‌، آرزو، صفاي‌ باطن‌ و غيره‌ نمي‌توان‌ با فورمولهاي‌علمي‌ بيان‌ كرد.

درك‌ زيبايي‌ و احساس‌ حقايق‌ معنوي‌ از قبيل‌ عشق‌، حس‌ شخصيت‌ و علو همت‌ همگي‌ ازوظايف‌ و شئون‌ يك‌ قسمت‌ كوچكي‌ از پروتوپلاسم‌ است‌ كه‌ مغز ناميده‌ مي‌شود يكي‌ ازعجايب‌ بدن‌ انسان‌ هزاران‌ فعل‌ و انفعال‌ شيميايي‌ است‌ كه‌ دائما در بدن‌ بعمل‌ مي‌آيد كه‌ وقوع‌اغلب‌ آنها در خارج‌ از بدن‌ ممكن‌ نيست‌ مثل‌ خنثي‌ شدن‌ اسيدها، هضم‌ غذا و نگهداري‌ بدن‌در بهترين‌ شرايط‌ ادامه‌ حيات‌، توليد مواد ضد سم‌ و ضد ميكروب‌ و در نتيجه‌ توليد مصونيت‌شخصي‌.

 


موضوع: <-PostCategory-> | نویسنده: سلمان

 

 

 

 

سوره‌ي بقره از سوره‌های مدنی است بجز آیه‌ي ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع‌ نازل ‌گشته است‌.

 

 

 

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

 

این سوره از نخستین سوره‌هائی است‌ که بعد از هجرت نازل‌ گشته و درازترین سوره‌های قرآن است‌. سخن مقبول این است ‌که همه‌ي آیه‌های این سوره پیاپ ه

 

 

ی و پیوسته‌، فرو فرستاده نشده است‌، بلکه قبل از تکمیل آن‌، بعضی از آیه‌های سوره‌های دیگر نازل ‌گشته است‌. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سوره‌های مدنی دیگر -‌گرچه اینگو‌نه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت می‌شود که همه‌ي آیات سوره‌ي پسین‌، قبل از تکمیل سوره‌ي پیشینی که مقدمات آن فرود آمده‌، نازل می‌گردید. ترتیب سوره‌ها با توجه به سبقت نزول آیه‌های نخستین سوره‌ها بوده است‌، نه نزول همه‌ي آیه‌های آنها. از جمله در این سوره‌، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح‌، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین است‌که از قرآن در مدینه نازل‌گشته است‌.

 

 

و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سوره‌ي مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری‌، انجام پذیرفته است‌.

 

 

ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است‌، از ابن عباس رضي الله عنه روایت نموده‌ که ‌گفته است‌:

به عثمان پسر عفان‌ گفتم‌: چه چیز شما را بر آن داشت که سوره‌ي (أنفال‌) را با آنکه از زمره‌ي سوره‌های (‌مثاني)[1] و سوره‌ي (‌برائت‌) را که از جمله‌ي (‌مئين)[2] است‌، به دنبال هم آوردید و جمله‌ي (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آن‌‌را در ردیف (‌سبع‌ ط‌وال)‌[3]

 

قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت‌؟ عثمان گفت‌: با گذشت زمان‌، سوره‌هائی با آیه‌های فراوان‌، بر رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم نازل می‌شد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن می‌دانست‌، فرا می‌خواند و بدو می‌گفت‌: این آیه را در سوره‌ای بنویس‌که در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است‌. س‍‍وره‌ي (‌أنفال‌) هم از نخستین چیزهائی است‌که در مدینه فرو فرستاده شده است‌، وسوره‌ي(‌برائت‌) جزو آخرین بخشهائی است‌که از قرآن نازل شده و داستان (أنفال‌) همانند داستان(‌برائت‌) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال‌) است‌. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (‌برائت‌) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جمله‌ي (‌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (‌سبع‌ط‌وال)‌ قرار دادم‌.

 

 

این روایت بیانگر این است‌که ترتیب آیات در هر سوره‌ای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است‌. مسلم و بخاری از ابن عباس‌رضی‌الله عنهما روایت نموده‌اند که پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشنده‌ترین مردم بود و در ماه رمضان‌، آن وقتی‌که جبرئیل به دیدار رسول اکرم می‌آمد، از همه‌ي اوقات بیشتر سخاوت می‌ورزید. در تمام شبهای ماه رمضان‌، جبرئیل به دیدار رسول اکرم می‌آمد تا آن وقت‌که ماه به پایان می‌رسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش می‌خواند. و در روایتی آمده است‌که قرآن را با او تمرین می‌کرد. هنگامی‌که جبرئیل به پیش او می‌آمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشنده‌تر می‌شد.

 

 

این سخن درستی است‌که رسول اکرم صلّی الله عليه و اله و سلّم همه‌ي قرآن را در پیش جبرئیل عليه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او می‌خواند ... معنی این سخن این است‌که پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خوانده‌اند. در حالی‌که آیات آن در سوره‌های مربوطه مرتب و منظم بوده است‌.

از اینجا است کسی‌که در زیر سایه‌ي قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی می‌کند می‌بیندکه هر سوره‌ای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانه‌ای است‌که گو‌ئی جان در تن دارد، جان زنده‌ای‌که دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده می‌گردد. همچنین هر سوره‌ای دارای یک یا چند موضوع اساسی است‌که چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن می‌چرخد. و نیز هر سوره‌ای دارای فضای ویژه‌ای است‌که بر تمام موضوعات داخل آن‌، سایه می‌اندازد و روند سوره را به‌گونه‌ای درمی‌آورد که در برگیرنده‌ي این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنين فضائی‌، همخوانی و هماهنگی ویژه‌ای پیدا می‌آید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژه‌ای خواهد بود[4]

 

.

 

 

این شیوه‌ي همگانی تمام سوره‌های قرآن است و سوره‌های درازی همچون این سوره‌، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.                                  

 

 

*

 

 

این سوره متضمن چندین موضوع است‌، لیکن محور هماهنگ‌کننده‌ای‌که همه‌ي این موضوعها را برگرد خود جمع می‌آورد و آنها را به چرخش می‌اندازد، یکی بیش نیست‌که دو خط اساسی را سخت بهم پیوند می‌دهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور می‌زند که بنی‏اسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالی‌که در قبال آن از خود نشان می‌دادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویه‌ي ایشان با پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم و جامعه‌ي جوان مسلمانی‌که بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همه‌ي چیزهای مربوط به این موقعیت‌، از قبیل رابطه‌ي نیرومندی‌که از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.

 

 

این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور می‌زند که جامعه‌ي مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و این‌که چگونه خود را آماده‌ي بر دوش‌کشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین می‌نمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنی‏اسرائیل قبلاً از بر دوش‌کشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم عليه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین‌، بدور می‌دارد.

 

 

از سوی دیگر جامعه‌ي مسلمانان را بیدار باش می‌دهد و بر حذر می‌نماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنی‏اسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...

 

 

همه‌ي موضوعهای این سوره‌، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمده‌ای که دارد، دور می‌زند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خو‌اهد آمد.

 

 

برای اینکه از یک سو، اندازه‌ي ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن‌، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه‌، و ابتدای زندگی جامعه‌ي اسلامی و اوضاع و احوالی‌که با آن روبه‌رو بوده‌اند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشن‌گردد، بهتر است به چکیده‌ي این اوضاع و احوالی که آیه‌های این سوره برای رویاروئی با آنها نازل‌گشته است‌، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیم‌که با اینگو‌نه اوضاع و احوال و شرائط  محیط و زمان‌، پیوسته دعوت اسلامی‌، و یاران و طرفدارانش‌، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ‌، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن‌، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت است‌که چنین رهنمودهائی‌، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار به‌کالبد این نصوص قرآنی‌، نور حیات می‌دمد، آن نوع حیاتی‌که برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان‌، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال‌، تجدید قوی می‌کند و جانی تازه می‏یابد. پروردگار نشانه‌هائی را در مسیر زندگی این جامعه‌ي اسلامی می‌گذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان می‌داردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتی‌که در پیش دارند با این نشانه‌ها و در پرتو آن مشعل‌ها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماری‌که به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی است‌که‌گوشه‌ای از آن با این نشانه‌ي برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار می‌گردد.

 

 

بعد از پایه‌ریزی استوار و آمادگی‌کامل‌، هجرت پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم انجام پذیرفت‌. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب می‌کرد و بناچار می‏بایست اجراء‌گردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیری‌که پروردگار برابر نقشه‌ای‌که برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری می‌نمود ...

 

 

موضعگیری قریشی‌های دشمن رسالت اسلام در مکه‌، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سخت‌ترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آن‌گرفت و سرچشمه‌ي فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجه‌ها و نیرنگهای‌گوناگون به جرگه‌ي اسلام می‌پیوستند، اما می‌توان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانه‌ي قریش در برابر اسلام‌، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامه‌ي مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههای‌گوناگون‌، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشت‌که موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجه‌ي جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردسته‌ي آنان ابولهب‌ و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبه‌ای با صاحب رسالت‌، نسبت و خویشاوندی استواری داشت‌.

 

 

در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی‌، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطه‌ي خویشاوندی نیست‌، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمی‌شدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیله‌اش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این‌، قوم و قبیله‌ي پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم پرده‌داری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرة‌العرب در دست آنان بود.

 

 

این بودکه پیغمبر ‌ صلّی الله عليه و اله و سلّم ‌به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزی‌که عقیده‌ي اسلامی را نگهبانی‌کند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب‌، در امان دارد ... و به نظر من‌، این امر نخستین سبب و بزرگ‌ترین دلیل هجرت بوده است‌.

 

 

 پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطه‌ي دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجام‌گرفته بود، جائی‌که بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.

 

 

کسانی‌که می‌گویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیده‌اند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست‌. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان‌، آنان‌که از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همه‌ي مردم پائین‌تر و بیچاره‌تر و بی‌پناه‌تر بودند، می‏بایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است‌. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان‌، آنان که تازیانه‌های شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود می‌آمده‌، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی‌، افرادی از آنان جانبداری می‌نمودند که می‌توانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شماره‌ي قریشیان‌، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جمله‌ي آنان يكی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانواده‌ي بنی‏هاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم حمایت می‌کردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام‌، عبدالرحمن پسر عوف‌، ابوسلمه‌ي مخزومی‌، و عثمان پسر عفان اموی‌، وکسانی جز آنان ... از جمله‌ي مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانواده‌های اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.

 

 

چه بسا در فراسوی این هجرت‌، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانواده‌های بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانواده‌های نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشه‌ها و فرزندان دلبندشان‌، به خاطر عقیده‌شان‌، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت می‌گریزند و همه‌ي روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیره‌ای و قبیله‌گرائی - بدور می‌اندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان می‌اندازد. بویژه وقتی‌که ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان‌، سردسته‌ي جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسخت‌ترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل‌، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم‌، امینی برای رسالت جدید انجام می‌پذیرفته است‌. بخصوص وقتی‌که به این نتیجه‌گیری‌، چیزی را اضافه‌کنیم‌که راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت می‌دارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را می‌پذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان‌، از اعلان و اظهار آن سرباز می‌زند، و ذکر این داستان در روایتهای درست‌، بازگو شده است‌.

 

 

بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم به طائف‌، چنین می‌نمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیله‌ي ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بی‏‏‏خردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:

 

 

(أَللهُمَّ أَشْكُو إِلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتي، وَ قِلَّةَ حيلَتي، وَ هَواني عَلَي النّاسِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، أَنْتَ رَبّي. إلي مَنْ تَكِلُني؟ إلي عَدُوًّ مَلَّكْتَهُ أَمْري. أَمْ بَعيدٍ يَتَجَهَّمُني؟ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ غَضَبٌ عَلَيَّ فَلا أُبْالي. وَلكِنَّ عافِيَتَكَ أوْسَعُ لي. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِكَ الَّذي أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بي غَضَبَكَ أَوْتَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطَكَ. لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِكَ).

 

 

پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو می‌آورم‌؛ ای مهربان‌ترین مهربانان‌، تو خدای منی‌. مرا به چه کسی وا می‌گذاری‌؟ مرا در دست دشمنی رها می‌سازی که کار مرا بدو واگذارده‌ای‌. یا مرا به دست بیگانه‌ای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بی‌مبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراخ‌تر از هر پناهی است‌. پناه می‌برم به نور ذات تو که تاریکی‌ها بدان تابناک گشته‌اند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفته‌اند، از اینکه خشم خود را به من رسانی‌. شکایت خویش را تنها به آستانه‌ي تو می‌آورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمه‌ي آن از تو و در دست قدرت تو است‌.

 

 

 

 

 

بعد از آن‌، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌و بر رسالت اسلام‌ گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت‌ که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبه‌ي اول بوقوع پیوست و بدنبال آن‌، پیمان عقبه‌ي دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطه‌ي استواری با موضوعی داردکه در مقدمه‌ي این سوره‌، بدان می‌پردازیم‌، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.

 

 

داستان این واقعه به اختصار چنین است‌: پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه‌، باگروهی از قبیله‌ي خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانی‌که پیغمبر خود را به حاجیان و زائران می‌رساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه می‌داشت‌، و به دنبال حامی و نگهبانی می‌گشت‌که او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغ‌کند و آن را به‌گوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج‌، از یهودیانی‌که با ایشان در آنجا می‌زیستند می‌شنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است‌. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پير‌وزی بر عربها را در سر می‌پروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره می‌دیدند. و می‌گفتندکه او ایشان راکمک می‌کند و با قرارگرفتن در صف آنان‌، با دشمنانشان به نبرد برمی‏خیزد. لذا وقتی که‌گروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما می‌دانیدکه این همان پیغمبری است‌که یهودیان شما را با آمدن او بیم می‌دهند، و قومی را سراغ نداریم‌که همچو‌ن ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید است‌که خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیله‌ي خود برگشتند و جریان‌کار را با ایشان در میان‌گذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دسته‌ای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌ملاقات‌کردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمو‌دند. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ‌کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.

 

 

در موسم حج سال بعد، دوباره‌گروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعت‌کنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم انجام‌گرفت و در پیمان نامه‌گنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز می‌دارند، بازدارند و محفوظ نمایند.

 

 

این بیعت دوم را بیعت عقبه‌ي بزرگ نامیدند ... از روایاتی‌که در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است که‌گفته است‌: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم گفت‌: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را می‌خواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم فرمود: «‌آنچه راکه برای خدای خود شرط می‌نمایم و می‌خواهم این است‌که خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و می‌طلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ می‌نمائید و بدور می‌دارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید»‌.

 

 

عبدالله پسر رواحه گفت‌: اگر چنین‌کنیم‌، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «‌‌بهشت‌»‌! گفتند: معامله‌ي پر سودی است و آن را می‌پذیریم و به انجام آن مبادرت می‌ورزیم و آن را بهم نمی‌زنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .

 

 

بدین منوال با عزم آهنین و اراده‌ي استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت‌، تا آنجا که خانه‌ای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیده‌ي خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آ‌مدنشان‌، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.

 

 

بعدها رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پي در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم به مدینه‌، حکو‌مت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گرديد.

 

 

*

 

 

از همین مهاجران و انصار نخستین‌، دسته‌ي نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان‌، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است‌.

 

 

در اینجا سوره‌ي بقره را از مد نظر می‌گذرانیم و می‏بینیم که با بیان ارکان ایمان‌، آغاز می‌گردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم‌، بیان می‌دارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی می‌پردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:

 

 

ادامه مطلب

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 
تبلیغات