نام شما : |
ایمیل شما : |
نام دوست شما: |
ایمیل دوست شما: |
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دین و جامعه روز
و آدرس
sociareligion.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
شاید کوتاه ترین تعریفی را که برای ایدئولوژی بتوان ارائه داد آن است که بگوییم : ایدئولوژی نوعی خود آگاهی است . تعریف دیگر آنست که ایدئولوژی را سیستمی از ایده ها و قضاوت های روشن و صریح و عموماً سازمان یافته ای بدانیم که موقعیت یک گروه یا جامعه را توجیه و تفسیر و تشریح می نماید . این سیستم با الهام ، تأثیر پذیری شدید ارزشها ، جهت یابی معین و مشخصی را برای کنش های اجتماعی آن گروه یا جامعه پیشنهاد می نماید و ارائه می دهد . بنابر این بر اساس تعریف فوق ، ایدئولوژی در درون فرهنگ به عنوان مجموعه ای کاملاً به هم پیوسته و هماهنگ و سازمان یافته از ادراک و ارائه کننده نظرات محسوب می گردد و به همین دلیل می توان از آن به عنوان یک سیستم نام برد از طرف دیگر با در نظر گرفتن طبیعت و جوهر آن که تجلی بخش نظرات است ، ایدئولوژی به عنوان ابزار کنشی تاریخی نیز محسوب می گردد . به عبارت دیگر ، ایدئولوژی بوسیله مبشرین و کسانی که سعی دارند اثراتی بر جریان تاریخی جامعه خود بگذارند ، ارائه می شود و اشاعه می یابد و بدین ترتیب موجب تغییرات یا تحولاتی در جامعه می گردد . البته ایدئولوژی در حوزه الهیات و معارف اسلامی یک تئوری کلی درباره جهان هستی همراه با یک طرح جامع ، هماهنگ و منسجم است که راه انسان را در زندگی مشخص می کند و هدف آن سعادت و تکامل اوست .
به عبارت دیگر ، مجموعه ای از باید ها و نباید ها در زندگی و رفتار انسان است که مایه ی سعادت و کمال انسان در دنیا و آخرت می گردد .
ایدئولوژی به افراد یک جامعه این امکان را می دهد که موقعیت خود را بهتر تعریف نمایند و بهتر معنی و مفهوم آن را درک کنند . ایدئولوژی به آنها می گوید که چرا و به وسیله چه کسانی استثمار شده اند ، چرا عقب مانده هستند ، چرا سفید ها خودشان را برتر می دانند ، چرا باید تغییراتی را برای بهبود اوضاع مردم و جامعه ایجاد کرد و از این قبیل ... .
با توجه به این که ایدئولوژی سیستمی از ایده ها و قضاوت هاست با منافع شخصی و جمعی افراد در رابطه قرار می گیرد ، یعنی منافع کسانی که می خواهند موقعیت خود را بهتر سازند و بدین ترتیب ایدئولوژی بر حسب منافعی که برای افراد در بر دارد ، موقعیت های موجود را تأیید می نماید و یا مورد انتقاد قرار می دهد . چون ایدئولوژی با منافع در ارتباط است ، بنابر این با حالاتی روانی نیز که اغلب فراگیر است ولی به چشم نمی خورد مرتبط می گردد . این حالات روانی را می توان به دو دسته تقسیم کرد :
اول آنکه این حالات ممکن است حالاتی اضطراب آمیز و نگران کننده باشند که معمولاً در اثر نا امنی و تردید ناشی از تغییرات احتمالی به وجود می آید . حالات اضطراب ممکن است شدید باشد و به صورت نوعی ترس و دلهره در آیند . حالات یاد شده ی فوق معمولاً ایدئولوژی از نوع محافظه کارانه و یا ارتجاعی را ایجاد می کند .
حالات روانی می تواند به صورت تهاجمی بر خلاف حالات اضطرابی باعث به وجود آمدن ایدئولوژی از نوع انقلابی یا اصلاح طلب می گردد .
ایدئولوژی با ارائه جمعی از یک طرف باعث به وجود آمدن نوعی تأمین و اطمینان در حالات اضطرابی خفیف می نماید و از طرف دیگر باعث فرو نشاندن خشم و احساسات در حالات تهاجمی می شود و بدین ترتیب سعی در ارضای این حالات دارد .
ایدئولوژی به وجود آورنده ی پدیده ای جمعی به نام ( ما ) است ، بدین ترتیب که مردم را به گرد همایی در یک مجمع می خواند ، یعنی جائیکه افراد می توانند همدیگر را شناخته و دارای روحیه و احساساتی قوی شوند . در اینجا « ما » در ایدئولوژی غالباً آنچنان ساده و مشخص شده است که افراد می توانند با آن یا آنچه ارائه می دهد وحدت یابند و حالات اضطرابی و یا تهاجمی درونی را تحمل نمایند .
ایدئولوژی مکان پیدایی ارزشهای جدید می گردد ، بدین ترتیب که این ارزشها ی نوین که غالباً منتشر ولی در وضعیتی پنهان و خفته به سرمی برند . بالأخره در قالب یک طرح ایدئولوژی قابل توجیه ظاهر می شوند . گاهی نیز آنچه را که تحت عنوان ارزشهای نو ظهور یا جدید می نامیم . در واقع همان ارزشهای قدیمی یا ارزشهای موجود هستند که ایدئولوژی در قالب جدیدی به تعریف مجدد آن می پردازد و یا اینکه به آن ارزشها مفهومی خاص می دهد که قبلاًهم بصورت ضمنی وجود داشته اند .
بر اساس چهار ملاک می توان انواعی از ایدئولوژی را مشخص نمود ، این جهار ملاک عبارتند از :
1) گروهی که ایدئولوژی به آن گروه تعلق دارد .
2) رابطه بین ایدئولوژی و قدرت
3) نحوه عمل ایدئولوژی ها
4) محتوای ایدئولوژی ها
ایدئولوژی ممکن است به یک طبقه ی اجتماعی یا به یک گروه اجتماعی ، یک شغل منجر گردد .
ایدئولوژی ممکن است تمایلات و احساسات یک جامعه کلی را بیان نماید مثل ناسیونالیسم .
ایدئولوژی ممکن است مربوط به جامعه بین المللی و با فوق ملی گردد ، مثل کمونیسم یا ناسیونالیسم.
در ارتباط با قدرت ، ایدئولوژی را می توان به سه دسته تقسیم کرد :
1) ایدئولوژی طبقه متوسط
2) ایدئولوژی گروه های فشار که سعی دارند قدرت حاکم را تحت تأثیر خود قرار دهند بدون آنکه آن را متصرف شوند .
3) ایدئولوژی گروهی که معارض قدرت مسلط و قصد دارد قدرت را از آن خود سازد « حزب سیاسی اقلیت یا حزب سیاسی مخالف » .
بر اساس نحوه عمل می توان ایدئولوؤی را به دو نوع زیر تقسیم بندی نمود :
1) اصلاح طلب که با توسل به اقدامات و بر نامه های آرامی وضعیت موجود را تغییر دهد .
2) انقلابی که با توسل به اقدامات شدید از قبیل انقلاب ، شورش و انهدام ساختار قدیم ، وضعیت موجود را دگرگون نماید .
از لحاظ محتوا ، ایدئولوژی را می توان به انواع زیر تقسیم نمود :
¨ ارتجاعی نامیده می شود ، اگر راه حل هایی را که ارائه می دهد مستلزم برگشت به گذشته باشد ، به عبارت دیگر مستلزم سیر قهر قرائی جامعه باشد
¨ ایدئولوژی اگر تنها کوشش در نگهداشتن وضع موجود کند ، محافظه کارانه نامیده می شود .
¨ اگر ایدئولوژی به نفع تغییرات ضروری به ترک بعضی از سنتها دست زند ترقی خواه یا لیبرال نامیده می شود .
علاوه بر تقسیم بندی های فوق می توان باز هم انواع دیگری از ایدئولوژی اشاره نمود :
¨ ایدئولوژی چپ یا ( چپ گرا ) که معمولاً تمایلات مارکسیستی ، سوسیالیستی و یا گاهی فقط دموکراتیک را در بر می گیرد .
¨ ایدئولوژی راست ( راست گرا ) که تمایلات سنت گرایی شدید ، محافظه کارانه یا ارتجاع شدید را شامل می شود . در اصطلاح چپ وراست با وجودی که اغلب مهم است ، تقسیم بندی های دیگری را نیز در بطن خود دارند . مثل : چپ افراطی ، چپ میانه رو ، میانه دست ، دست راستی و ... که تا راست افراطی ادامه می یابد . . و اما علم ...
چیستی وتعریف علم خود یک مبحث بزرگ علمی فلسفی است که آن را « فلسفه علم » می نامند .
علم درباره بدست آوردن دانش دقیق و قابل اتکا از دنیای اطراف ماست .
کلمه علم در عربی چندین معنا دارد . به معنی : دانستن ، دانش و حتی آموختن و آمرزیدن ، اما در انگلیسی علم scienc از ریشه لاتین scire به معنی داشتن است .
علم در واقع کشف کردن « و نه اختراع کردن » واقعیت هایی است که وجود و جریان کلی آنها به طور کلی مستقل از وجود انسانی و عوامل ادراک انسانی ( حس ، خیال و عقل ) باشد و اگر مسئله و قضیه ای بر این اساس و مفهوم استفاده شد . آن قضیه و مفهوم را قضیه و مفهوم علمی گویند .
می توان مفاهیم را به علمی و غیر علمی و ضد علمی دسته بندی نمود .
آزمودن در علم با هدف از بین بردن تئوری ها و رد کردن تحفثه و ابطال آنها انجام می گیرد . یعنی یک کشف علمی وقتی تنجام گرفته است که تئوری های قبلی توسط شخصی ابطال گردند .
بنابراین دانشمندان همواره در تلاشند که یافته های علمی تازه تری به دست آوردند و این خود غنی بودن علم است . هر آنچه علمی هست ابطال پذیر است .
برخلاف باوری که عوام دارند . هر آنچه یک نظر غیر قابل تردید تر باشد ، آن نظر غیر علمی تر است ، علم دنیای قطعیات نیست ! مذهب و تخیلات مطالبی را به صورت قطعی و یقین مطرح می کنند و همین نکته ضد علم بودن آن را نشان می دهد .
علم عبارتست از انکشاف واقعیتی که وجود و جریان کلی آن بی نیاز از من و عوامل درک انسانی ( حس ، خیال ، عقل ) بوده باشد که با آن ارتباط برقرار نموده است .
در عین حال قضیه و مسأله ای را که از این نوع انکشاف حکایت کند قضیه علمی گویند .
قضیه علمی نه قابل اثبات است نه قابل رد ، اگر چیزی به طور مطلق و قطعی غیر قابل رد کردن باشد آن چیز علمی نیست !
نظریه ، فرضیه و تئوری هیچکدام قطعیت در علم بی معنی است .
علم به دنبال قطعیات نیست بلکه به دنبال ظنیات است ! تئوری بالاترین درجه ایست که یک پدیده علمی می تواند به آن درجه برسد هیچ چیز قطعی تر از یک تئوری در دنیای علم وجود ندارد ، حتی به مفاهیم بسیار روشنی مثل سرعت نور ، قضیه فیثاغورس ، قوانین حرکتی نیوتون و ... نیز در اصطلاحات علمی تنها تئوری میگویند .
تئوری تا وقتی تئوری است که هیچ تئوری دیگر و یا دلیل مستدل و مستند دیگری در رد آن وجود نداشته باشد .
خیلی از افراد به این گفته اساسی که پایه های علم را تشکیل می دهد اعتراض می کنند و می گویند در علم قوانین وجود دارد : قانون بالاتر از تئوری است ، مانند قوانین سه گانه حرکتی نیوتون ، قانون فیثاغورس ، قانون سرعت نور ، ...
اشتباه این افراد این است مه نمی دانند در اصطلاح علمی ، به قوانین فیثاغورس درون مثلث ، تئوری قانون رابطه فیثاغورس و به قوانین نیوتون ، تئوری قوانین نیوتون گفته می شود . یعنی این دانشمندان و متفکرین تئوری ها را ارائه کرده اند که در آنـها
ادعا می شود قوانین و نظم مشخصی بین مسائلی وجود دارد ، بنابر این قوانین را نباید با قطعیات اشتباه گرفت .
بنابر این در دنیای علم تنها هدف است که تغییر نمی کند و این شیوه ها هستند که دچار تغییر نمی کند و این شیوه ها هستند که دچار تغییر و ابطال پذیری می شوند . اما در ایدئولوژی شیوه ها تغییر نمی کنند و و آنچه که تغییر می کند هدف است بنابراین تعریفات تبلیغات علم است نه ایدئولوژی .
در حدود پنجاه سال پيش در جايي در فرانسه، پيرمرد پنجاه ساله اي از اهالي ترکيه، زندگي مي کرد که ابراهيم نام داشت، و يک خواربار فروشي را اداره مي کرد.
اين خواربار فروشي در آپارتماني واقع بود که خانواده اي يهودي در يکي از واحدهاي آن زندگي مي کردند. اين خانواده پسري داشتند به نام "جاد" که هفت سال بيشتر نداشت.
جاد عادت داشت که هر روز براي خريد مايحتاج منزل به مغازه عمو ابراهيم مي آمد، وهر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده مي کرد وقطعه شکلاتي را مي دزديد.
يک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اينجا بود که عمو ابراهيم او را صدا زد وبه او يادآوري کرد که شکلاتي را که هر روز بر مي داشته، فراموش کرده است.
جاد که حسابي شوکه شده بود، گمان مي کرد که عموابراهيم از دزديهاي او چيزي نمي داند، لذا از او خواهش کرد که او را ببخشد، وبه او قول داد که ديگر اين کار را تکرار نکند.
عمو ابراهيم گفت: نه، بشرطي تو را مي بخشم که به من قول بدهي که هر گز در زندگيت دزدي نکني، ودر مقابل مي تواني هر روز از مغازه من يک شکلات برداري.
جاد با خوشحالي اين شرط را قبول نمود... سالها گذشت، و عمو ابراهيم براي جاد يهودي بمانند پدر، مادر ودوست بود.
هر وقت جاد با مشکلي برخورد مي کرد، ويا از حوادث روزگار به تنگ مي آمد، به نزد عمو ابراهيم مي آمد، ومشکل خود را براي او مطرح مي کرد.
عمو ابراهيم هم کتابي را از کشو ميز مغازه بيرون مي آورد، وبه جاد مي داد، واز او مي خواست، صفحه اي از کتاب را باز کند.
وقتي جاد کتاب را باز مي کرد، عمو ابراهيم دو صفحه اي از کتاب را مي خواند، وسپس کتاب را مي بست، وبدين ترتيب مشکل جاد را حل مي کرد. جاد وقتي از مغازه بيرون مي آمد، احساس مي کرد ناراحتي اش برطرف شده، خيالش راحت شده، ومشکلش حل شده است.
سالها گذشت، و رابطه جاد با عمو ابراهيم، آن پيرمرد مسلمان تحصيل نکرده تُرک اين چنين سپري شد!
بعد از هفده سال، جاد به سن بيست وچهار سالگي و عمو ابراهيم به سن شصت وهفت سالگي رسيد....
عمو ابراهيم دار فاني را وداع گفت، وقبل از وفاتش صندوقي را براي فرزندانش بجا گذاشت، او در صندوق کتابي را نهاده بود، که هميشه جاد آنرا در مغازه مي ديد. او به فرزندانش وصيت کرد تا کتاب را به جاد آن جوان يهودي هديه بدهند.
وقتي فرزندان عمو ابراهيم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهيم باخبر شد، جاد از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت گرديد، چرا که عمو ابراهيم يار وياور او درحل همه مشکلات بود.
روزها گذشت...
روزي از روزها براي جاد مشکلي پيش آمد، وبياد عمو ابراهيم وصندوقي که به او هديه داده بود افتاد. صندوق را پيدا کرد، وآنرا باز نمود، ناگهان ديد که در صندوق همان کتابي است که هميشه آنرا در مغازه عمو ابراهيم باز مي کرد، وعمو ابراهيم آنرا مي خواند! جاد صفحه اي ازکتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربي بود، واو از زبان عربي چيزي نمي دانست.
او بنزد همکاري از اهالي تونس رفت، واز او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برايش بخواند، واو نيز خواند. پس از اينکه جاد مشکلش را براي همکار تونسي اش شرح داد، تونسي راه حلي را براي مشکلش پيدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسيد: اين کتاب چيست؟
تونسي گفت: اين قرآن کريم کتاب مسلمانان است!
جاد گفت: چگونه مي توانم مسلمان شوم؟
تونسي گفت: کافي است شهادتين را بگويي، واز شريعت پيروي کني!
جاد گفت: أشهد ألا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله
جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، وبخاطر بزرگداشت اين کتاب نام خود را "جاد الله قرآني"گذاشت، وتصميم گرفت باقيمانده عمر خود را وقف خدمت به اين کتاب بزرگ کند... جاد الله قرآن را فرا گرفت، وآنرا فهميد، و در اروپا شروع به دعوت ديگران کرد، تا آنجا که تعداد زيادي يهودي ومسيحي را مسلمان نمود.
روزي از روزها در حالي که جاد الله اوراق قديمي خود را زير و رو مي کرد، قرآني را که عمو ابراهيم به او هديه داده بود باز کرد، ناگهان در اول قرآن نقشه ي جهان را ديد، بر روي آن نقشه ي قاره افريقا توجهش را جلب نمود، چرا که روي آن امضاي عمو ابراهيم نقش بسته، ودر زير آن اين آيه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل : 125] يعني: با حکمت و اندرز نيکو (ديگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.
جاد الله پي برد که اين وصيت عمو ابراهيم است، وتصميم گرفت آنرا عملي نمايد... لذا براي دعوت بسوي دين خدا، اروپا را به قصد کشورهاي افريقايي ترک گفت، گفته مي شود که کارش آنقدر مبارک وموفقيت آميز بود که بدست او مليونها نفر مسلمان شدند.
پايان مسير
جاد الله قرآني، اين مسلمان واقعي ودعوتگر الهام يافته، سي سال از عمر خود را تماماً براي دعوت بسوي خدا در افريقا سپري کرد، ومليونها انسان بدست او مسلمان شدند...
جاد الله قرآني در سال 2003م-1382ش در افريقا بخاطر بيماريهايي که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنيا رفت. او در هنگام وفات 54 سال بيش نداشت، که سي سال آنرا در راه دعوت بسوي خدا صرف کرده بود.خداوند او را غريق آمرزش و قرين رحمت خود بگرداند
داستان هنوز تمام نشده است
مادريهودي جاد الله قرآني که استاد دانشگاست، فقط دو سال پيش در سال 2005م -1384هـ ش يعني دو سال بعد از وفات پسرش در سن هفتاد سالگي مسلمان شد.
مادرش مي گويد: در طول اين سي سالي که پسرش مسلمان شده بود، او دائما در حال جنگ وجدال با او براي بازگرداندنش به دين يهوديت بوده است. ولي با وجود تجربه واطلاعات کافي وقدرت استدلال، نتوانست پسرش را از اسلام بازگرداند، در حالي که عمو ابراهيم، آن پيرمرد مسلمان تحصيل نکرده، توانست قلب فرزندش را شيفته اسلام کند.
چرا جاد الله قرآني مسلمان شد؟
جاد الله قرآني ميگويد: در مدت هفده سالي که با عمو ابراهيم ارتباط داشتم، حتي يکبار هم به من نگفت"اي كافر" يا "اي يهودي" ، يا حتي به من نگفت "مسلمان شو" ...
تصورش را بكنيد، هفده سال عمو ابراهيم دندان روي جگر گذاشت، ونه در باره اسلام و نه در باره يهوديت چيزي به او نگفت! واقعا عجيب است که چگونه يک پيرمرد تحصيل نکرده، دل يک پسر بچه را شيفته قرآن مي کند.
يک بار در يکي از ملاقاتها از او سؤال شد که چه احساسي دارد وقتي مي بيند مليونها انسان بدست او مسلمان شده اند؟ درجواب گفت: او هيچ احساس افتخاري نمي کند، چرا که او بگفته خودش بخشي از خوبيهاي عموابراهيم را جبران مي کند.
دکتر صفوت حجازي يکي از دعوتگران مشهور مصري مي گويد: در کنفرانسي در شهر لندن پيرامون مسئله دارفور، وراههاي کمک به مسلمانان نيازمند وحمايت آنها از خطر تبشير و جنگ، با يکي از رؤساي قبايل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسيدم: شما دکتور جادالله قرآني را مي شناسيد؟ رئيس قبيله بلند شد واز من پرسيد: مگر شما او را مي شناسيد؟ گفتم: بله! زماني که در سوئيس براي معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم.
رئيس قبيله بر روي دستهايم خم شد، وبه گرمي آنرا بوسيد!! به اوگفتم: چکار مي کني؟ من کاري نکرده ام که سزاوار اين همه محبت باشد!
گفت: من دست شما را نمي بوسم، بلکه دستي را مي بوسم که دست جاد الله قرآني را گرفته است!!
از او پرسيدم:مگر تو بدست جاد الله قرآني مسلمان شده اي؟
رئيس قبيله گف: نه! من بدست مردي مسلمان شده ام، که او بدست جاد الله قرآني مسلمان شده است!!!
تا اينجا داستان تمام شد.
راستش وقتي اين داستان را خواندم آنقدر متأثر شدم وآنقدر به حال خود تأسف خوردم، که اشك در چشمانم حلقه زد.
تأسف خوردم از آن جهت که ما در زندگي چه فرصتهاي طلايي را در اختيار داشته ايم که مي توانستيم، با يک برخورد حکيمانه، يک انسان نامسلمان يا انسان گمراه جوياي هدايت، را دگرگون کنيم، و دل او را براي هميشه شيفته عظمت اين دين بزرگ نمائيم، اما چنين نکرده ايم، نه تنها چنين نکرده ايم بلکه گهگاهي با رفتارهاي غير حکيمانه وغير اسلامي خود باعث تنفر ديگران از اين دين شده ايم.
تأسف خوردم از آن جهت که اينهمه به علم وسواد خود مي نازيم، ولي برکت علم ودانش ما به اندازه مثقال اخلاص عموابراهيم تحصل نکرده وبي ادعا نبوده است.
تأسف خوردم از آن جهت که در خانه نشسته ايم وآبمان سرد ونانمان گرم وجايمان نرم است، وانتظار پيروزي اسلام ومسلمين را مي کشيم، در حالي که جادالله براي دين خدا همه اينها را پشت سر گذارد، به افريقا رفت.
تأسف خوردم از آن جهت که ما مسلمانان بگفته يکي از بزرگان، همچون ابري هستيم که جلو خورشيد اسلام را گرفته ايم، وبا نشان دادن چهره اي ناهنجار وزشت از اسلام، ديگران را از ديدن اين خورشيد تابناک محروم کرده ايم.
تأسف خوردم از آن جهت که.........بماند.
فيلم عمو ابراهيم و جاد
نکته جالب وکمي عجيب در داستان جاد الله قرآني وعموابراهيم اين است که در سپتامبرسال 2003 (يعني درست بعد از وفات جادالله) سينماي فرانسه از داستان زندگي عمو ابراهيم و جاد الله، فيلمي ساخت بنام:" Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran" يعني: "آقا ابراهيم وگلهاي قرآن" به کارگرداني آقاي François Dupeyronقهرمان اين فيلم عمر الشريف هنر پيشه معروف مسلمان است که نقش عموابراهيم را بازي مي کند، اين فيلم در سال 2004 به روي صحنه آمد وجوايز زيادي را در سطح محلي و جهاني کسب کرد.
سايت ويژه فيلم: http://www.sonyclassics.com/ibrahim
قال الله تعالی: { وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ} البينة: ٥
و قال تعالی: { إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ} المؤمنون: ٣٧
و قال تعالی: { قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ} آل عمران: ٢٩
خداوند ميفرمايد: و امر نشدند مگر اينکه خدا را به اخلاص کامل در دين اسلام پرستش کنند، و از غير دين حق روی گردانند و برپا دارند نماز را و بدهند زکات را و اين است دين درست. بينه: 5
و ميفرمايد: هرگز گوشت و خون اين قربانی ها نزد خداوند به درجهء قبول نميرسد و ليک تقوی شماست که در پيشگاه خدا بدرجهء قبول می رسد. حج: 37
و ميفرمايد: بگو اگر پنهان کنيد آنچه در دلهای شا است يا آشکار نمائيد، خداوند آن را می داند. آل عمران: 29
1- وعَنْ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ أبي حفْصٍ عُمرَ بنِ الْخَطَّابِ بْن نُفَيْل بْنِ عَبْد الْعُزَّى بن رياح بْن عبدِ اللَّهِ بْن قُرْطِ بْنِ رزاح بْنِ عَدِيِّ بْن كَعْبِ بْن لُؤَيِّ بن غالبٍ القُرَشِيِّ العدوي. رضي الله عنه، قال: سمعْتُ رسُولَ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يقُولُ « إنَّما الأَعمالُ بالنِّيَّات، وإِنَّمَا لِكُلِّ امرئٍ مَا نَوَى ، فمنْ كانَتْ هجْرَتُهُ إِلَى الله ورَسُولِهِ فهجرتُه إلى الله ورسُولِه، ومنْ كاَنْت هجْرَتُه لدُنْيَا يُصيبُها، أَو امرَأَةٍ يَنْكحُها فهْجْرَتُهُ إلى ما هَاجَر إليْهِ » متَّفَقٌ على صحَّتِه.
1- از حضرت عمر بن الخطاب رضی الله عنه روايت شده که گفت:
از رسول خدا صلی الله عليه وسلم شنيدم که فرمود: همانا ثواب اعمال به نيت بستگی دارد و هر کس نتيجهء نيت خود را درميابد، پس کسی که هجرت او بسوی خدا و رسول او است ثواب هجرت بسوی خدا ورسولش را در مي يابد و کسی که هجرتش بسوی دنيا باشد بآن ميرسد يا هجرت او برای ازدواج با زنی باشد، پس هجرت او بسوی چيزيست که برای رسيدن به آن هجرت نموده است.
ش: اين حديث معنا و مفهوم وسيعی دارد و می رساند که مسلمان بايد در همهء اعمال و اقوال خويش رضای خداوند را منظور نظر خويش قرار دهد زيرا بدون اخلاص نيت خداوند ثوابی و مکافاتی نيکو در برابر عمل انسان نمی دهد. و هم بايد گفت که هجرت لفظی آنست که انسان خانه و کاشانه اش را برای خدا رها کند، ولی هجرت حقيقی آنست که انسان از گناهان و منهيات خداوندی دوری جويد چنانچه در حديث ديگر آمده: و المهاجر من هجر ما نهی الله عنه. (مترجم)
2- وَعَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ أُمِّ عَبْدِ اللَّهِ عَائشَةَ رَضيَ الله عنها قالت: قال رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «يَغْزُو جَيْشٌ الْكَعْبَةَ فَإِذَا كَانُوا ببيْداءَ مِنَ الأَرْضِ يُخْسَفُ بأَوَّلِهِم وَآخِرِهِمْ ». قَالَت: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّه، كَيْفَ يُخْسَفُ بَأَوَّلِهِم وَآخِرِهِمْ وَفِيهِمْ أَسْوَاقُهُمْ وَمَنْ لَيْسَ مِنهُم،؟ قال: «يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِم وَآخِرِهِم، ثُمَّ يُبْعَثُون عَلَى نِيَّاتِهِمْ » مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ.
2- از ام المؤمنين عائشه رضی الله عنها روايت است که گفت:
پيامبر خدا صلی ا لله عليه وسلم فرمود: لشکری برای تسلط بر کعبه می جنگند و چون به زمين صحرايی رسند، اول و آخر شان به زمين فرو برده شوند. عائشه رضی الله عنها گفت: به رسول خدا صلی الله عليه وسلم گفتم: ای رسول خدا چگونه همه شان به زمين فرو برده می شوند، در حاليکه در ميان شان بازاريان و کسانی هستند که در عقيده و فکر و عمل با ايشان نيستند؟ آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همهء شان به زمين فرو برده می شوند، ولی در آخرت بر طبق نيت های شان برانگيخته می گردند.
3- وعَنْ عَائِشَة رَضِيَ الله عنْهَا قَالَت قالَ النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ، وَلكنْ جِهَادٌ وَنِيَّةٌ ، وَإِذَا اسْتُنْفرِتُمْ فانْفِرُوا» مُتَّفَقٌ عَلَيْه.
وَمَعْنَاه: لا هِجْرَةَ مِنْ مَكَّةَ لأَنَّهَا صَارَتْ دَارَ إِسْلام.
3- از عائشه رضی الله عنها روايت است که پيامبر خدا صلی الله عليه وسلم فرمود:
هجرتی بعد از فتح نيست، ولی جهاد و نيت جهاد به حال خود باقيست و هرگاه به جهاد دعوت شديد، آن را لبيک گفته، بسوی آن بشتابيد.
معنای حديث آنست که هجرتی از مکه وجود ندارد، زيرا مکهء مکرمه سرزمين اسلام گرديده است.
ش: در بارهء مفهوم اين حديث امام خطابی گويد: برای مسلمانان در آن وقت به علت اينکه مکه فتح گرديده و مسلمانان برای دين شان نگرانی نداشته اند هجرتی بسوی مدينه لازم نبود. چون، علت وجوب هجرت در ابتداء نيز بخاطر قلت مسلمين در آن وقت در مدينه بوده تا بدين ترتيب مسلمانان در مدينه زياد شده و قدرت يابند، که در واقع اين هجرت به سوی پيامبر خدا و حمايت از ايشان و تعليم دين بوده است، اما پس از فتح مکه از اين امر بی نيازی بوده و مسلمين توان و نيروی حمايت از خويش را داشته اند. (مترجم)
4- وعَنْ أبي عَبْدِ اللَّهِ جابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيِّ رضِيَ الله عنْهُمَا قال:كُنَّا مَع النَّبِيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في غَزَاة فَقال: «إِنَّ بِالْمَدِينَةِ لَرِجَالاً مَا سِرْتُمْ مَسِيرا، وَلاَ قَطَعْتُمْ وَادِياً إِلاَّ كانُوا مَعكُم حَبَسَهُمُ الْمَرَضُ» وَفِي روايَةِ : «إِلاَّ شَركُوكُمْ في الأَجْرِ» رَواهُ مُسْلِم.
ورواهُ البُخَارِيُّ عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قال:رَجَعْنَا مِنْ غَزْوَةِ تَبُوكَ مَعَ النَّبِيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَقَالَ: «إِنَّ أَقْوَامَاً خلْفَنَا بالمدِينةِ مَا سَلَكْنَا شِعْباً وَلاَ وَادِياً إِلاَّ وَهُمْ مَعَنَا، حَبَسَهُمْ الْعُذْرُ».
4- از ابی عبد الله جابر بن عبد الله انصاری رضی الله عنه روايت است که فرمود:
ما در جنگی از جنگهای پيامبر اسلام صلی الله عليه وسلم شرکت داشتيم، آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همانا در مدينه مردانی هستند که شما مسيری را طی نکرديد و در هيچ واديی را سير ننموديد، مگر اينکه آنان با شما بودند که بيماری آنها را از همراهی با شما باز داشته است و در روايتی آمده است، مگر اينکه آنها در اجر با شما شريک اند.
و بخاری رحمه الله آن را از انس رضی الله عنه روايت نموده که فرمود: ما از جنگ تبوک با پيامبر صلی الله عليه وسلم بازگشتيم، آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همانا، در مدينه کسانی را ترک نموديم که هيچ راه کوهستانی و هيچ وادی را طی نکرديم مگر اينکه آنان با ما بودند و جز عذر، آنها را چيزی از همراهی با ما باز نداشت.
ش: را جع به شرح اين حديث مبارک عاقولی در شرح المصابيح گويد: اين حديث می رساند که آنان در اجر مساوی و شريک بوده و به آيه ای کريمهء (لايستوی القاعدون) چون استدلال گردد مفهوم ترجيح جانب غازی بر قاعد را می رساند، و البته اين قاعد هم در صورتيکه عذری نداشته باشد و بدون عذر از جهاد باز ماند، بنا براين در ميان حديث مبارک و آيهء کريمهء مذکوره تنافسی ديده نمی شود.
5- وَعَنْ أبي يَزِيدَ مَعْنِ بْن يَزِيدَ بْنِ الأَخْنسِ رضي الله عَنْهمْ، وَهُوَ وَأَبُوهُ وَجَدّهُ صَحَابِيُّونَ، قَال: كَانَ أبي يَزِيدُ أَخْرَجَ دَنَانِيرَ يَتصَدَّقُ بِهَا فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ في الْمَسْجِدِ فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا فَأَتيْتُهُ بِهَا. فَقال: وَاللَّهِ مَا إِيَّاكَ أَرَدْت، فَخَاصمْتُهُ إِلَى رسول اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَقَالَ: «لَكَ مَا نويْتَ يَا يَزِيد، وَلَكَ مَا أَخذْتَ يَا مَعْنُ » رواه البخاري.
5- از ابو يزيد معن بن يزيد بن الاخنس رضی الله عنه روايت شده که:
خود و پدر و پدربزرگش همه صحابی بودند،گفت: پدرم ابويزيد بمنظور صدقه دادن چند ديناری را نزد شخصی در مسجد گذاشت تا آن را برای نيازمندی صدقه دهد، سپس من آمده و آن مبلغ را گرفتم و نزد پدرم آوردم، پدرم گفت: بخدا من نخواستم که اين پول برای تو داده شود و من بحضور پيامبر صلی الله عليه وسلم آمده با پدرم در اين مورد، مخاصمه و از او پيش پيامبر صلی الله عليه وسلم شکايت بردم، آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود که: ای يزيد تو بر اساس نيت خويش اجر داده می شوی، و تو ای معن صاحب پولی هستی که گرفته ای.
ش: درين حديث اشاره است به روا بودن فخر کردن به مواهب پروردگارو صحبت نمودن از نعمت رب الجليل و هم روا بودن رفتن نزد حاکم چنانچه دعوی ميان پدر و پسر هم باشد و اينکه مطلق اين کار عقوق و نافرمانی بشمار نمی رود و هم اينکه نماينده گرفتن در صدقه دادن و بخصوص در صدقهء نافله جواز دارد و هم اينکه صدقه دهنده به طبق نيت خويش مزد داده می شود، خواه به مستحق برسد يا خير.
6- وَعَنْ أبي إِسْحَاقَ سعْدِ بْنِ أبي وَقَّاصٍ مَالك بن أُهَيْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهرةَ بْنِ كِلابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كعْبِ بنِ لُؤىٍّ الْقُرشِيِّ الزُّهَرِيِّ رضِي اللَّهُ عَنْهُ، أَحدِ الْعَشرة الْمَشْهودِ لَهمْ بِالْجَنَّة ، رضِي اللَّهُ عَنْهُم قال: « جَاءَنِي رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يَعُودُنِي عَامَ حَجَّة الْوَداعِ مِنْ وَجعٍ اشْتدَّ بِي فَقُلْت: يا رسُول اللَّهِ إِنِّي قَدْ بلغَ بِي مِن الْوجعِ مَا تَرى ، وَأَنَا ذُو مَالٍ وَلاَ يَرثُنِي إِلاَّ ابْنةٌ لِي، أَفأَتصَدَّق بثُلُثَىْ مالِي؟ قَالَ: لا، قُلْت: فالشَّطُر يَارسوُلَ الله؟ فقال: لا، قُلْتُ فالثُّلُثُ يا رسول اللَّه؟ قال: الثُّلثُ والثُّلُثُ كثِيرٌ أَوْ كَبِيرٌ إِنَّكَ إِنْ تَذرَ وَرثتك أغنِياءَ خَيْرٌ مِن أَنْ تذرهُمْ عالَةً يَتكفَّفُونَ النَّاس، وَإِنَّكَ لَنْ تُنفِق نَفَقةً تبْتغِي بِهَا وجْهَ الله إِلاَّ أُجرْتَ عَلَيْهَا حَتَّى ما تَجْعلُ في امْرَأَتكَ قَال: فَقلْت: يَا رَسُولَ الله أُخَلَّفَ بَعْدَ أَصْحَابِي؟ قَال: إِنَّك لن تُخَلَّفَ فتعْمَل عَمَلاً تَبْتغِي بِهِ وَجْهَ الله إلاَّ ازْددْتَ بِهِ دَرجةً ورِفعةً ولعَلَّك أَنْ تُخلَّف حَتَى ينْتفعَ بكَ أَقَوامٌ وَيُضَرَّ بك آخرُونَ. اللَّهُمَّ أَمْضِ لأِصْحابي هجْرتَهُم، وَلاَ ترُدَّهُمْ عَلَى أَعْقَابِهم، لَكن الْبائسُ سعْدُ بْنُ خـوْلَةَ « يرْثى لَهُ رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم» أَن مَاتَ بمكَّةَ » متفقٌ عليه.
6- از ابی اسحاق سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه، وی يکی از ده ياريست که به بهشت نويد داده شده است، روايت است که فرمود:
به دنبال بيماری سختی که در حجة الوداع به آن مبتلا شده بودم، پيامبر صلی الله عليه وسلم به عيادتم آمدند، خدمت شان عرض کرده گفتم: ای رسول خدا، خود مشاهده می کنيد که چقدر بيماری بر من فشار آورده و من مرد ثروتمندی هستم و بجز يک دختر وارثی ندارم،آيا اجازه می فرمائيد که 3/2 مالم را صدقه بدهم؟
فرمود: خير! گفتم: نصف آنرا چطور؟
فرمود: نه.
گفتم: 3/1 حصهء مالم را چطور؟
فرمود: بلی. 3/1 حصهء مالت را صدقه بده. 3/1 حصه هم زياد است يا فرمود هنگفت است. همانا اگر تو ورثه ات را، غنی بگذاری، بهتر از آنست که آنها را فقير و نيازمند ترک کنی،که دست شان بسوی مردم دراز باشد. تو هيچ مصرفی بمنظور رضای الهی انجام نمی دهی، مگر اينکه ثواب آن را در می يابی، حتی لقمه ای را که در دهن همسرت میگذاری.
گفت: عرض کردم يا رسول الله، آيا بعد از دوستانم می مانم يا چطور؟
فرمود: که تو بعد از ايشان نمی مانی، در حاليکه عملی انجام می دهی تا رضای الهی را دريابی مگر اينکه بر مقام و منزلتت افزوده می شود و شايد تو بمانی تا برخی از تو نفع برند و برخی ديگر "کفار" از تو زيان ببينند، سپس فرمود: خدايا، هجرت اصحابم را قبول بفرما و آنان را به گذشتگان شان باز مگردان، ولی بيچاره سعد بن خوله است، گويی پيامبر صلی الله عليه وسلم در بارهء او اظهار اندوه می نمايند زيرا او به مکه وفات يافته بود.
ش: ابن حجردر فتح الباری می گويد: آنان دوست نداشتند در سرزمينی که بخاطر خدا از آن هجرت کرده اند اقامت نمايند، از اين جهت سعد ترسيد که مبادا در آن بميرد و رسول الله صلی الله عليه وسلم از مردن سعد بن خوله در آن ابراز اندوه فرمود.
و اين حديث دليل است بر اينکه وصيت به زياده از 3/1 مال جواز ندارد، و هم نيکو بودن واستحباب عيادت بزرگ از پيروانش و تشويق بر صلهء رحم از آن دريافت می گردد. (مترجم)
7- وَعَنْ أبي هُريْرة عَبْدِ الرَّحْمن بْنِ صخْرٍ رضي الله عَنْهُ قال: قالَ رَسُولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «إِنَّ الله لا يَنْظُرُ إِلى أَجْسامِكْم، وَلا إِلى صُوَرِكُم، وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَأَعمالِكُمْ » رواه مسلم.
7- از ابو هريرة عبد الرحمن بن صخر رضی الله عنه روايت است که گفت:
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همانا خداوند به پيکرها و چهره های شما نمی نگرد، بلکه به دلهای شما می نگرد.
ش: اين حديث دلالت می کند بر اينکه انسان از نيت و عمل خويش مورد باز پرس قرار می گيرد، از اينرو لازم است نيت خويش را خالص برای خدا ساخته و عمل خويش را مطابق احکام خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم عيار سازد.
8- وعَنْ أبي مُوسَى عبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ الأَشعرِيِّ رضِي الله عنه قالَ: سُئِلَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم عَنِ الرَّجُلِ يُقاتِلُ شَجَاعَةً ، ويُقاتِلُ حَمِيَّةً ويقاتِلُ رِياء، أَيُّ ذلِك في سَبِيلِ اللَّهِ؟ فَقَالَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « مَنْ قاتَلَ لِتَكُون كلِمةُ اللَّهِ هِي الْعُلْيَا فهُوَ في سَبِيلِ اللَّهِ » مُتَّفَقٌ عليه
8- از ابو موسی عبد الله بن قيس اشعری رضی الله عنهما روايت است که گفت:
از آنحضرت صلی الله عليه وسلم در مورد مردی پرسش بعمل آمد، که برای اظهار شجاعت و دليری، يا روی عصبيت قومی و يا بخاطر رياء می رزمد، که کدام يک از اينها فی سبيل الله به حساب می آيد؟
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: آنکه بخاطر اعلای کلمة الله بجنگد، آن فی سبيل الله به حساب می آيد.
9- وعن أبي بَكْرَة نُفيْعِ بْنِ الْحارِثِ الثَّقفِي رَضِي الله عنه أَنَّ النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: «إِذَا الْتقَى الْمُسْلِمَانِ بسيْفيْهِمَا فالْقاتِلُ والمقْتُولُ في النَّارِ» قُلْت: يَا رَسُول اللَّه، هَذَا الْقَاتِلُ فمَا بَالُ الْمقْتُول؟ قَال: «إِنَّهُ كَانَ حَرِيصاً عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ» متفقٌ عليه.
9- از ابوبکره نفيع بن حارث ثقفی رضی الله عنه روايت است که:
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: هرگاه دو مسلمان با شمشيرهای شان در برابر هم قرار بگيرند، قاتل و مقتول (کشنده و کشته شده) هر دو در آتش اند. گفتم: ای رسول خدا، اين شخص قاتل و کشنده است که به دوزخ می رود، مقتول و کشته شده چرا؟
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمودند: چون او حريص بود که دوستش را بقتل برساند.
ش: اين حديث وعيد و تهديد است برای آنانيکه بمنظور دشمنی دنيوی يا طلب حکومت و زمامداری بجنگند، اما آنکه با اهل بغی و سرکشان بجنگد، يا در مقابل متجاوز از خود دفاع کند و کشته شود، داخل اين وعيد نيست. زيرا شريعت برای او اجازه داده است.
و حديث دليل است بر عقوبت آنکه در دلش نيت چيزی را بکند و بر آن مصمم شود، هرچند بر انجام آن قدرت نيابد.
10- وَعَنْ أبي هُرَيْرَةَ رَضِيَ الله عنه قال: قال رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «صَلاَةُ الرَّجُلِ في جماعةٍ تزيدُ عَلَى صَلاَتِهِ في سُوقِهِ وَبَيْتِهِ بضْعاً وعِشْرينَ دَرَجَةً ، وذلِكَ أَنَّ أَحَدَهُمْ إِذا تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الْوُضُوء، ثُمَّ أَتَى الْمَسْجِد لا يُرِيدُ إِلاَّ الصَّلاَةَ ، لا يَنْهَزُهُ إِلاَّ الصَّلاَةُ ، لَمْ يَخطُ خُطوَةً إِلاَّ رُفِعَ لَهُ بِها دَرجةٌ ، وَحُطَّ عَنْهُ بِهَا خَطيئَةٌ حتَّى يَدْخلَ الْمَسْجِد، فَإِذَا دخل الْمَسْجِدَ كانَ في الصَّلاَةِ مَا كَانَتِ الصَّلاةُ هِيَ التي تحبِسُه، وَالْمَلائِكَةُ يُصَلُّونَ عَلَى أَحَدكُمْ ما دام في مَجْلِسهِ الَّذي صَلَّى فِيه، يقُولُون: اللَّهُمَّ ارْحَمْه، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَه، اللَّهُمَّ تُبْ عَلَيْه، مالَمْ يُؤْذِ فِيه، مَا لَمْ يُحْدِثْ فِيهِ » متفقٌ عليه
10- از ابوهريرة رضی الله عنه روايت است که:
آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: که نماز شخص در جماعت بيست و چند درجه بر نمازش در خانه و بازارش برتری دارد. زيرا هرگاه يکی از شما درست وضوء بسازد و سپس فقط بمنظور ادای نماز به مسجد بيايد، و هيچ امری جز نماز او را به سوی مسجد نراند، هيچ قدمی نمی گذارد مگر اينکه در برابر آن يک درجه مقامش بالا می رود، و يک گناهش کم می شود تا به مسجد برسد، چون به مسجد درآيد، تا هنگامی که نماز مانع برآمدنش شود، گويی در نماز می باشد و اجر آن را می برد، و فرشتگان تا ماداميکه يکی از شما در جای نماز خواندنش نشسته باشد و بر وی دعا می فرستند و می گويند: خدايا بر وی رحمت بفرست، خدايا او را بيامرز، خدايا توبه اش را بپذير، تا لحظه ای که کسی را دران اذيت نکرده، يا بی وضوء نشود.
ش: فضيلتی که در حديث آمده مختص به نماز جماعتی می باشد که در مسجد اداء گردد. اما نماز در خانه قطعاً بهتر از نماز در بازار بوده، چون نقل گرديده که بازارها محل شياطين می باشند، و بدون شک نماز با جماعت در بازار و خانه از نماز انفرادی برتر است.
11- وَعَنْ أبي الْعَبَّاسِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَِّلب رَضِي الله عنهما، عَنْ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم ، فِيما يَرْوى عَنْ ربِّه، تَبَارَكَ وَتَعَالَى قال: «إِنَّ الله كتَبَ الْحسناتِ والسَّيِّئاتِ ثُمَّ بَيَّنَ ذلك: فمَنْ همَّ بِحَسَنةٍ فَلمْ يعْمَلْهَا كتبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عِنْدَهُ حسنةً كامِلةً وَإِنْ همَّ بهَا فَعَمِلَهَا كَتَبَهَا اللَّهُ عَشْر حَسَنَاتٍ إِلَى سَبْعِمَائِةِ ضِعْفٍ إِلَى أَضْعَافٍ كثيرةٍ ، وَإِنْ هَمَّ بِسيِّئَةِ فَلَمْ يَعْمَلْهَا كَتَبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً كامِلَةً ، وَإِنْ هَمَّ بِها فعَمِلهَا كَتَبَهَا الل
سورهي بقره از سورههای مدنی است بجز آیهي ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع نازل گشته است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
این سوره از نخستین سورههائی است که بعد از هجرت نازل گشته و درازترین سورههای قرآن است. سخن مقبول این است که همهي آیههای این سوره پیاپ ه
ی و پیوسته، فرو فرستاده نشده است، بلکه قبل از تکمیل آن، بعضی از آیههای سورههای دیگر نازل گشته است. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سورههای مدنی دیگر -گرچه اینگونه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت میشود که همهي آیات سورهي پسین، قبل از تکمیل سورهي پیشینی که مقدمات آن فرود آمده، نازل میگردید. ترتیب سورهها با توجه به سبقت نزول آیههای نخستین سورهها بوده است، نه نزول همهي آیههای آنها. از جمله در این سوره، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین استکه از قرآن در مدینه نازلگشته است.
و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سورهي مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری، انجام پذیرفته است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابن عباس رضي الله عنه روایت نموده که گفته است:
به عثمان پسر عفان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سورهي (أنفال) را با آنکه از زمرهي سورههای (مثاني)[1] و سورهي (برائت) را که از جملهي (مئين)[2] است، به دنبال هم آوردید و جملهي (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آنرا در ردیف (سبع طوال)[3]
قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سورههائی با آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن میدانست، فرا میخواند و بدو میگفت: این آیه را در سورهای بنویسکه در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است. سورهي (أنفال) هم از نخستین چیزهائی استکه در مدینه فرو فرستاده شده است، وسورهي(برائت) جزو آخرین بخشهائی استکه از قرآن نازل شده و داستان (أنفال) همانند داستان(برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (برائت) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جملهي ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (سبعطوال) قرار دادم.
این روایت بیانگر این استکه ترتیب آیات در هر سورهای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است. مسلم و بخاری از ابن عباسرضیالله عنهما روایت نمودهاند که پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشندهترین مردم بود و در ماه رمضان، آن وقتیکه جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد، از همهي اوقات بیشتر سخاوت میورزید. در تمام شبهای ماه رمضان، جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد تا آن وقتکه ماه به پایان میرسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش میخواند. و در روایتی آمده استکه قرآن را با او تمرین میکرد. هنگامیکه جبرئیل به پیش او میآمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشندهتر میشد.
این سخن درستی استکه رسول اکرم صلّی الله عليه و اله و سلّم همهي قرآن را در پیش جبرئیل عليه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او میخواند ... معنی این سخن این استکه پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خواندهاند. در حالیکه آیات آن در سورههای مربوطه مرتب و منظم بوده است.
از اینجا است کسیکه در زیر سایهي قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی میکند میبیندکه هر سورهای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانهای استکه گوئی جان در تن دارد، جان زندهایکه دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده میگردد. همچنین هر سورهای دارای یک یا چند موضوع اساسی استکه چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن میچرخد. و نیز هر سورهای دارای فضای ویژهای استکه بر تمام موضوعات داخل آن، سایه میاندازد و روند سوره را بهگونهای درمیآورد که در برگیرندهي این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنين فضائی، همخوانی و هماهنگی ویژهای پیدا میآید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژهای خواهد بود[4]
.
این شیوهي همگانی تمام سورههای قرآن است و سورههای درازی همچون این سوره، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
*
این سوره متضمن چندین موضوع است، لیکن محور هماهنگکنندهایکه همهي این موضوعها را برگرد خود جمع میآورد و آنها را به چرخش میاندازد، یکی بیش نیستکه دو خط اساسی را سخت بهم پیوند میدهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور میزند که بنیاسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالیکه در قبال آن از خود نشان میدادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویهي ایشان با پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم و جامعهي جوان مسلمانیکه بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همهي چیزهای مربوط به این موقعیت، از قبیل رابطهي نیرومندیکه از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.
این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور میزند که جامعهي مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و اینکه چگونه خود را آمادهي بر دوشکشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین مینمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنیاسرائیل قبلاً از بر دوشکشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم عليه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین، بدور میدارد.
از سوی دیگر جامعهي مسلمانان را بیدار باش میدهد و بر حذر مینماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنیاسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...
همهي موضوعهای این سوره، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمدهای که دارد، دور میزند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خواهد آمد.
برای اینکه از یک سو، اندازهي ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه، و ابتدای زندگی جامعهي اسلامی و اوضاع و احوالیکه با آن روبهرو بودهاند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشنگردد، بهتر است به چکیدهي این اوضاع و احوالی که آیههای این سوره برای رویاروئی با آنها نازلگشته است، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیمکه با اینگونه اوضاع و احوال و شرائط محیط و زمان، پیوسته دعوت اسلامی، و یاران و طرفدارانش، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت استکه چنین رهنمودهائی، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار بهکالبد این نصوص قرآنی، نور حیات میدمد، آن نوع حیاتیکه برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال، تجدید قوی میکند و جانی تازه مییابد. پروردگار نشانههائی را در مسیر زندگی این جامعهي اسلامی میگذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان میداردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتیکه در پیش دارند با این نشانهها و در پرتو آن مشعلها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماریکه به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی استکهگوشهای از آن با این نشانهي برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار میگردد.
بعد از پایهریزی استوار و آمادگیکامل، هجرت پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم انجام پذیرفت. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب میکرد و بناچار میبایست اجراءگردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیریکه پروردگار برابر نقشهایکه برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری مینمود ...
موضعگیری قریشیهای دشمن رسالت اسلام در مکه، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سختترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آنگرفت و سرچشمهي فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجهها و نیرنگهایگوناگون به جرگهي اسلام میپیوستند، اما میتوان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانهي قریش در برابر اسلام، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامهي مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههایگوناگون، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشتکه موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجهي جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردستهي آنان ابولهب و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبهای با صاحب رسالت، نسبت و خویشاوندی استواری داشت.
در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطهي خویشاوندی نیست، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمیشدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیلهاش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این، قوم و قبیلهي پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم پردهداری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرةالعرب در دست آنان بود.
این بودکه پیغمبر صلّی الله عليه و اله و سلّم به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزیکه عقیدهي اسلامی را نگهبانیکند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب، در امان دارد ... و به نظر من، این امر نخستین سبب و بزرگترین دلیل هجرت بوده است.
پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطهي دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجامگرفته بود، جائیکه بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.
کسانیکه میگویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیدهاند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان، آنانکه از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همهي مردم پائینتر و بیچارهتر و بیپناهتر بودند، میبایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان، آنان که تازیانههای شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود میآمده، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، افرادی از آنان جانبداری مینمودند که میتوانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شمارهي قریشیان، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جملهي آنان يكی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانوادهي بنیهاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم حمایت میکردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام، عبدالرحمن پسر عوف، ابوسلمهي مخزومی، و عثمان پسر عفان اموی، وکسانی جز آنان ... از جملهي مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانوادههای اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.
چه بسا در فراسوی این هجرت، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانوادههای بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانوادههای نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشهها و فرزندان دلبندشان، به خاطر عقیدهشان، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت میگریزند و همهي روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی - بدور میاندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان میاندازد. بویژه وقتیکه ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان، سردستهي جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسختترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم، امینی برای رسالت جدید انجام میپذیرفته است. بخصوص وقتیکه به این نتیجهگیری، چیزی را اضافهکنیمکه راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت میدارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را میپذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان، از اعلان و اظهار آن سرباز میزند، و ذکر این داستان در روایتهای درست، بازگو شده است.
بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم به طائف، چنین مینمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیلهي ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بیخردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:
(أَللهُمَّ أَشْكُو إِلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتي، وَ قِلَّةَ حيلَتي، وَ هَواني عَلَي النّاسِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، أَنْتَ رَبّي. إلي مَنْ تَكِلُني؟ إلي عَدُوًّ مَلَّكْتَهُ أَمْري. أَمْ بَعيدٍ يَتَجَهَّمُني؟ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ غَضَبٌ عَلَيَّ فَلا أُبْالي. وَلكِنَّ عافِيَتَكَ أوْسَعُ لي. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِكَ الَّذي أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بي غَضَبَكَ أَوْتَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطَكَ. لَكَ الْعُتْبي حَتّي تَرْضي، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِكَ).
پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو میآورم؛ ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی. مرا به چه کسی وا میگذاری؟ مرا در دست دشمنی رها میسازی که کار مرا بدو واگذاردهای. یا مرا به دست بیگانهای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بیمبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراختر از هر پناهی است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها بدان تابناک گشتهاند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفتهاند، از اینکه خشم خود را به من رسانی. شکایت خویش را تنها به آستانهي تو میآورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمهي آن از تو و در دست قدرت تو است.
بعد از آن، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم و بر رسالت اسلام گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبهي اول بوقوع پیوست و بدنبال آن، پیمان عقبهي دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطهي استواری با موضوعی داردکه در مقدمهي این سوره، بدان میپردازیم، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.
داستان این واقعه به اختصار چنین است: پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه، باگروهی از قبیلهي خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانیکه پیغمبر خود را به حاجیان و زائران میرساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه میداشت، و به دنبال حامی و نگهبانی میگشتکه او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغکند و آن را بهگوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج، از یهودیانیکه با ایشان در آنجا میزیستند میشنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پيروزی بر عربها را در سر میپروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره میدیدند. و میگفتندکه او ایشان راکمک میکند و با قرارگرفتن در صف آنان، با دشمنانشان به نبرد برمیخیزد. لذا وقتی کهگروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما میدانیدکه این همان پیغمبری استکه یهودیان شما را با آمدن او بیم میدهند، و قومی را سراغ نداریمکه همچون ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید استکه خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیلهي خود برگشتند و جریانکار را با ایشان در میانگذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دستهای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم ملاقاتکردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمودند. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.
در موسم حج سال بعد، دوبارهگروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعتکنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم انجامگرفت و در پیمان نامهگنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز میدارند، بازدارند و محفوظ نمایند.
این بیعت دوم را بیعت عقبهي بزرگ نامیدند ... از روایاتیکه در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است کهگفته است: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله عليه و اله وسلّم گفت: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را میخواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله عليه و اله وسلّم فرمود: «آنچه راکه برای خدای خود شرط مینمایم و میخواهم این استکه خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و میطلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ مینمائید و بدور میدارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید».
عبدالله پسر رواحه گفت: اگر چنینکنیم، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «بهشت»! گفتند: معاملهي پر سودی است و آن را میپذیریم و به انجام آن مبادرت میورزیم و آن را بهم نمیزنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .
بدین منوال با عزم آهنین و ارادهي استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت، تا آنجا که خانهای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیدهي خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آمدنشان، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.
بعدها رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پي در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله عليه و اله و سلّم به مدینه، حکومت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گرديد.
*
از همین مهاجران و انصار نخستین، دستهي نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است.
در اینجا سورهي بقره را از مد نظر میگذرانیم و میبینیم که با بیان ارکان ایمان، آغاز میگردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم، بیان میدارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی میپردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:
س81:- آيا پيامبر r مانند ساير بشريت چشم از جهان پوشيد، يا اينکه مرگ وي با ديگران فرق دارد؟
جـــ :- پيامبر r مانند ساير بشر چشم از جهان پوشيدند و به خاک دفن گرديدند، خداوند ميفرمايد: )إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ( الزمر: 30.
ترجمه: « اي محمد! تو هم ميميري، و همه آنان ميميرند»
روزيکه پيامبر گرامي ما حضرت محمد r وفات يافتند حضرت عمر رضي الله عنه مدهوش شده بود و مي گفت: سوگند به خدا بيگمان پيامبر r باز مي گردد و همانا دست و پاي کسانيکه مي گويند او مرده است قطع و بريده خواهد شد. ابوبکر صديق از خانة عايشه رضي الله عنها بيرون آمد در حاليکه عمر با مردم صحبت مي کرد. ابوبکر گفت: اي عمر! بنشين. سپس گفت: اما بعد! آنکه از شما محمد r را مي پرستيد بايد بداند که محمد مرده است و آنکه الله را مي پرستيد بايد بداند که خداي محمد زنده است و نمي ميرد. خداوند ميفرمايد:
)وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ( آل عمران: 144.
ترجمه: «محمد جز پيغمبري نيست و پيش از او پيغمبران بوده و رفته اند؛ آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به عقب بر ميگرديد؟! و هرکس به عقب باز گردد هرگز کوچکترين زياني به خدا نميرساند و خدا به شکرگزاران پاداش خواهد داد.»
عمر رضي الله عنه گفت: به خدا سوگند بعد از اينکه ابوبکر آن را تلاوت کرد بر زمين افتادم و دانستم که پيامبر r وفات يافته اند. نزد بخاري
س82:- چگونه خداوند متعال و پيامبر گرامي اش را دوست بداريم؟
جـــ :- خداوند و رسولش را با فرمانبرداري اوامر شان دوست ميداريم و هرکسي ادعاي محبت خداوند و رسولش را دارد، بايد پيروي از ارشادات و رهنمائي هاي محمد r کند نه اينکه به زبان ادعا نمايد. خداوند ميفرمايد:
)قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ( آل عمران: 31.
ترجمه: «بگو: اگر خدا را دوست ميداريد، از من پيروي کنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد، و خداوند آمرزندة مهربان است»
چنانکه پيامبر r مي فرمايند: «ايمان کسي از شما کامل نخواهد شد تا اينکه مرا بيشتر از پدر و فرزند و تمامي مردم دوست نداشته باشد» نزد بخاري.
س83:- علت و انگيزة ظهور بدعتها در امت اسلامي چيست؟
جـــ :- عمده ترين عواملي که منجر به ظهور بدعت و نو آوري در امت اسلامي گرديده چهار چيز است:
1:- دوري مسلمانان از احکام و فرامين دين شان.
2:- تشبه به کفار و تقليد از کلتور آنان.
3:- پيروي از خواهشات نفس.
4:- تعصب به آراء و نظريات اشخاص.
س84:- چگونه از بدعت، انحراف و خرافات دوري و رزيم؟
جـــ :- يگانه راه نجات از بدعت ها و خرافات پيروي از قرآن و سنت پيامبر r و روش ياران پيامبر r است، هر مسلمان مکلف است تا در جستجوي حق شده حق را از باطل، سنت را از بدعت تميز نمايد و از تعصب به اشخاص و نظريات شخصي که مبتني بر دلايل شرعي نيست بپرهيزد و هميشه به علماء و دانشمندان اسلامي تماس داشته مسايلي را که وي درست درک کرده نمي تواند باعلماء مطرح نمايد.
شکي نيست که هر گروه و فرقة منسوب به اسلام خود را بر حق دانسته وارث بهشت ميشمارد ليکن معيار بر حق بودن چيست؟
پيامبر r اين معيار را تعين مي کند چنانکه ميفرمايند « ديري نخواهد گذشت که امت من هفتاد و سه گروه گردند تمام آنها در دوزخ مي روند غير از يک گروه، آنها کساني اند که پيروي از من و اصحاب من ميکنند» نزد ترمذي و حاکم.
همچنان ميفرمايند: «شما را به تقوي و ترس از خدا، و شنيدن و اطاعت کردن توصيه مي کنم هر چند غلام حبشي بر شما امير باشد، بي گمان آنکه از شما زنده بماند، بزودي شاهد اختلافات زيادي خواهد بود، پس بر شما لازم است که از طريقة من و طريقة خلفاي راشدين که آنها هدايت کنندگان اند پيروي نماييد و آنرا بادندان ها محکم گيريد و از بدعت در دين بپرهيزيد زيرا هر امر نو پيدايي گمراهي است» نزد ابو داود و ترمذي.
س85:- هرگاه در مسألة اختلاف رخ دهد چگونه آنرا حل نمائيم ؟
جـــ :- اگر در مسألة اختلاف رخ داد به قرآن کريم و سنت صحيح رسول الله r رجوع نموده آنرا حل و فصل مي کنيم، خداوند ميفرمايد:
) فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً( النساء: 59.
ترجمه: « و اگر در چيزي اختلاف کرديد آن را به خدا و پيغمبر او برگردانيد، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين کار براي شما بهتر و خوش فرجام تر است» همچنان پيامبر r در اين مورد چنين توصيه مي نمايند:
«ميان شما دو چيز را گذاشته ام که اگر به آندو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد کتاب خدا و سنت رسول الله » موطا مالک.
خداوند مفرمايد: )وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ( الحشر: 7.
ترجمه: « چيزهاي را که پيغمبر براي شما (از احکام الهي) آورده است اجراء کنيد، و از چيزهاي که شما را از آن باز داشته است، دست بکشيد، از خدا بترسيد که خداوند عقوبت سختي دارد»
س86:- در بارة اصحاب کرام رضي الله عنهم چگونه عقيده داشته باشيم؟
جـــ :- بر هر مسلمان واجب است که آنان را دوست داشته و احترام نمايد، قلب و زبانش در مورد آنها پاک باشد، گواهي دهد که آنان مردمان عادل بودند، هيچ نوع کينه و کدورت در مورد آنها نداشته باشد، زبان خود را از بدگويي آنها محفوظ نگهدارد. پيامبر r در مورد آنها چنين توصيه مي فرمايند: « ياران مرا دشنام ندهيد، قسم بذاتيکه جانم بدست اوست اگر يکي از شما چون کوه احد طلا و صدقه بدهد، به اندازة يک و يا نيم پيمانه صدقة آنها نمي رسد» متفق عليه.
آنها نمونة از تقوي، وفا، سخاء و صداقت اند که حتي در تورات و انجيل از آنان ياد شده است چنانکه آيات زيادي از قرآن گواه و شاهد بر آنهاست پس هر که در مقابل آنها دشمني مي ورزد يا آنها را به بدي ياد مي کند و يا طعنه مي زند زنديق است زيرا وي آيات و احاديث صريح که در مورد فضليت آنها است رد و تکذيب مي کند.
س87:- آيا ميان ياران پيامبر u تفاوت و افضليت وجود دارد؟
جـــ :- بلي ! افضلترين اصحاب پيامبر r مهاجرين سپس انصار، و بعد از آنان کسانيکه در جنگ بدر و احد شرکت نموده بودند، به دنبال آنها اصحاب بيعت رضوان سپس کساني اند که قبل از فتح مکه مال هاي خود را در راه خداوند خرچ نمودند، سپس کسانيکه بعد از فتح مکه مشرف به اسلام و صحبت پيامبر گرامي اسلام شدند.
س88:- افضلترين اصحاب پيامبر r چه کساني اند؟
جـــ :- افضلترين اصحاب پيامبر r خلفاي راشدين «حضرت ابوبکر، حضرت عمر، حضرت عثمان، حضرت علي رضي الله عنهم» هستند سپس ده نفر صحابي که مژده به جنت داده شده اند که عبارت اند از:
خلفاي راشدين، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله، عبدالرحمن بن عوف، ابو عبيده بن جراح، سعد بن ابي وقاص و سعيد بن زيد رضي الله عنهم.
س89:- عقيده اهل سنت و جماعت در مورد اختلافات و درگيري هاي که ميان اصحاب کرام صورت گرفت چيست؟
جـــ :- مذهب اهل سنت و جماعت در مورد آنچکه ميان صحابة کرام رخ داد اينست که از هر گونه قضاوت و داوري و اظهار نظر و بحث و مناقشه در مورد آنان خود داري بايد کرد و اين توصية خداوند را شعار خود قرار ميدهند:
)رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ( الحشر: 10.
ترجمه: «پروردگارا ! ما را و برادران ما را که در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفته اند بيامرز، و کينه اي نسبت به مؤمنان در دلهاي ما جاي مده، پروردگارا ! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي»
در گيري هاي که ميان آنان رخ داد البته از روي اجتهاد بود و هر مجتهدي از دو حالت خالي نيست، يا درست و يا خطا، اگر اجتهادش درست و حق با او بود، دو اجر دارد و اگر اجتهادش نادرست و حق با او نبود يک اجر دارد، لذا هر دو جانب از اجر و پاداش بي بهره نيستند زيرا هدف و مقصد آنان از اين اختلافات و درگيري ها منصب، رياست و يا مطلب دنيوي نبوده فقط بخاطر دفاع از حق و حصول رضامندي خداوند و رفع مسؤليت چنين اختلافات ميان آنها رخ داده است.
لغزش و خطاهاي آن راد مردان تاريخ در پهلوي بحر بيکران فضايل و کارنامه هاي نيک آنان قابل مقايسه نيست. ايشان اين جهان را در حالي وداع گفتند که خداوند از آنها راضي و خشنود و آنها از الله تعالي راضي بودند، چنانکه خداوند ميفرمايد: )وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ( التوبة: 100.
ترجمه: «پيشگامان نخستين مهاجران و انصار و کساني که به نيکي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را بخوبي پيمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است که در زير (درختان و کاخهاي) آن رود خانه ها جاري است و جاودانه در آنجا ميمانند، اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ.»
متأسفانه در عصر حاضر به اصطلاح بعضي از روشنفکران و نويسندگانيکه در مورد اصحاب پيامبر r داوري و قضاوت کرده بعضي از آنها را بر حق و ديگري را خطا کار معرفي مي کنند، بايد بدانند که از راه راست تخطي نموده اند و پلان هاي دشمنان کينه توز اسلام را پياده مينمايند، دشمنان اسلام بخاطر تفرقه افگني و بد نام کردن بزرگان صدر اسلام روايات دروغين و تحريف شدة زيادي را تزوير و جعل نموده اند و همچو فيلسوف نماها به اين روايات استناد و استدلال نموده، جهل و ناداني خويش را ثابت مي نمايند.
س90:- مسؤليت ما در قبال اهل بيت پيامبر r چگونه است؟
جـــ :- اهل سنت و جماعت در همه مسايل ميانه رو است منجمله موقف آنها در مورد اهل بيت رسول الله r معتدل بوده در مورد آنها نه افراط و نه تفريط دارند، آنها را از صميم قلب دوست داريم و معتقد هستيم که خداوند تعالي آنها را از هر گونه زشتي و ناپاکي دور و پاک ساخته است، محبت و دوستي اهل بيت را جز ايمان خود ميدانيم زيرا پيامبر r به امتش وصيت نموده تا اهل بيتش را دوست داشته آنها را احترام نمايند چنانکه ميفرمايند: «اهل بيت من، الله Y را در بارة آنها به شما ياد مي کنم) نزد مسلم و احمد- يعني از خدا بترسيد آنها را به بدي ياد نکنيد-
س91:- چه کساني اهل بيت پيامبر r اند؟
جـــ :- اهل بيت پيامبر r آناني اند که گرفتن صدقه بر ايشان حرام است و عبارت اند از: همسران و دختران پيامبر گرامي مان r و آل علي، آل جعفر، آل عباس، بنو حارث بن عبد المطلب.
س92:- اگر امروز کسي ادعا کند که وي از اهل بيت پيامبر گرامي ما r است با وي چگونه رفتار نماييم؟
جـــ :- اگر کسي ادعا کند که وي از نسل پيامبر r و يا از اهل بيتش است ( سيد و يا شريف است) وي را دوست ميداريم و احترامش را بجا مي آوريم ليکن مشروط بر اينکه پيرو و پابند شريعت و سنت آنحضرت u باشد، اما اگر اين ادعا را کند سپس عملش مخالف سنت و شريعت پيامبر r باشد، پس دوستي و احترام او جايز نيست، زيرا آنحضرت u فرموده اند: «کسي که عملش نزد خداوند قبول نگردد نسبش به وي سودي نخواهد کرد» نزد مسلم
همچنان هنگاميکه خداوند پيامبرش را امر فرمود تا خويش و اقاربش را به اسلام دعوت نموده آنان را از آتش دوزخ بيم دهد، آنحضرت r بر خاسته فرمودند: «اي گروه قريش ! خود را از آتش دوزخ نجات دهيد ! اي گروه بني کعب خود تان را از آتش دوزخ نجات دهيد ! اي فاطمه دختر محمد (r) ! خود را از آتش دوزخ نجات ده که به خدا سوگند من در نزد خداوند به شما نفعي رسانيده نمي توانم . . .» نزد مسلم
س93:- اگر شخصي مرتکب گناهي بزرگ و يا شرک شود آيا دروازة توبه برويش باز است؟
جـــ :- بلي ! دروازة توبه بروي هر کسي باز است و هرگاه انسان از عمق دل و اخلاص کامل توبه کند خداوند گناهان او را مي آمرزد چنانکه ميفرمايد:
)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ( التحريم: 8.
ترجمه: «اي مؤمنان ! به درگاه خداوند توبة نصوح کنيد، چه بسا پروردگار تان گناهانتان را محو نمايد»
س94:- توبة که مورد قبول قرار مي گيرد چگونه است؟
جـــ :- توبه از هر گناهي واجب است اما اگر گناه ميان بنده و خدا باشد و به حقوق آدمي ارتباط نداشته باشد با سه شرط قبول ميگردد:
1:- گناه را ترک کند.
2:- از انجام دادن آن اظهار ندامت و پشيماني نمايد.
3:- تصميم گيرد که دوباره آن را انجام ندهد.
اگر يکي ازين شروط موجود نشود، توبه اش مورد قبول نيست.
و اگر گناه به حقوق انسانها تعلق داشته باشد چهار شرط دارد، علاوه بر اين شروطي که ذکر شد، اينکه از صاحب حق بخشش طلب کند.
اگر اين حق مال و امثال آن باشد به وي باز گرداند، اگر حد تهمت و امثال آن باشد از او طلب عفو کند، اگر غيبت باشد بخشش طلبد و لازم است از همة گناهان توبه کند.
س95:- چه زماني توبه قبول نميگردد؟
جـــ :- دو وقتي است که توبه قبول نميشود:
1:- هنگاميکه شخص فرشتة مرگ را ببيند و متيقن گردد که مرگ به سراغش آمده است، توبه اش قبول نميگردد، پيامبر r ميفرمايند: «خداوند عزوجل توبة بنده را مي پذيرد تا لحظه اي که روح به حلقومش نرسد» نزد ترمذي
2:- هنگاميکه آفتاب از مغرب طلوع کند دروازة توبه بسته مي شود چنانکه آنحضرتr ميفرمايند: «قيامت بر پا نميشود تا آنکه آفتاب از مغرب طلوع نکند، هنگاميکه طلوع کرد و مردم آنرا مشاهده کردند همگي ايمان مي آورند ليکن در آن وقت ايمان آوردن سودي نمي بخشد» نزد بخاري و مسلم
س96:- پيامبر r چگونه امتش را به توبه و بازگشت به سوي خداوند توصيه نموده اند؟
جـــ :- پيامبر گرامي ما حضرت محمد r ميفرمايند: «اي مردم ! از خدا آمرزش طلبيده و به درگاه او توبه کنيد، زيرا من در هر روز صد بار توبه مي کنم» نزد مسلم
هدف از اين حديث عدد معين در توبه نيست بلکه کثرت و بسياري توبه و بازگشت به خداوند است.
س97:- آيا کسي بدون حساب و عذاب وارد بهشت مي شود؟
جــ :- بلي ! هفتاد هزار از امت محمد r بدون حساب و عذاب وارد بهشت خواهند شد، ايشان کساني اند که بخاطر دم خواني نزد کسي نميروند، و جسم هاي شان را بخاطر تداوي داغ نميکنند، و انجام کاري و يا خود داري از آنرا به اساس شوم بودن چيزي پي ريزي نميکنند (بدفالي نميکنند)، و به پروردگار شان توکل دارند» بر گرفته از حديث متفق عليه
س98:- چه کساني در روز قيامت زير ساية عرش خداوند قرار مي گيرند؟
جـــ :- پيامبر گرامي ما r مي فرمايند: «هفت کس است که خداوند آنان را در ساية عرش خود، در روزي که جز ساية عرش او وجود ندارد جاي ميدهد: زمامدار و رهبر عادل، و جواني که در عبادت خداوند تعالي نشو ونما يافته، و مردي که دلش به مساجد پيوسته است، و دو مردي که براي خدا باهم دوست شدند، و براي او با هم يکجا شدند و براي او از هم جدا گشتند (يعني دوستي شان تا دم مرگ پايدار بود) و مردي که زني زيبا و مقبول از او طلب همبستري کرد و او گفت: من از خدا مي ترسم، و مردي که پنهاني صدقه داد، بگونه ايکه دست چپش از آنچه دست راستش انفاق کرده با خبر نشد (يعني دور از ريا و خاص براي خدا بود) و مردي که در تنهائي خدا را ياد نمود و اشک از چشمانش سرازير شد» متفق عليه.
س99:- بهترين مسلمانان چه کسي مي باشد؟
جـــ :- پيامبرخدا r ميفرمايند: «آنکه مسلمانان از دست و زبان او در امان بمانند» متفق عليه
از خداوند ميخواهيم تا دست هاي ما را از ظلم و تجاوز بر حقوق ديگران در امان دارد و زبانهاي ما را از غيبت و سخن چيني پاک نگهدارد.
متأسفانه امروز ما مسلمانان از هدايت و رهنمود هاي اسلام دور گشتيم، بخاطر بدست آوردن مال و سرمايه و حفظ جاه و منصب چه ظلمي را بر ديگران روا مي داريم! ارزش هاي مردم اعم از آبرو، عزت، کرامت مال، جان و . . . آنان نزد ما قيمتي نداشته بلکه در راه منافع شخصي خويش با دست و زبان ساير مسلمانان را اذيت مي نمايم.
خداوندا ! دست هاي ما را از تجاوز بر حقوق ديگران حفظ نما.
خداوندا ! زبانهاي ما را از غيبت، سخن چيني، توهين و تحقير مسلمانان محفوظ گردان.
وصلى الله على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم
س65:- معناي شرک چيست و بر چند نوع است؟
جـــ :- شرک بمعناي شريک قرار دادن با خداوند تعالي در آفرينش و پرستش است مانند: غير از خداوند چيزي بخواهد که در مقدور بنده نيست، يا غير از خدا رحمت بطلبد، يا غير از خدا ترس و هراس داشته باشد، يا قرباني، نذر، يا عبادتي از عبادات را براي غير الله انجام دهد، يا مخلوق را با خداوند در خصايص خداوندي همسان قرار دهد.
شرک دو نوع است: 1:- شرک اکبر 2:- شرک اصغر
1:- شرک اکبر آنست که نوعي از عبادات براي غير خداوند بجا آورده شود و آن را با آفريدگار جهان مساوي و همتا بداند، مانند: خواستن مطالب و حاجات در دعا غير از الله، يا طوريکه از الله مي ترسد از آن بترسد يا در وقت خوف به غير الله پناه ببرد، در وقت مشکلات و مصايب غير الله را خوانده از او بيم و اميد داشته باشد و بر او توکل و اعتماد کند مانند بر آورده کردن نيازمنديها، و آسان کردن سختي ها چنانکه امروز در اطراف بسياري از قبرها و زيارتگاه ها صورت مي گيرد.
اين نوع شرک مسلمان را از دايرة اسلام خارج ساخته جايگاه ابدي اش دوزخ خواهد بود و اگر قبل از مرگ توبه کند خداوند آمرزنده و مهربان است.
خداوند ميفرمايد: )إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا( النساء: 48.
ترجمه: «بيگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمي بخشد، ولي گناهان غير از آن را از هرکس که خود بخواهد مي بخشد، و هر که بخدا شرک ورزد، گناه بزرگي را مرتکب شده است» چنانکه ميفرمايد:
)وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ( يونس: 18.
ترجمه: «به جاي خدا چيزي هاي را مي پرستند که نه با آنان زيان مي رساند و نه به آنان سود مي رساند»
2:- شرک اصغر عبارت از اقوال و افعالي است که با انجام دادن آن مسلمان به شرک اکبر نزديک ميگردد اين نوع شرک را شرک خفي يا پنهان نيز مي گويند زيرا اکثراً در نيت و ارادة بنده راه پيدا مي کند، مانند هر عمليکه منظور از آن رضاي الله تعالي باشد ولي ريا در آن راه پيدا کند، که متأسفانه بسياري از مردم به اين نوع شرک آغشته اند، خداوند همة ما را هدايت عطاء فرمايد.
پيامبر گرامي ما r در مورد امتش نگران بود تا مبادا درين دام شيطاني نيفتند چنانکه ميفرمايند: «در بارة شما از همه بيشتر از شرک اصغر بيم دارم از آنحضرت r در مورد آن سوال شد، فرمودند: ريا شرک اصغر است» نزد احمد و طبراني
مثال هاي از شرک اصغر:
1:- شخصي براي اداي نماز مي ايستد و بخاطر ريا نماز خود را حسن و زيبايي مي بخشد.
2:- سوگند خوردن به غير الله مانند: قسم خوردن به پدران و اجداد، يا قسم به کعبه، قسم به شرف و ناموس، قسم به سر فلان، قسم به سخي، قسم به علي يا عباس، قسم به جان فلان.
از ابن عمر رضي الله عنهما روايت است که او مردي را شنيد که مي گفت: نه، و سوگند به کعبه، ابن عمر رضي الله عنهما گفت: به غير خدا سوگند مخور! زيرا از رسول الله r شنيدم که مي فرمودند: آنکه به غير خدا سوگند خورد همانا کافر شده يا شرک آورده است» نزد ترمذي
3:- شخصي صدقه ميدهد تا مردم او را مدح و ستايش کنند.
4:- شخصي جهاد مي کند تا مردم او را شجاع گويند يا بخاطر بدست آوردن مال جهاد مي کند.
5:- شخصي قرآن را با خوش آوازي تلاوت مي کند تا مردم آنرا شنيده وي را مدح کنند.
6:- شخصي به ديگري مي گويد: « آنچه را که خدا و تو بخواهي» شخصي همچو جمله را در مقابل پيامبر r استعمال کرد، آنحضرت r بطور سر زنش به او گفتند: « آيا مرا با خدا شريک گردانيدي؟ بلکه آنچرا که خداوند خودش بخواهد همان ميشود» نزد ابوداود.
7:- کسيکه بخاطر بدست آوردن مال وثروت حج کند، يا امامت کند، يا علم بياموزد، يا آذان دهد.
8:- شخصي به ديگري ميگويد: «اگر خدا و شما نمي بوديد من در فلان مصيبت دچارمي شدم» يا چنين مي گويد: « من جز خداوند و شما کسي ديگر ندارم»، و درست اينست که بگويد: «اگر خدا نمي بود بعد از آن فلان» يا «من جز خداوند بعد از آن خودت. . . .» پس بدانيم که شرک خفي باريکتر از مور سياهيست که بر سنگ سياه، در شب تاريک راه مي رود، و بحريست که ساحل نداشته نجات يافتگانش کم اند.خداوند ميفرمايد:
)فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا( الكهف: 110.
ترجمه: «پس هر کس خواهان ديدار خداي خويش است، بايد که کار شايسته کند، و در پرستش پروردگارش کسي را شريک نسازد»
س66:- فرق ميان شرک اکبر و اصغر چيست؟
جـــ :- فرق ميان شرک اکبر و اصغر در چهار چيز است:
1:- کسيکه مرتکب شرک اکبر شود از دين اسلام خارج گرديده و مرتد مي شود اما شرک اصغر مرتکبش از دين اسلام خارج نگرديده بلکه مرتکب گناه بزرگ مي گردد.
2:- کسيکه مرتکب شرک اکبر شود بطور هميشگي و دايم در دوزخ است اما کسيکه مرتکب شرک اصغر شود داخل دوزخ گرديده ولي بطور جاويدان باقي نمي ماند.
3:- شرک اکبر همه اعمال نيک مسلمان را محو مي کند، ليکن شرک اصغر همان عملي را محو مي کند که ريا و شرک با آن آميخته شده است.
4:- کسيکه مرتکب شرک اکبر ميگردد خون و مالش مباح مي شود، ليکن شرک اصغر جان و مالش را مباح نمي گرداند.
س67:- آيا مرده ها آواز زنده ها را مي شنوند؟
جـــ :- مرده ها آواز زنده ها را نمي شنوند خداوند مي فرمايد:
)إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى( النمل: 80.
ترجمه: «بيگمان تو نميتواني مردگان را شنوا بگرداني».
س68:- آيا از مرده هاي که مردمان نيک و صالح بودند کمک و ياري خواستن جايز است؟
جــ :- نه، از مرده ها چه انبياء و چه اولياء کمک و ياري خواستن جايز نيست زيرا آنان قادر به چنين کاري نيستند، تنها خداوند متعال ميتواند يار و مددگار بنده باشد و بس، خداوند ميفرمايد:
)إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ( الأنفال: 9.
ترجمه: «به ياد آوريد زماني را که «در جنگ بدر» از پروردگار خود درخواست کمک و ياري مينموديد و او در خواست شما را پذيرفت. . . .»
همچنان پيامبر گرامي r در دعايش چنين فرمودند: «اي زنده واي با تدبير به رحمتت از تو کمک و ياري مي خواهيم» نزد ترمذي.
مسلمان همه روزه با خداوند عهد و پيمان مي بندد که تنها او را پرستش مي کند و تنها از او کمک و ياري مي طلبد، سورة فاتحه گواه اين عهد و پيمان است
)إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ( ترجمه«تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي طلبيم» همچنان پيامبر گرامي ما r به ابن عباس رضي الله عنهما چنين توصيه نمودند: «اي پسر! خدا را حفظ کن تا ترا حفظ کند، بياد خدا باش او را در برابرت مي يابي، اگر چيزي مي خواهي از خدا بخواه، و اگر ياري مي جويي از خدا بجو» نزد ترمذي.
س69:- چه کساني اولياء الله اند؟
جـــ :- هر مؤمني که در طاعت خداوند و پيامبرش r پابندي و مواظبت داشته از نافرماني آنان اجتناب ورزد، از جملة اولياء الله به شمار مي رود.
خداوند مي فرمايد: )الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ( يونس: 63.
ترجمه: «دوستان (اولياء) خدا آناني اند که ايمان آورده اند و پرهيزگاري پيشه کردند»
س70:- کرامات اولياء چيست؟
جـــ :- کرامات اولياء عبارت از امر خارق العادة است که از دوستان الله تعالي و بندگان نيک و صالحش صادر مي شود واين عمل به خواست و ارادة خداوند صورت گرفته، اولياء در صدور آن هيچ اختيار و دخالتي ندارند مانند قصة اصحاب کهف، و قصة پناه بردن سه نفر به غار و توسل جستن آنان به اعمال نيک شان تا اينکه دهن غار باز گرديد، و مانند کرامات عمر فاروق هنگاميکه از سر منبر نبوي در مدينه به ساريه سر لشکر مسلمانان در شام صدا زد تا از محاصرة دشمن خود را نجات دهند، و فرستادن مکتبوب وي بنام درياي نيل هنگاميکه نامة او رسيد رود نيل جاري گرديد، و اين کرامات تا روز قيامت در امت محمد r دوام خواهد داشت.
احياناً اگر بعضي امور خارق العاده از مردمان بي تقوا و مخالف با شرع سر زد بايد بدانيم که کرامت نبوده عمل شيطاني و شعبده بازي است.
س71:- آيا مسلمان ضرورت به واسطه اي ميان خود و پروردگارش دارد؟
جـــ :- نه، خداوند به بنده گانش آنقدر نزديک است که ضرورت به واسطة ندارد چنانکه ميفرمايد: )وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ( البقرة: 186.
ترجمه: «و چون بندگانم از تو در بارة من بپرسند، (بگو:) من نزديکم و دعاي دعا کننده را هنگامي مرا بخواند، قبول ميکنم» همچنان خداوند در حديث قدسي مي فرمايد: «اي بندگانم همة شما گمراهيد جز آنکه او را هدايت کرده ام پس از من هدايت طلبيد تا شما را هدايت و رهنموني کنم، اي بندگانم همة شما گرسنه ايد مگر آن را که من روزي دهم پس از من بخواهيد تا شما را روزي دهم، اي بندگانم همة شما برهنگانيد مگر کسي را که من بپوشانم پس از من بخواهيد تا شما را بپوشانم، اي بندگانم شما شب و روز خطا مي کنيد و من همة گناهان را مي آمرزم پس از من آمرزش طلبيد تا شما را بيامرزم. . .» بخشي از حديث قدسي نزد مسلم.
س72:- مسلمان با کدام وسيلة ميتواند بخداوند نزديک گردد؟
جـــ :- خداوند متعال راه هاي زيادي را براي مسلمانان مهيا کرده است تا به وسيلة آن به وي نزديک گرديده و رضامندي اش را حاصل نمايند خداوند ميفرمايد:
)وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ( المائدة: 35.
ترجمه: «و براي تقرب به خدا وسيله بجوئيد (که عبارت از طاعت و اعمال شايسته است)»
بعضي از اين وسيله هاي که بنده را بخداوند تعالي نزديک ميسازد مختصراً بيان ميداريم:
1:- نزديک شدن بخداوند بوسيلة نام ها و صفات خداوند تعالي.
2:- نزديک شدن بخداوند بوسيلة ايمان و اعمال نيک.
3:- نزديک شدن بخداوند بوسيلة دعاي مردمان صالح و نيکو کار زنده.
4:- نزديک شدن بخداوند بوسيلة اعتراف کردن گناهان و اظهار عاجزي.
س73:- تعويذ چيست؟ و آيا بستن آن جايز است؟
جـــ :- تعويذ عبارت از نوشته هاي است که آنرا پوش کرده بر گردن کودکان و يا بزرگان جهت دفع نظر يا هر آسيبي ديگر آويزان مي کنند.
تعويذ دو نوع است: 1:- تعويذ هاي که از آيات قـــران است.
2:- تعويذ هاي که غير از آيات قرآن است.
1:- تعويذ هاي که از آيات قرآن کريم باشد بيشتر علماء آنرا ممنوع قرار داده اند، و دليل آنها در اين مورد چنين است.
· پيامبر r از آويزان کردن هر نوع تعويذ و تومار منع کرده است چنانکه فرموده اند: «کسيکه تعويذ بآويزد همانا شرک ورزيده است» نزد حاکم
· جواز آن راه را بسوي تعويذ هاي غير قرآني باز مي کند، پس بنا بر مصلحت شرعي اين باب را کاملاً مسدود کرده اند.
· آويختن اين چنين تعويذ ها توهين به آيات قرآن کريم است زيرا کسيکه تعويذ را بر جسمش مي بندد داخل تشناب و جاهاي ناپاک مي گردد.
2:- تعويذ هاي که غير از آيات قرآني باشد مانند رسم جدول، يا نوشتن حروف ابجدي، يا تارها، يا نامهاي جن و شيطان و يا هر طلسمي باشد حرام بوده از جملة شرک بشمار مي رود، چنانکه آنحضرت r مي فرمايند: «هرکه چيزي را به جسم خويش ببندد، به همان چيز سپرده ميشود» نزد احمد و ترمذي
همچنان مي فرمايند: «دم کردن، تعويذ ها وآنچه بخاطر ايجاد محبت ميان زن و شوهر است شرک بشمار مي رود» نزد احمد و ترمذي
س74:- آويختن مهره، حلقه، کره، چشم مهره، خرمهره، و قلاده و غيره بر گردن کودکان و حيوانات چه حکم دارد؟
جـــ :- آويختن مهره، حلقه، چشم مهره، خرمهره، قلاده بخاطر دفع آسيب و نظر از کودکان و حيوانات همه شرک است چنانکه پوشيدن کرة روماتيزم و غيره حرام و ناجايز بوده از امور شرکي شمرده شده است، پيامبر r مي فرمايد: «هرکه چيزي را به جسم خويش ببندد، به همان چيز سپرده مي شود» نزد احمد و ترمذي
يعني از حفاظت و نگهباني خداوند تعالي خارج شده به همان چيز سپرده ميشود. همچنان آنحضرت r شخصي را فرستاده تا قلاده هاي را که بخاطر دفع نظر بر گردن شتران آويخته اند قطع نمايند. نزد بخاري و مسلم.
همچنان آنحضرت r شخصي را ديدند که در دستش کرة را بسته است، آنحضرت r از او پرسيدند اين چيست؟ آن شخص گفت: براي نجات از ناتواني، سستي و کسالت آنرا بدست کرده ام. پيامبرr به وي فرمودند: آنرا از دستت بيرون کن، زيرا اين جز ناتواني و کسالت چيز ديگري نخواهد بخشيد، و اگر بميری در حاليکه اين حلقه در دستت باشد هرگز (از دوزخ) نجات نخواهي يافت» نزد حاکم و احمد.
س75:- در مورد دم کردن و دعا خواني بر مريض، شريعت اسلامي چه حکم مي کند؟
جـــ :- دم کردن و دعاخوانی بر مريضان دو قسم است: 1- مشروع 2- نامشروع 1:- دم کردن و دعا خواني مشروع آنست که خالي از الفاظ شرکي باشد درين صورت به سه شرط ذيل جايز مي باشد:
1:- به زبان عربي باشد تا اينکه معنايش فهميده شود.
2:- از قرآن کريم و يا احاديث نبوي و يا از اسماء و صفات خداوند تعالي باشد.
3:- معتقد به اين باشد که دم و دعا به تنهائي خود مؤثر نبوده بلکه تأثير آن به اراده و خواست خداوند متعال صورت مي گيرد.
2:- دم و دعاي نامشروع آنست که در آن الفاظ شرکي وجود داشته از غير خداوند کمک و ياري خواسته شود، مانند دم کردن بنام هاي جن ها و فرشتگان، پيامبران، نيکوکاران و غيره که قادر به رساندن نفع و ضرر نيستند، چنانکه رفتن نزد مردمان معروف به فال بين و شعبده باز، جادوگر، و کسانيکه اينکار را حرفه و پيشة خود قرار داده اند، نا جايز و حرام بوده مسلمان بايد از آنها دوري بجويد.
س76:- آيا حصول برکت و فيض از سنگ، درخت، قبر و غيره جايز است؟
جـــ :- حصول فيض و برکت از سنگ، درخت، قبر، چشمه، تپه و غيره اگر به اين نيت باشد که گويا اينها وسيله و واسطه ميان وي و خداوند قرار مي گيرند و يا اينها شفاعت کننده نزد الله تعالي ميباشند، در واقع وي به الله تعالي اين چيزها را شريک ساخته و اين از شرک اکبر محسوب ميشود، خداوند مي فرمايد:
)وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى( الزمر: 3.
ترجمه: «و آناني که جز خدا دوستان و ياران ديگري را بر ميگيرند (ميگويند:) ما آنان را پرستش نميکنيم مگر براي آنکه ما را به خداوند نزديک گردانند»
و اگر به نيت اين باشد که گويا با ماليدن و لمس کردن و يا رفتن به جاهاي مخصوص جسمش پربرکت و پرفيض ميگردد، اين طرز فکر شرک اصغر است.
ابو واقد ليثي رضي الله عنه روايت ميکند که ما در غزوة حنين همراه با رسول الله r در حرکت بوديم، و ما در آن اواخر مسلمان شده بوديم که در طول راه درختي از بير به نظر رسيد که آنرا ذات انواط ميناميدند. مشرکين آنرا وسيلة طواف قرار داده و سلاح هاي شانرا بآن مي آويختند، پس نظر ما به درختي افتاد گفتيم اي رسول الله r براي ما هم درختي را براي آويزان کردن سلاح هاي ما انتخاب کن چنانکه مشرکين درختي براي سلاح آويزان کردن دارند، رسول الله r فرمودند: الله اکبر اين رسم باستاني است، قسم بذاتيکه جانم بدست اوست، چنان گفتيد که بني اسرائيل براي موسي گفتند: براي ما الهي انتخاب کن چنانکه براي آنها الهي است، يقيناً شما بر روش پيشينيان روان هستيد» نزد ترمذي.
آنها به اين گمان بودند که اين عمل در شرک داخل نيست، وقتي پيامبر r ايشان را ازين عمل باز داشت خود داري نمودند.
س77:- بدعت در دين چيست؟
جـــ :- کلمة بدعت بمعناي اختراع و نو آوري است، و بدعت در دين آنست که هر امري در عبادات دليلي از قرآن کريم و يا سنت پيامبر r نداشته باشد بدعت گفته مي شود، همچنان بدعت را ضد سنت ميتوان گفت. چنانکه پيامبر r ميفرمايند:
« کسيکه عملي انجام دهد که دين ما آن را تأييد نکند مردود است» نزد مسلم
بعضي علما بدعت در دين را چنين تعريف کرده اند: کسيکه قول و عملي مربوط به دين را مخالف قول و عمل پيامبر r و اصحابش اختراع نمايد بدعت ناميده ميشود.
س78:- بدعت در دين چه حکم دارد؟
جـــ :- بدعت و نو آوري در دين حرام است خداوند ميفرمايد:
)وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا( النساء: 115.
ترجمه: «کسي که مخالفت با پيغمبر کند بعد از آنکه راه هدايت روشن شده است و غير راه مؤمنان را در پيش گيرد، او را به همان جهتي که دوستش داشته است رهنمود ميگردانيم و به دوزخش داخل ميگردانيم و دوزخ چه بد جايگاهي است!»
چنانکه پيامبر r در اين مورد مي فرمايد: «بي گمان بهترين سخن کتاب خدا است و بهترين راه هدايت، راه هدايت محمدي است و بدترين امور آنست که بدعت باشد و هر امري نوپيدا (بدعت) گمراهي است» نزد مسلم.
س79:- لطفاً بعضي از بدعت هاي که در بين مسلمانان منتشر گرديده است مختصراً بيان کنيد؟
جـــ :- متأسفانه بدعت ها در جوانب مختلف عبادات و عادات مسلمانان رايج گرديده است، ما بطور مختصر به بعضي از اين بدعت ها اشاره مي نماييم خدا کند برادران مسلمان ما متوجه شده به ريسمان خداوند (قرآن و سنت) چنگ بزنند و راه هاي را که شيطان باز نموده است مسدود نمايند.
س50:- آيا اهل بهشت پروردگار شان را مي بينند؟
جـــ :- آري! چنانکه خداوند فرموده است: )لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ( يونس: 26.
ترجمه: «کساني که کارهاي نيکو انجام دادند - بهشت - از ايشان است و افزون (نگاه به خداوند)».
س51:- لطفاً در بارة شفاعت معلومات دهيد.
جـــ :- شفاعت از جملة امور اعتقادي مسلمانان بشمار مي رود، خداوند متعال در آيات زياد شفاعت را با قيود و شرايط سخت و سنگين ثابت نموده آنرا ملک خود و در اختيار خود قرار داده است، چنانکه ميفرمايد:
)يَوْمَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلا( طه: 109.
ترجمه: « در آن روز شفاعت- هيچکسي سودي نمي بخشد، مگر کسي که خداوند مهربان به او اجازه دهد و گفتارش را بپسندد».
شفاعت تنها از بندگان صالح و نيک الله Y پذيرفته مي شود، بندگان نيک و صالح اوکساني اند که الله تعالي از آنها راضي و خوشنود باشد.
س52:- شفاعت چند نوع است؟
جـــ :- شفاعت شش نوع بوده که آنرا مختصراً بيان مي کنيم:
شفاعت عظمي که مخصوص پيامبر ما محمد r است هنگاميکه از خداوند ميخواهد تا قضا و محاسبه در ميان بندگان را آغاز نمايد.
شفاعت بخاطر کشودن دروازة جنت که اين هم مخصوص پيامبر گرامي ما محمد r است و اولين امتيکه داخل بهشت مي شود امت اوست.
شفاعت در مورد کساني که مسير شان به دوزخ تعين شده است.
شفاعت در بارة يکتا پرستاني که وارد دوزخ شده اند ليکن توسط شفاعت از دوزخ بيرون آورده ميشوند.
شفاعت بخاطر بلند شدن مرتبه و منزلت جنتيان.
شفاعت بخاطر کم کردن عذاب از بعضي کافران که اين شفاعت خاص به پيامبر r است، آنحضرت r در بارة کاکاي شان ابو طالب شفاعت مي نمايند و پذيرفته ميشود.
س53:- آيا زندگي دوزخيان و بهشتيان جاودانه و دايمي است؟
جـــ :- بلي! بهشتيان و دوزخيان با جسد و روح شان بطور جاويدان و ابدي زندگي نموده مرگ وجود ندارد چنانکه در حديث شريف آمده است: «روز قيامت مرگ بشکل قُچي آورده شده سپس فرشتگان بهشتيان را صدا مي زنند، همه نگاه ميکنند، به آنها گفته ميشود اين را مي شناسيد؟
همه مي گويند: بلي، مرگ است، همچنين فرشتگان اهل دوزخ را صدا مي زنند آنها نيز نگاه ميکنند، بعد از آن مرگ را ذبح ميکنند، سپس به بهشتيان گفته ميشود اين زندگي جاودانه است و مرگي نيست، در نتيجه آنها خيلي خوشحال ميشوند، و به دوزخيان گفته ميشود اين زندگي جاودانه است و مرگي نيست، در نتيجه به غم و اندوه و ناراحتي آنها افزوده ميگردد» نزد بخاري
س54:- اگر کسي از زنده شدن بعد از مرگ انکار کند چه حکم دارد؟
جـــ :- اگر کسي از زنده شدن بعد از مرگ انکار کند کافر است و جايگاهش دوزخ خواهد شد، خداوند درين مورد از زبان کافران حکايت مي کند:
)زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ( التغابن: 7.
ترجمه: « کافران مي پندارند که هرگز زنده و برانگيخته نخواهند گرديد! بگو: چنين نيست که مي پنداريد، به پروردگارم سوگند! زنده و برانگيخته خواهيد شد وسپس از آن چيزهاي که ميکرده ايد با خبرتان خواهند کرد، و اين کار براي خداوند ساده و آسان است»
س55:- ايمان به قدر «تقدير» چيست؟
جـــ :- ايمان به قدر يکي از اصول و ارکان ايمان بشمار مي رود، مسلمان بايد يقين کامل داشته باشد که تقدير خير و شر از جانب خداوند است و اگر مصيبتي بر او برسد، آنرا متحمل شود و ابراز رضايت نمايد و به ارادة خداوندي تن در دهد و بداند که مصيبت و آسيب از روي تصادف نبوده بلکه قبلاً فيصله شده است، هيچ چيزي در کائنات خارج تقدير نبوده در لوح محفوظ نوشته شده است، اعمال بندگان خير يا شر به ارادة خداوند صورت مي گيرد، با آن هم خداوند آنان را اختيار و اراده داده است و در هيچ عملي آنان را مجبور نساخته است لذا خداوند بندگان خود را امر و نهي نموده است و راه خير و شر را به آنان واضح و بيان کرده است.
س56:- لطفاً در مورد تقدير معلومات بيشتر بدهيد؟
جـــ :- ايمان به قدر مشتمل بر چهار مرتبه است:
اول:- مؤمن بايد باور و يقين داشته باشد که علم خداوند بر همه چيز احاطه کرده است و هيچ چيزي در اين عالم از دايرة علم او بيرون نيست، خداوند قبل از آفريدن کائنات بر همة آنها علم و آگاهي داشت، اعمال، کردار، روزي، اجل، و حرکات آنها، اهل جنت و دوزخ به او معلوم بود.
خداوند مي فرمايد: )وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا( الطلاق: 12.
ترجمه: « و آگاهي او همه چيز را فرا گرفته است»
دوم:- مؤمن بايد اعتقاد جازم داشته باشد که خداوند قبل از آفريدن خلائق و کائنات، همه چيز را نوشته بود، چنانکه پيامبر r مي فرمايند: « خداوند متعال پنجاه هزار سال قبل از پيدايش آسمانها و زمين، تقدير مخلوقات را نوشته بود، « قبل از آن» عرشش بر بالاي آب بود» نزد مسلم و احمد.
سوم:- مؤمن ايمان داشته باشد که اراده و خواست خداوند نافذ و قدرت او بر همه چيز است، همه حوادث و وقايع به اراده و قدرت او واقع شده و مي شود، آنچرا خداوند بخواهد پديد مي آيد و آن چيزي را که نخواهد پديد نمي آيد، خداوند ميفرمايد: ) وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاء( إبراهيم: 27.
ترجمه: « و خداوند هر چه بخواهد انجام ميدهد» همچنان ميفرمايد:
)وَمَا تَشَاؤُونَ إِلا أَن يَشَاء اللَّهُ( الإنسان: 30.
ترجمه:« شما نميتوانيد، بخواهيد، مگر اينکه خدا بخواهد».
چهارم:- مؤمن بايد ايمان داشته باشد که الله Y آفريدگار همه چيز است، همه چيز خورد و بزرگ را آفريده است و بر همه چيز قادر است، چنانکه خداوند ميفرمايد:
)قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ ( الرعد: 16.
ترجمه: « بگو: خدا آفرينندة همه چيزها است»
س57:- شخصي مي گويد: من بر آنچه که در موردم در ازل و لوح محفوظ نوشته شده است اعتماد و اکتفاء نموده عملي انجام نميدهم، جوابش درين مورد چيست؟
جـــ :- هر مسلمان مکلف است به انجام اعمال نيک مبادرت و رزيده و از اعمال بد بپرهيزد، حديث ذيل جواب قناعت بخشي براي چنين اشخاص است.
از علي رضي الله عنه روايت شده که گفت: ما در جنازة در بقيع حضور داشتيم و رسول الله r آمده و نشست و ما به اطرافشان نشستيم در دست شان عصايي بود، سپس سر شان را به زير انداخته و با عصايي که سرش کج بود بزمين زده و فرمودند: « هيچ کدام از شما نيست مگر اينکه جايش از جهنم و بهشت نوشته شده است، گفتند: يا رسول الله آيا بر نوشتة ما در « لوح محفوظ» اعتماد نکينم؟ فرمود: عمل کنيد زيرا براي هر کس آنچه که براي آن آفريده شده است، آماده گشته» متفق عليه.
همچنين آنحضرت r مي فرمايند: « آفرينش يکي از شما در رحم مادر براي چهل روز بصورت نطفه باقي مي ماند و بعد از آن مثل همين مدت چهل روز به خون بسته تبديل مي گردد، مثل همين مدت هم چهل روز به گوشت پاره مبدل مي گردد، سپس فرشتة فرستاده شده و در وي روح مي دمد و به چهار چيز دستور داده ميشود تا بنويسد: به نوشتن روزي اش، اجلش، عملش، و اينکه نيکبخت است يا بدبخت، پس سوگند به خدايي که معبود بر حقي بجز او نيست، همانا يکي از شما عمل اهل بهشت را انجام ميدهد که ميان او و بهشت جز گزي «فاصله» نمي ماند ولي نوشته «لوح محفوظ» بر وي سبقت مي جويد و وي عمل اهل دوزخ را انجام داده به دوزخ داخل مي گردد، و همانا يکي از شما عمل اهل دوزخ را انجام ميدهد که ميان او و دوزخ جز گزي نمي ماند ولي نوشته «لوح محفوظ» بر وي سبقت جسته و وي عمل اهل بهشت را انجام داده و به آن داخل مي گردد» متفق عليه
اين حديث قدر را ثابت مي کند و اينکه هر آنچه در جهان است از سود و زيان به قضا و قدر خداوند است.
همچنان اين حديث مي رساند که ارزش کارها و اعتبار آن به خاتمه است و نبايد به ظاهر اعمال اعتماد شود، چنانکه نبايد انسان به اعمال نيکش فريفته و مغرور گردد.
مؤمن بايد ايمان و يقين کامل داشته باشد که آفرينندة خير و شر الله Y است و به اوامر و نواهي شريعت پابندي داشته باشد و احکام الله را در آشکار و پنهان بر خود حاکم بداند، و با تکيه به تقدير از عمل شانه خالي نکند.
و بداند که هدايت و گمراهي همگي بدست الله است، ثواب و عقاب بر اساس پيروي از شريعت و تخلف از آن است، نه بر اساس تقدير، نبايد در وقت مصيبت خود را به تقدير حواله دهد و هرگاه به کار خوب و نيک توفيق يافت آن را از کمال خود نداند بلکه بگويد که همه از احسان و نيکي خداوند است، به لغزش هاي خود اعتراف نموده بلا فاصله از خداوند طلب مغفرت خواسته به او رجوع کند.
س58:- اموريکه مسلمان را از دايرة اسلام خارج ساخته و ايمانش را نقض مي کند چيست؟
جـــ :- اموريکه مسلمان را از دايرة اسلام خارج نموده ايمانش را نقض مي کند قرار ذيل است:
1:- شريک قرار دادن با خداوند متعال در عبادت، مانند: غير از خدا خواستن، يا به مخلوقي اميد کردن يا از وي ترسيدن، يا دوستي با مخلوق مانند محبت با خداوند و يا بيشتر از آن، يا شباهت دادن مخلوقي با خالق، و يا اينکه عبادتي براي غير الله تعالي اداء گردد مانند قرباني، نذر و غيره، و اينگونه اشخاص مشرک بوده داخل شدن جنت بر آنها حرام است و دوزخ جايگاه ابدي شان خواهد بود خداوند ميفرمايد:
) إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ( المائدة: 27.
ترجمه: «بيگمان هر کس شريکي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است و جايگاه او آتش است»
2:- کسيکه ميان خود و پروردگارش واسطة را قرار داده از آنها شفاعت ميطلبد يا بر آنها توکل مي نمايد، به اجماع امت اسلامي کافر است.
3:- کسيکه مشرکان و کافران را کافر نگويد يا در کفر آنان شک کند و يا اينکه راه، روش و مفکورة آنان را صحيح گفته و بهتر بداند، کافر است.
4:- کسيکه معتقد باشد اينکه راه و روش و مفکوره هاي ديگران بهتر و کاملتر از هدايات و رهنمود هاي پيامبر گرامي محمد r است يا حکم آنان را بر حکم پيامبر r ترجيح داده آنرا صحيح بخواند کافر است، مانند کسانيکه حکم طاغوت ها و مستکبران روي زمين را بهتر از اسلام ميدانند.
5:- کسيکه با رهنمود و اوامر پيامبر r بغض و کينه مي ورزد هر چند به آن عمل کند، کافر است چنانکه خداوند مي فرمايد:
)ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ( محمد: 28.
ترجمه: «بدان خاطر است که آنان بدنبال چيزي مي روند که خداي را بر سر خشم ميآورد، و از چيزي که موجب خوشنودي او است ناپسندي مي کنند».
6:-کسيکه به امري از امور دين اسلام توهين کند يا به آن تمسخر کند کافر است، خداوند در مورد چنين اشخاص ميفرمايد: )قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ_لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ( التوبة: 65- 66.
ترجمه: «بگو: آيا به خداوند و آيات او و پيغمبرش بازي و شوخي مي کرديد؟! عذر خواهي نکنيد، شما پس از ايمان آوردن کافر شده ايد»
7:- کسيکه جادو کند و يا به آن راضي شود کافر است مانند اختلاف افگني ميان دو دوست و يا نزديک سازي ميان دو شخص توسط جادو، خداوند در مورد کفر جادوگران چنين ميفرمايد: )وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ ( بقرة: 102.
ترجمه: « آندو فرشته- به هيچ کس چيزي نمي آموختند، مگر اينکه پيشاپيش به او ميگفتند: ما وسيلة آزمايش هستيم کافر نشو»
8:- کسيکه در برابر مسلمانان باکفار کمک و همکاري نموده و از آنها پشتيباني مي کند کافر است خداوند در مورد چنين مردمان مي فرمايد:
) وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ( المائدة: 51.
ترجمه: « هر کس از شما با ايشان «يهود و نصاري» دوستي ورزد بيگمان او از زمرة ايشان به شمار ميرود، و شک نيست که خداوند افراد ستمگر را هدايت نميکند».
9:- کسيکه معتقد باشد اينکه بعضي اشخاص ميتواند از شريعت محمد r پا بيرون نهد، پس اينگونه اشخاص کافر مي باشد خداوند مي فرمايد:
)وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ( آل عمران: 85.
ترجمه: « کسيکه غير از اسلام، آئيني برگزيند، از او پذيرفته نميشود، و او در آخرت از زمرة زيانکاران خواهد بود»
10:- کسيکه از دين خداوند روگرداند، طوريکه نه آنرا مي آموزد و نه به آن عمل مي کند، کافر است خداوند مي فرمايد:
)وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ( السجدة: 22.
ترجمه: «چه کسي ستمکار تر از آن کسي است که به آيات پروردگارش پند داده شود، و او از آنها روي بگرداند؟ مسلماً ما از گناه کاران انتقام گيرنده ايم»
11:- کسيکه ادعاي علم غيب کند کافر است مانند فال بينان، جادوگران کف شناسان و نجوميان و هر کسيکه سخن از امور غيبي زند، بجز پيامبران خداوند که احياناً به اذن خداوند و حکمت و مصلحتي که در آن نهفته است از امور غيبي آگاهي ميدهند. خداوند ميفرمايد:
)عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا_إِلا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا( الجن: 26- 27.
ترجمه: «دانندة غيب خدا است، و هيچکس را برغيب خود آگاه نميسازد مگر پيغمبري که خدا از او خوشنود باشد، خدا محافظان و نگهباناني در پيش و پس او روان ميدارد».
غيب گويان دوستان شياطين اند، زيرا شياطين براي آنان وحي مي کند چنانکه خداوند ميفرمايد:
)وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ( الأنعام: 121.
ترجمه: «بيگمان شياطين مطالب وسوسه انگيزي به دوستان خود القاء مي کنند تا با شما منازعه و مجادله کنند، اگر از آنان اطاعت کنيد، بيگمان شما (مثل ايشان) مشرک خواهيد بود»
همچنان پيامبر r در مورد آنان مي فرمايند: «هنگاميکه خداوند تعالي در عالم بالا در مورد چيزي امر صادر نمايد، فرشتگان يکديگر را از آن خبر ميدهند، درين حالت شياطين که يکي بر بالاي ديگر قرار دارند تا به جايي برسند که سخن فرشتگان را بشنوند، گاهي اين سخن را مي شنود و گاهي مي شود که شهاب ثاقب «پارة آسماني» به او اصابت مي کند، وقتي خبري را شنيدند آنرا از بالا براي شياطين پائين انتقال ميدهند تا اينکه سخني را که شنيده اند براي جادو گران و فال بينان زمين برسانند، جادوگران و فال بينان با آن سخني که شينده اند، صد دروغ را يکجا نموده به مردم خبر مي دهند. . . » بر گرفته از حديث بخاري.
س59:- تصديق نمودن جادوگران، فال بينان و شعبده بازان چه حکم دارد؟
جـــ :- هرکه سخن جادوگران، کاهنان (فال بينان) و شعبده بازان را تصديق نمايد شريعت اسلام آنان را کافر خوانده است پيامبر r در اين مورد چنين مي فرمايند: «اگر کسي نزد فال بيني برود و او را در سخني که ميگويد (در امور غيب) تصديق نمايد، بي گمان به آنچه که بر محمد r نازل شده است،کافر شده است» نزد ابو داود.
س60:- شريعت اسلام در مورد علم نجوم و منجماني که با استدلال به امور فلکي حوادث و پيش آمد هاي جهان را پيش بيني ميکنند چه حکم مي کند؟
جـــ :- اول بايد بدانيم که خداوند ستارگان (نجوم) را بخاطر سه مقصد آفريده است چنانکه آيات قران آنرا واضح ساخته است:
1:- بخاطر زيبائي و درخشان ساختن آسمان.
2:- بخاطر راندن شياطين.
3:- بخاطر راه يابي مسافران شب.
و هر که غير از آنچه ذکر شد، خلقت ستارگان را تفسير و توجيه مي کند، مرتکب خطاي بزرگ شده و خود را در زمرة جادوگران و فال بينان قرار داده است.
پيامبر گرامي ما r در مورد علم نجوم و پيشه وران آن چنين مي فرمايند: «کسي که از ستارگان علمي را فرا گيرد در حقيقت شاخة از سحر (جادو) را آموخته است، به هر پيمانة که از آن (علم ستاره شناسي) بياموزد، بهمان پيمانه گويا از سحر آموخته است» نزد ابو داود.
س61:- چگونه جادو يا طلسم را باز کنيم؟
جـــ :- باز کردن جادو به دو قسم است: 1:- مشروع 2:- ممنوع
1:- باز کردن جادو از راه مشروع اينست که با آيات قرآني و دعاهاي وارد ازپيامبر r و يا دواهاي مجرب نزد اطباء صورت گيرد.
2:- اما درهم شکستن و بازکردن جادو از راه ممنوع اينست که توسط جادوگر صورت گيرد و اينکار انسان را بسوي شرک و کفر ميکشاند، زيرا پيامبر r در مورد سحر گشايي سوال شدند، در جواب فرمودند:
« اينکار از عمل شيطان است» نزد احمد و ابي داود.
علت ممنوع بودن اين نوع آنست که جادوگر دومي به جنيات خود روي آورده از آنها ميخواهد تا جادوي اولي را از بين ببرند، به اين ترتيب جادوي اولي و دومي هر دو بواسطة شرک آوردن به الله صورت مي گيرد، مانند شخصيکه ميخواهد نجاست را بانجاست پاک کند.
س62:- سزاي جادوگر چيست؟
جـــ :- سزاي جادوگر اينست که کشته شود، چنانکه از آنحضرت r ثابت است:
س34:- مسلمان چگونه به کتابهاي آسماني ايمان داشته باشد؟
جـــ :- مسلمان بايد يقين کامل داشته باشد که همه کتابها از جانب الله تعالي فرود آمده است, بعضي را خداوند توسط جبرئيل به پيامبرانش فرستاده است يا اينکه از پشت پرده بدون واسطة با پيامبرش سخن گفته است و بعضي از آنها را خداوند جل جلاله قسم نوشته شده به پيامبرانش فرستاده است.
س35:- نام کتابهاي آسماني چيست و بر کدام انبياء نازل گرديده است؟
جــ :- کتابهاي که بايد به آن ايمان داشته باشيم اينها است:
1:- قرآن کريم بر حضرت محمد r نازل گرديده.
2:- تورات بر موسي u نازل گرديد.
3:- انجيل بر عيسي u نازل گرديد.
4:- زبور بر داود u نازل گرديد.
5:- صحف ابراهيم و موسي عليهما السلام.
علاوه بر اين کتابهاي ديگري بر ساير پيامبران نازل گرديده است که در قرآن از آنها نام برده نشده است.
س36:- آيا کتاب هاي انجيل و تورات که امروز در دسترس يهود و نصاري قرار دارد, همانطوريست که نازل گرديده بود؟
جــ :- نه, کتابهاي تورات و انجيل امروزي همه تحريف شده است, زيرا علماي آنها اين کتابها را مطابق هوي و هوس خويش تغير داده اند.
س37:- ايمان داشتن به پيامبران عليهم السلام چه معني دارد؟
جـــ :- ايمان داشتن به پيامبران اينست که مسلمان بايد يقين کامل داشته باشد که خداوند متعال به هر قومي از ميان خود شان پيامبري را بر گزيده است تا آنها را بسوي عبادت خداوند بي همتا و ترک شرک و بت پرستي دعوت کند. پيامبران خداوند داراي اوصاف نيک مانند، راستي, امانت داري, نيکو کاري, عزت, وقار, عفت, تقوي, و خير خواهي مردم بودند.
س38:- آيا پيامبران عليهم السلام بر يکديگر امتياز و فضليتي دارند ؟
جــ :- بلي, بعضي پيامبران بر بعضي ديگر امتياز دارند خداوند ميفرمايد:
)تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ( البقرة: 253.
ترجمه: «اين پيغمبران بعضي از ايشان را بر بعضي ديگر برتري داديم. خداوند با برخي از آنها سخن گفت, و بعضي را درجاتي برتر داد»
مثلاً: خداوند متعال ابراهيم و محمد عليهما السلام را بدوستي خود برگزيده و با موسي u سخن گفت و به ادريس u مقام بلند بخشيد و عيسي u را بدون پدر و با ذريعة کلمة ((کن)) در مريم القاء کرد سپس او را بسوي خود بالا برد.
س39:- آيا پيامبر گرامي ما حضرت محمد r فضيلت و امتيازي بر ساير پيامبران پيشين دارد ؟
جــ :- بلي، پيامبر گرامي ما فضايل و خصوصيات و امتيازاتي بر ساير پيامبران دارد که آنرا ذکر مينمايم.
1:- پيامبر ما r سردار و بهترين اولاد آدم است چنانکه r مي فرمايند: «من سردار فرزندان آدم هستم و به آن فخر نمي کنم» نزد ترمذي و ابن ماجه و احمد.
2:- پيامبرما به سوي جن و انس فرستاده شده است.
3:- پيامبرما آخرين پيامبر است و به همه جهانيان تا روز قيامت فرستاده شده است.
4:- هيچ انساني بدون ايمان آوردن به محمد r به بهشت داخل نخواهد شد چنانکه عليه الصلاة والسلام فرموده اند: « قسم بذاتيکه جان من بدست اوست, هيچ فردي از مردم چه يهودي باشد يا نصراني, دعوت من بگوش او برسد سپس بميرد در حاليکه به من و به آنچه فرستاده شده ام ايمان نياورد, از جملة دوزخيان خواهد بود » نزد مسلم و احمد.
5:- حضرت پيامبر r بعضي امتيازات خود را بر ساير پيامبران چنين بيان مي کند: «پنج چيز به من داده شده که قبل از من به کسي داده نشده است:
1:- به مسافة يکماه راه, دشمن از من مي ترسد.
2:- تمام زمين برايم سجده گاه گردانيده شده است بناءً هر فردي از امتم در هر جائي که وقت نمازش شود پس در همانجا نماز خود را ادا نمايد.
3:- مال غنيمت برايم حلال گردانيده شده, در حاليکه قبل از من براي کسي حلال نبود.
4:- به من اجازة شفاعت داده مي شود.
5:- قبل از من هر پيامبري تنها بسوي قومش فرستاده مي شد لکن من بسوي همه بشريت فرستاده شده ام» متفق عليه.
س40:- اگر شخصي به بعضي از پيامبران ايمان داشته و به بعضي ديگر ايمان نداشته باشد, و يا اينکه به يکي از پيامبران سخن بدي را نسبت دهد اين شخص از نظر شريعت اسلام چيست؟
جــ :- ايمان به پيامبران رکني از ارکان ايمان بشمار ميرود, اگر مسلماني ايمان به همة پيامبران عليهم السلام مانند ايمانش به محمد r نداشته باشد, مسلمان محسوب نميشود و اگر به يکي از پيامبران کافر شود و يا سخن بد يا زشتي را به آنها نسبت دهد از دايرة اسلام خارج گرديده و مرتد مي گردد, کسي که به يک پيامبر کافر گردد چنانکه به همة آنها کافر گرديده باشد.
س41:- چرا خداوند پيامبران را فرستاده است؟
جــ :- خداوند پيامبران را فرستاده است تا مردم را به عبادت خود و ترک شريک آوردن به او امر و دعوت نمايند. خداوند مي فرمايد :
)وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ( النحل: 36.
ترجمه: « ما در هر گروه و ملتي پيغمبري را فرستاديم که خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري کنيد»
س42:- آخرين پيامبران کيست؟
جــ :- آخرين پيامبران محمد r است، بعد از وي هر کسي دعواي پيامبري را کند دروغگو و دجال است, پيامبر r ميفرمايند: « زود است بعد از من سي نفر دروغگو پيدا شود, همة آنها دعواي پيامبري را خواهد کرد, من آخرين پيامبران هستم و بعد از من ديگر پيامبري نيست» نزد ترمذي و احمد
س43:- ايمان داشتن به روز آخرت چه معني دارد؟
جــ :- ايمان به روز آخرت اينست که مسلمان يقين کامل به آمدن آن روز داشته باشد, و بخاطر نجات در آن روز, آماده و بيدار بوده در دنيا عمل نيک کند.
همچنان مسلمان بايد به علامات و نشانه هاي روز آخرت که قبل از برپا شدن قيامت به وقوع مي پيوندد ايمان داشته باشد.
در ضمن ايمان به روز آخرت امور ذيل نيز شامل آن مي گردد:
ايمان به مرگ و امتحان در قبر، عذاب و نعمت در قبر، بيرون آمدن از قبرها بعد از نفخ در صور توسط اسرافيل، مواقف روز قيامت و حالات هولناک آن روز، باز کردن نامه هاي اعمال، ترازوي اعمال، پل صراط، و حوض کوثر و شفاعت، جنت و نعمت هاي آن، دزوخ و عذاب و شکنجه هاي آن، ديدار خداوند در جنت و محروم شدن اهل دوزخ ازين نعمت بزرگ، جاويدان بودن اهل جنت در جنت و اهل دوزخ در دوزخ.
س44:- آيا به وقوع پيوستن قيامت را کسي ميداند؟
جـــ :- نه، آمدن قيامت را جز خداوند کسي ديگر نميداند، نه ملائکه و نه جن و نه انسان.
س45:- علامات و نشانه هاي که قبل از روز قيامت آشکار مي گردد کدام ها اند؟
جـــ :- علامات روز قيامت به دو دسته تقسيم مي گردد:
1- علامات خورد 2- علامات بزرگ
1:- علامات خورد (صغري) که اکثر آن واقع شده است ما عمده ترين آنرا بطور مختصر ذکر مي کنيم:
1:- بعثت و وفات پيامبر گرامي ما r .
2:- فتح بيت المقدس.
3:- زيادي مال و ثروت.
4:- ظهور فتنه ها از جانب مشرق زمين.
5:- شهادت عثمان رضي الله عنه.
6:- جنگ هاي جمل و صفين.
7:- ظهور خوارج.
8:- پيروي از امت گذشته « يهود و نصاري».
9:- ظهور مدعيان نبوت.
10:- آسايش در زندگي.
11:- بيرون آمدن آتش از سر زمين حجاز.
12:- خيانت در امانت.
13:- زنا کاري و سود خواري.
14:- زياد شدن پوليس و همکاران ظالمان.
15:- ظهور جهل و ناداني و قلت علماء.
16:- شنيدن ساز و سرود و شراب خواري.
17:- مزين ساختن مساجد و افتخار به آن.
18:- بنا نمودن خانه هاي بلند.
19:- قتل و کشته شدن بي مورد.
20:- نزديکي سال و ماه و هفته.
21:- نزديکي بازارها.
22:- ظهور شرک در امت محمد r .
23:- ظهور فواحش و قطع صله رحمي و بدي با همسايگان.
24:- مردان و زنان پير، خويش را جوان جلوه دادن.
25:- زلزله هاي پي در پي.
26:- پاره شدن زمين.
27:- مسخ شدن بعضي انسانها.
28:- رفتن مردم نيک.
29:- ظهور زنان برهنه.
30:- صدق نمودن خواب هاي مؤمنان.
31:- بي پروائي و بي رغبتي در امور دين.
32:- دروغگويي و شاهدي دادن به ناحق.
33:- مرگ هاي بي سبب و ناگهاني.
34:- زياد شدن زنان و کم شدن مردان.
35:- ذلت و خواري و ضعف مسلمانان.
36:- جنگ با يهود.
37:- مدينه مردمان بد را نفي مي کند.
38:- وزيدن باديکه روح مؤمنان را به آساني قبض مي کند.
39:- ويران شدن خانة خدا.
2:- علامات بزرگ ( کبري ) که هنوز بوقوع نپيوسته است ما بطور مختصر آنرا ذکر مي کنيم:
1:- ظاهر شدن مهدي u
2:- ظهور دجال.
3:- نزول عيسي u به زمين.
4:- خروج ياجوج و ماجوج.
5:- چاک شدن زمين در سه جهت، در شرق و غرب و جزيرة عرب.
6:- آشکار شدن دود بزرگ.
7:- طلوع آفتاب از مغرب.
8:- خارج شدن دابه (حيوان) از زمين که بر جبين ها مهر کفر و ايمان را مي زند.
9:- ظهور آتش از يمن که مردم را بسوي سرزمين شام سوق مي دهد.
س46:- روز قيامت چه مراحلي دارد و از کجا آغاز مي گردد؟
جــ :- مرگ اولين مرحله و نقطة آغاز روز قيامت ميباشد چنانکه آنحضرت r فرموده اند: «هر شخصي که ميميرد قيامت وي برپا شده است».
دومين مرحلة قيامت همانا گذاشتن مرده در قبر است، هنگاميکه انسان در بستر خاک آرام گرفت و تشييع کنندگان باز گشتند، صداي پاهاي آنان را مي شنود، سپس دو فرشتة خوفناک او را نشستانده سه سوال از وي مي کنند:
1:- پروردگار تو کيست؟ 2:- دين تو چيست؟ 3:- پيامبرت کيست؟
اگر شخص مؤمن باشد خداوند او را ثابت قدم ميدارد و جواب صحيح به وي الهام مي کند، و اگر کافر و بدکار بود، به هيچ وجه نميتواند جواب فرشتگان را بدهد، اگر چه در دنيا آنرا مي دانست. شخص مؤمن در قبرش خوشبخت شده جاي خويش را در بهشت مشاهده ميکند، و قبرش گشاده شده خوش بويي بهشت به مشامش ميرسد.
اماشخص کافر و بد عمل بد بخت شده جايگاه خود را در دوزخ مشاهده ميکند، قبر نيز بر او فشار آورده تا اينکه استخوانهايش درهم مي پيچد و قبرش به گودالي از گودالهاي آتش مبدل ميگردد و از بدبويي ها و گرمي دوزخ به وي ميرسد.
پس بدان که قبرباغي از باغهاي بهشت، يا گودالي از گودال هاي دوزخ است.
سومين مرحله قيامت آنست، هنگاميکه اسرافيل بوق را بصدا در آورده تمام موجودات زنده بيهوش شده ميميرند، سپس اين زمين به زمين ديگر تبديل شده آسمانها تکه و پاره ميشود، آفتاب، مهتاب، و ستارگان به هم ريخته نظام کائنات از بين مي رود، خداوند اين روز وحشتناک را چنين توصيف مي فرمايد:
)فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ_ وَحُمِلَتِ الأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً_ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ_ وَانشَقَّتِ السَّمَاء فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ( الحاقة: 13- 16.
ترجمه: «هنگاميکه يک دم در صور دميده شود و زمين و کوها از جا برداشته شود و يکباره درهم کوبيده و متلاشي گردند پس آن روز واقعة بزرگ رخ ميدهد و آسمان از هم مي شگافد و در آن روز سست و نا استوار ميگردد».
براي بار دوم اسرافيل در بوق دميده همه مردم از قبرها بر خاسته زنده ميشوند، خداوند مي فرمايد: )ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ(. الزمر: 68 .
ترجمه: «سپس بار ديگر در آن دميده ميشود, بناگاه همگي بپا ميخيزند و مي نگرند».
در اين هنگام مردم سراسيمه، برهنه، و ختنه ناشده (مانند روزيکه از مادر بدنيا آمده اند) از قبرهاي شان بر ميخيزند, و از شدت و سختي آنروز هيچ کسي به ديگري نگاه نميکند، در آن روز انسان از برادر، پدر، مادر، زن و فرزندانش مي گريزد، چون هر کدام از آنها وضعي دارد که او را کاملاً به خود مشغول مي سازد.
آفتاب با آن شدت حرارتش به آنها نزديک شده از تمامي بدن آنها عرق سرازير ميشود، هر که بقدر اعمالش در عرق مي باشد، کساني هستند که عرق تا بجلک پايش رسيده، کساني تا زانو، کساني تا کمر، و کساني تا دهانشان در عرق غرق هستند.
يکي ار مراحل قيامت حساب و محاسبه است، بعد از اينکه مدت طولاني را در ترس و وحشت به سر بردند پيامبر گرامي محمد r براي پايان يافتن اين وضع هولناک شفاعت ميکند سپس خداوند براي محاسبه دستور ميدهد، خداوند ميفرمايد:
)وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئولُونَ( الصّافات: 24.
ترجمه: «آنان را نگاه داريد که بايد باز پرسي شوند»
چنانکه ميفرمايد: )يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ_فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ_وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ( الزلزلة: 6-8.
ترجمه: «در آن روز، مردمان دسته دسته و پراگنده بيرون ميآيند تا اعمال شان به آنان نشان داده شود پس هر کس به اندازة ذرة کار نيکو کرده باشد آن را مي بيند و هر کس به اندازة ذرة کار بد کرده باشد آنرا خواهد ديد».
يکي از مراحل قيامت تقسيم نامه هاي اعمال است، مؤمن نامة اعمال خود را بادست راست و کافر با دست چپ تسليم ميشود، خداوندY چنين ميفرمايد:
)فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ( الحاقة: 19.
ترجمه: «و اما هر کسيکه نامة اعمالش به دست راست او داده شود ميگويد نامة اعمال مرا بگيريد و بخوانيد»
)وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ ( الحاقة: 25.
ترجمه: « واما کسيکه نامة اعمالش به دست چپش داده شود، ميگويد: اي کاش هرگز نامة اعمالم به من داده نميشد!».
يکي از مراحل قيامت گذاشتن ترازو براي وزن اعمال بندگان است خداوند ميفرمايد: )وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا( الأنبياء: 47.
ترجمه: «و ما ترازوي عدل را در روز قيامت خواهيم نهاد، و اصلاً به هيچ کسي کمترين ستمي نميشود».
س47:- پل صراط چيست؟
جـــ :- بعد از تمام شدن حساب و تس
بسم الله الرحمن الرحيم
س1:- چرا خداوند تعالي مخلوقات را آفريده است؟
جــ :- هدف آز آفرينش مخلوقات يکتا پرستي خداوند است.
خداوند مي فرمايد: )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ( الذاريات: 56.
ترجمه: «من جن و انسانها را جز براي پرستش خود نيافريده ام.»
س2:- معناي عبادت يا پرستش چيست؟
جــ :- عبادت اسم جامعي است که بر همه اقوال و اعمال ظاهري و باطني که خداوند به آن راضي و خوشنود مي شود اطلاق مي گردد.
س3:- چگونه خداوند تعالي را عبادت کنيم؟
جــ :- خداوند تعالي را بايد مطابق اوامرش و اوامر پيامبرش عبادت کنيم. پيامبر r مي فرمايند: «آنکه عملي را انجام دهد که شريعت ما آنرا تأييد نمي کند پس مردود است» صحيح مسلم.
س4:- عبادت با چه شروطي قبول مي گردد؟
جــ :- عبادت با دو شرط قبول مي گردد: 1:- اخلاص نيت در عبادت و دوري از ريا 2:- موافقت آن باشريعت خداوند تعالي.
س5:- معناي اخلاص نيت چيست؟
جــ :- معناي اخلاص نيت اينست که هدف مسلمان از گفتار و عمل چه ظاهري و يا باطني رضامندي خداوند تعالي باشد چنانکه خداوند ميفرمايد:
) وَمَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء( البينة: 5.
ترجمه: «و دستور داده نشده است به ايشان مگر آنکه مخلصانه و حقگرايانه خداوند را بپرستند»
س6:- ديني که خداوند به پيروي آن امر کرده است کدام است؟
جــ :- ديني که خداوند به پيروي آن امر کرده است اسلام است.
چنانکه خداوند ميفرمايد: ) إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ ( آل عمران: 19.
ترجمه «در حقيقت دين ((معتبر و پسنديده)) نزد خداوند دين اسلام است»
س7:- معناي اسلام چيست؟
جــ :- اسلام يعني تسليم شدن به خداوند بي همتا و به اوامر و نواهي او گردن نهادن و دوري از شريک آوردن به الله است.
س8:- اسلام چند رکن (بنا) دارد؟
جــ :- اسلام پنج رکن دارد که عبارت اند از:
1:- گواهي دادن برکلمة شهادت «لا اله الا الله محمد رسول الله»
2:- نماز خواندن.
3:- زکات دادن.
4:- روزه گرفتن ماه رمضان.
5:- حج کردن خانة خداوند « اگر توان آنرا داشته باشد»
س9:- دليل ارکان اسلام چيست؟
جــ :- دليل آن حديث جبرئيل است هنگاميکه از پيامبرr در بارة مسايل دين پرسيد. «. . . جبرئيل گفت: اي محمد! مرا از اسلام خبر ده. رسول الله r فرمود: «اسلام اينست که شهادت دهي اينکه معبود بر حقي جز الله نيست و محمد فرستادة خداست و نماز برپا داري و زکات بدهي و رمضان را روزه بگيري و اگر توانايي داشتي به حج خانة خدا بروي . . .» نزد مسلم
س10:- معناي لا اله الا الله چيست؟
جـــ :- يعني هيچ معبودي بر حق جز الله تعالي نيست، پس چنانکه در پادشاهي الله تعالي کسي شريک نيست همانطور در عبادت نيز کسي باوي شريک نميباشد.
س11:- معناي محمد رسول الله چيست؟
جـــ :- معناي محمد رسول الله اينست که مسلمان به نبوت و رسالت او از اعماق قلب ايمان داشته باشد و درين گواهي قلب و زبانش باهم موافق باشد. و آنچه از اخبار گذشته و آينده را که آن حضرت r خبر داده است تصديق نمايد. اوامر وي را بر خود فرض بداند و از نواهي وي بپرهيزد. پيرو شريعت وي باشد و فيصله هاي او را باکمال رضائيت قبول کند. و بداند که طاعت پيامبر r طاعت خداوند تعالي است و نافرماني او نافرماني الله تعالي است زيرا آنحضرت u از جانب او تعالي بسوي بندگانش فرستاده شده است.
س12:- اگر شخصي يکي از ارکان پنجگانة اسلام را انکار کند، يا از بعضي اين ارکان سرکشي کند، حکم چنين اشخاص از نظر شريعت چيست؟
جـــ :- اين چنين اشخاص از ديدگاه شريعت اسلامي کافر شمرده شده در صف مستکبرين مانند ابليس و فرعون قرار گرفته است و مانند کفار و طاغوت ها باوي تعامل صورت مي گيرد.
س13:- مقام و منزلت نماز در اسلام را بيان نمائيد.
جـــ :- نماز مقام و منزلت بزرگي را در بين ساير عبادات دارا مي باشد، نماز مرز فاصل بين اسلام و کفر است از اينجاست که در اداي آن تشويق و ترغيب زيادي صورت گرفته است، و ترک کننده آن در معرض خطر قرار دارد.
نماز عبادتي است که در تمامي اديان آسماني گذشته وجود داشته است زيرا در تربيت و اصلاح نفس نقش مهمي دارد.
پيامبر r مي فرمايند: « اولين عملي که بنده در روز قيامت در مورد آن محاسبه مي شود نماز اوست، اگر درست بود بدون شک کامياب و رستگار گرديد و اگر فاسد و نادرست شد همانا هلاک و زيانکار گرديد. . .» نزد ترمذي.
س14:- حکم ترک کنندة نماز فرض چيست؟
جـــ :- نماز ستون اسلام است و مرزي ميان کفر و اسلام شمرده شده است، پيامبر r ميفرمايند: « عهد و پيماني که ميان ما و آنها (منافقين) است عبارت از نماز مي باشد و کسيکه آن را ترک نمود به تحقيق کافر شده است» نزد ترمذي
چنانکه روايت شده است که اصحاب و ياران محمد r ترک هيچ عملي را بجز نماز کفر نمي شمردند. نزد ترمذي
علما در مورد سرنوشت ترک کنندة نماز اختلاف نظر دارند، ليکن اکثريت آنان بر اين عقيده اندکه اگر شخصي بدون عذر شرعي و از روي تنبلي نماز را از وقت تعين شده اش تأخير کند مرتکب گناهي بزرگي شده است پس بايد حاکم از او بخواهد که توبه کند و دوباره مرتکب اين جرم بزرگ نشود، اگر توبه نکرد نظر به حکم قرآن کشته شود، خداوندميفرمايد: )فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ( التوبة: 5.
ترجمه: « پس اگر توبه کنند ـ منافقين ـ و برپا دارند نماز را و بدهند زکات را پس بگذاريد راه ايشان را»
و اگر کسي نماز را از روي انکار ترک کند کافر بوده و مرتد گرديده و بايد کشته شود.
س15:- آيا پدران و مادران مسؤليت دارند تا فرزندان شان را به اداي نماز امر نمايند؟
جــ :- بلي، والدين مسؤليت بزرگي را درين مورد بدوش دارند و در نزد خداوند با آنان محاسبه خواهد شد، پيامبر r امتش را چنين توصيه مي نمايند: « اولاد خود را در هفت سالگي به نماز امرنمائيد و در ده سالگي آنها را بخاطر ترک نماز بزنيد و خوابگاه شان را جدا کنيد» نزد ابوداود.
پس بر اولياي امور اطفال لازم است تا کودکان را اعم از پسر و دختر در هفت سالگي به نماز امر نمايند، و در ده سالگي او را توصيه کنند، و در صورت لزوم بخاطر تأديب او را بزنند، تا طفل به اداي نماز عادت بگيرد و در نتيجه وقتي بالغ مي شود و نماز بر او فرض مي گردد با سهولت و با رغبت و کمال ميل خود به اداي نماز روي مي آورد.
س16:- ثروتمندي از دادن زکات امتناع مي ورزد حکم چنين اشخاص از نظر شريعت اسلامي چيست؟
جـــ :- اگر ثروتمندي از دادن زکات امتناع ورزيد بر حاکم لازم است تا از راه زور و فشار زکات را از آنها بستاند و اگر نيروي جنگي داشتند بايد با آنها بجنگد تا زکات را بدهند.
« از ابوهريره رضي الله عنه روايت شده که چون رسول الله r وفات يافتند و ابوبکر صديق رضي الله عنه خليفه بود عدة از مردم عرب به کفر گرويدند و از دادن زکات امتناع ورزيدند، ابوبکر صديق رضی الله عنه فرمود: سوگند به خدا با کسي ميجنگم که ميان نماز و زکات فرق ميگزارد زيرا زکات حق مال است» بخشي از حديث متفق عليه.
س17:- کسانيکه از دادن زکات امتناع مي ورزند در روز آخرت چه سزائي دارند؟
جــ :- پيامبر r مي فرمايند: « هيچ صاحب طلا و نقرة نيست که حق آن (زکاتش) را از آن تأديه نکند، مگر اينکه در روز قيامت برايش تخته هائي از آتش ساخته شده و در آتش جهنم داغ گرديده پهلو و پيشاني و پشتش بدان داغ کرده مي شود روزي که به اندازة پنجاه هزار سال است تا در ميان بندگان حکم صورت گرفته و او راهش را بسوي بهشت يا دوزخ ببيند . . .» نزد مسلم.
به همين ترتيب صاحبان اموال تجارت و مواشي و زمينداراني که از کشت و زرع زمينهاي شان استفاده مي کنند بايد زکات و يا عشر آنرا بپردازند.
س18:- شريعت اسلامي در مورد ترک کنندگان روزه چه حکم مي کند؟
جـــ :- کسانيکه در گرفتن روزه تنبلي مي کنند و به بهانه هاي دروغين ميخواهند از عملي کردن اين فريضة خداوندي شانه خالي کنند، حاکم يا نائب او مسؤليت دارد چنين اشخاص را باز پرس کند و او را جزاي سنگين بدهد تا عبرت و پند براي او و ديگران گردد.
س19:- لطفاً در بارة فضيلت روزه گرفتن معلومات دهيد؟
جــ :- پيامبر r ميفرمايند: «کسي که رمضان را از روي ايمان و اخلاص روزه گيرد گناهان گذشته اش آمرزيده ميشود» متفق عليه
همچنان r فرمودند: «خداوند عزوجل مي فرمايد: «هر عملي فرزند آدم چند برابر مي شود، نيکي به ده برابرش تا هفتصد برابرش، الله تعالي فرمود: مگر روزه که همانا از براي من است و من بدان پاداش مي دهم، شهوت و طعام خود را به دستور من مي گزارد و براي روزه دار دو شادي است يک شادي در وقت افطارش و يک شادي در وقت ملاقات با پروردگارش و سوگند که بوي دهن روزه دار در نزد خداوند متعال از بوي مشک بهتر است» نزد مسلم
س20:- منزلت حج در اسلام را بيان کنيد؟
جـــ :- حج در تمام عمر مسلمان يکبار بروي فرض ميگردد پس لازم است در اداي آن تأخير و تنبلي نکند، خداوند ميفرمايد: )وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ( ال عمران: 97.
ترجمه: «و حق خداست بر مردم که خانة او را حج کنند هر که توانايي رفتن به سوي آنرا دارد – از جهت اسباب راه – وهر که کافر شود پس بي گمان خداوند از عالميان بي نياز است»
همچنان پيامبر r ميفرمايند: «کسي که حج کند و فحش گويي نکرده و فسق ننمايد، مانند روزي که مادرش او را زائيده بود (بيگناه) باز مي گردد» متفق عليه
س21:- کدام حج مورد پذيرش خداوند است؟
جــ :- حج با شروط ذيل مورد قبول قرار ميگردد:
1:- ماليکه با آن حج ميکند بايد حلال و پاک باشد.
2:- خاص بخاطر رضاي خداوند و دور از هر گونه ريا، شهرت و نيکنامي باشد.
3:- گفتار و کردار بد را کنار گذاشته، از خصومات و مجادله با مسلمانان و اذيت آنها اجتناب ورزد و بسوي زنان نگاه نکند.
4:- از اعمال و سخنان بد گذشته توبه کند و حقوق مردم را دوباره به آنها بسپارد و با کسانيکه خصومت و دشمني داشت معذرت خواسته آنان را راضي بسازد.
س22:- ايمان چيست؟
جـــ :- ايمان عبارت است از اقرار بزبان، تصديق با قلب و عمل نمودن با اعضاء.
س23:- ايمان چند رکن دارد؟
جـــ :- ايمان شش رکن دارد که عبارت اند از: 1:- ايمان بخداوند 2:- ايمان به فرشتگان 3:- ايمان به کتابهاي آسماني 4:- ايمان به پيامبران 5:- ايمان بروز آخرت 6:- ايمان به قدر (تقدير).
س24:- دليل ارکان ايمان را از قرآن کريم و حديث شريف بيان کنيد.
جـــ :- دليل ارکان ايمان از قرآنکريم فرمودة خداوند تعالي است:
)لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ(. البقرة: 177.
ترجمه: «نيست نيكو كاري آنكه متوجه كنيد روي خود را بطرف مشرق و مغرب و ليکن نيکوکاري آنست که بخدا و روز قيامت و فرشتگان و کتاب و پيامبران ايمان آورد»
)إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ( القمر: 49.
ترجمه: « هر آئينه ما هر چيز را به اندازة لازم و از روي حساب و نظام آفريده ايم»
دليل ارکان ايمان از حديث، فرمودة آنحضرت r به جبرئيل u است «. . جبرئيل گفت: پس مرا از ايمان خبر ده. فرمودند: اينکه ايمان بياوري به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبرانش و روز آخرت, و ايمان بياوري به قدر خيرش و شرش . . .» نزد مسلم
س25:- چگونه به خداوند تعالي ايمان داشته باشيم؟
جــ :- ايمان به خداوند اينست که بنده از صميم قلب به وجود الله تعالي باور داشته باشد و بداند که او ذاتي است واحد و يکتا و بي همتا. هيچ چيزي بر او سبقت نکرده و نه بعد از فنا و نابودي جهان و کائنات غير از او چيزي باقي نمي ماند، خداوند بر همه چيز غالب است و هيچ چيزي بر او غالب نيست، همه چيزهاي پنهان به او آشکار است و اوست زنده و هميشه، بي نياز و بي مانند.
خداوند در الوهيت و ربوبيت و اسماء و صفات خود واحد و بي مثال است
س26:- توحيد الوهيت چيست؟
جــ :- يگانه پنداشتن خداوند در پرستش را توحيد الوهيت گويند يعني عبادت با همه انواع آن خاص به الله تعالي است چنانکه خداوند مي فرمايد:
) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ( الإسراء: 23.
ترجمه : « پروردگار تو حکم کرد که جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيکي کنيد»
س27:- توحيد ربوبيت چيست؟
جــ :- يگانه دانستن خداوند در آفرينش کائنات را توحيد ربوبيت گويند يعني خداوند پروردگار، آفريدگار، و مُدبر همه چيز است، همه چيز بدست و تصرف اوست، و به کمک ديگران ضرورت ندارد، خداوند مي فرمايد:
)وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا( الإسراء: 111.
ترجمه: «بگو: حمد و سپاس خداوندي راست که براي خود هيچ فرزندي برنگزيده است و در فرمانروائي (جهان) شريکي انتخاب ننموده است و ياوري بخاطر ناتواني نداشته است، بنا بر اين او را به تعظيم ياد کن»
س28:- معناي توحيد اسماء و صفات چيست؟
جــ :- توحيد اسماء و صفات اينست که مسلمان اعتقاد کامل و راسخ داشته باشد اينکه خداوند تعالي متصف به تمام صفات کمال بوده از همه نواقص و عيوب پاک و منزه است و بايد به تمام اسما و صفات خداوند تعالي طوريکه لايق و شايستة شأن اوست ايمان بياورد ، طوريکه خداوند در قرآن مجيد و پيامبر r در احاديث نبوي وصف نموده اند. مسلمان بايد بدون اينکه از کيفيت و چگونگي آن سوال کند به آن اوصاف ايمان بياورد و در مورد اثبات اين اسماء و صفات به هيچ نوع زيادت و يا نقص و يا تشبيه و يا تمثيل و يا انکار قايل نباشد خداوند مي فرمايد
)لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ( الشوري: 11.
ترجمه«هيچ چيزي همانند خدا نيست و او شنوا و بينا است» چنانکه مي فرمايد: )وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا( الأعراف: 18.
ترجمه: «خداوند داراي زيباترين نامها است پس او را به آن نامها بخوانيد» پيامبر r مي فرمايند: «خداوند داراي 99 اسم بوده، هر که آن را ياد کند داخل بهشت مي شود» متفق عليه.
س29:- معناي ايمان داشتن به فرشتگان (ملائکه) چيست؟
جـــ :- معناي ايمان داشتن به فرشتگان اينست که مسلمان به وجود آنها اعتراف داشته اعمال و وظائف مربوط به آنها را که در دنيا و آخرت بدوش دارند و انجام ميدهند تصديق کند.
س30:- چرا خداوند فرشتگان را آفريده است؟
جـــ :- خداوند فرشتگان را براي عبادت خودش و انجام اوامرش در کائنات آفريده است.
س31:- فرشتگان چه صفاتي دارند و از چه آفريده شده اند؟
جـــ :- فرشتگان در عالم غيب و پنهان مشغول طاعت و عبادت خداوند هستند و انسان آنها را به چشم مشاهده نميتواند و هيچ کس غير از خداوند تعداد و چگونگي آنها را نمي داند. خداوند آنها را از نور آفريده است و ميتوانند به اشکال مختلف خود را ظاهر سازند، فرشتگان داراي بالهاي هستند، بعضي از آنها دو بال و يا سه بال يا چهار بال و يا بالهاي بيشتري دارند مانند جبرئيل که ششصد بال دارد چنانکه رسول الله
مواد مخدر روان گردانی همچون، حشیش ، کرک ، شیشه ، اکستاسی
مخدری روانگردانی به نام شیشه یا شابو
شیشه بصورت بلور و بسیار گران است و هر صوت آن با قیمت بیش از 20هزار تومان فروخته می شود.طریقه مصرف این ماده تقریبا مشابه هروئین و با زر ورق است ./ مواد دسته مت آمفتامین ضربان قلب را افزایش داده و فشار خون را بالا می برد ضمن اینکه مردمک چشم گشاد شده و تنفس افزایش می یابد و ممکن است حمله قلبی اتفاق افتد. اختلالات روانی که بر اثر مصرف مواد مهیج بوجود می آید نظیر توهم و هزیان ممکن است بر اثر نرسیدن گلوکز و اکسیژن کافی به سلولها سبب تخریب سلولها شده و دائمی و پایدار شود.به گفته این روانشناس آمادگی برای بیماری HIV و هپاتیت بخصوص از نوع C از عوارض جسمانی مصرف مواد تهییج کننده است
شیشه انرژی زا است و مصرف آن تمایلات جنسی را افزایش می دهد ، بیشتر افراد پس از مصرف این ماده دچار توهم می شوند. شیشه یا کریستال ، اسپید ، فرشته ، اسید و قرصهای LSD بر عکس مواد مخدری نظیر کوکائین از دسته مت آمفتامین و تهییج کننده هستند." این مواد فعالیت سیستم عصبی – حرکتی را بسیار زیاد کرده ، اشتها و خواب را کاهش و هیجان را افزایش می دهد.
افرادی که از مشتقات مت آم فتامین استفاده می کنند می توانند آنقدر برقصند تا بمیرند.مغز بر اثر مصرف این مواد نمی تواند سیستم تعادلی بدن را کنترل کند و به همین دلیل فشار به قلب،کلیه،طهال و دیگر اعضای بدن به دلیل فعالیت زیاد سبب خونریزی و در نهایت مرگ می شود. ممکن است قلب آنقدر تند کار کند که مغز نتواند آنرا کنترل کند. هیجان شدید،احساس انرژی و گرما، سرخوشی شدید،تمایل به فعالیت شدید،بیخوابی شدید و در برخی موارد تورم و هزیان و اختلالات در درک پس از مصرف مواد مت آم فتامین مشهود است. بر اثر مصرف این مواد بی مبالاتی جنسی بوجود می آید .
مخدر روانگردانی به نام حشيش
حشيش نام اختصاری گياه شاهدانه هندی( canabis sativa ) است .
مهمترين ماده موثر آن تتراهيدروکانابينول می باشد که در سيستم عصبی مرکزی فعال است .
تركيب سبز، قهوهاي يا خاكستري مشتق از برگ، دانه، ريشه و گل گياه شاهدانه است كه بنامهاي حشيش، ماري جوانا، علف (grass) ، علف هرز(weed)، مري جين (Mary Jane)، جام (و Pot، بنگ، گانجا، شاهدانه و... )هم معروف است. اين ماده رايجترين ماده غيرقانوني مورد مصرف در جهان سال است. از هزاران سال پيش ميدانستند كه حشيش اثرات نشئهآور دارد. هردوت مورخ يوناني (قرن پنجم قبل از ميلاد) قبيلة چادرنشيني را توصيف كرده است كه دانههاي شاهدانه را روي منقل سرخ كرده و با سردادن هلهله شادي از چادر خارج ميشدند. حشيش نام مختصر بوته شاهدانه است تمام اجزاء اين گياه خاصيت روانگردان دارد كه از بين آنها -Δ 9 - تترا هيدروكانابينول (THC -9 Δ -) فراوانتر از همه است. قويترين انواع حشيش از سرشاخههاي گلدار گياه يا از ترشح رزيني قهوهاي مايل به سياه خشك شده برگههاي آن كه hash يا hashish ناميده ميشود بدست ميآيد. بوته شاهدانه را معمولاً ميبرند، خشك ميكنند و خرد كرده و داخل سيگار (كه معمولاً سيگاري يا joint ناميده ميشود) ريخته و آن را دود ميكنند
آثار مصرف حشيش :
آثار حشيش بستگی به قدرت و نوع ماده مصرفی - روش و مقدار مصرف - موقعيت و انتظارات فرد مصرف کننده دارد . در صورت تدخين آثار آن فورا ظاهر شده و ۳ تا ۴ ساعت باقی می ماند و اگر بصورت خوراکی مصرف شود آثار آن ديرتر ظاهر شده و ممکن اسی تا ۲۴ ساعت باقی بماند اين آثار عبارتند از :
۱ - تغييرات رفتاری يا روانی ( سرخوشی و خنده خود بخود ؛ درک قوي تر رنگ و صدا و موسيقی ؛ احساس کند شدن گذر زمان ؛ اختلال توجه و تمرکز و حافظه و قضاوت ؛ اظطراب و افسردگی ؛ علايم سايکوتيک مثل توهم و هذيان )
۲ - افزايش اشتها
۳ - قرمز شدن چشمها
۴ - عدم تعادل حرکتی
۵ - افزايش ضربان قلب
عوارض مصرف طولانی حشيش :
۱ - اعتياد ( بر خلاف عقيده رايج بين مردم درباره اعتياد آور نبودن يا سهولت ترک حشيش بايد دانسی که حشيش سبب وابستگی جسمی و روانی و احساس ولع شديد برای مصرف می شود ) .
۲ - گرايش بسوی مواد خطرناک تر ( مصرف کنندگان هروئين - ترياک و کوکائين غالبا اعتياد را با حشيش آغاز کرده اند ) .
۳ - التهاب وانسداد مزمن مجاری تنفسی
۴ - عفونت های ريوی و سرطان ريوی
۵ - کاهش تعداد فعاليت اسپرم ها ( در مردان )
۶ - اختلال در سيکل قاعدگی و ايجاد سيکل های بدون تخمک گذاری ( در زنان )
۷ - کاهش وزن و ايجاد نقايص مادرزادی در جنين
۸ - آتروفی مغزی و تشنج
۹ - اختلالات روانی شديد و پايدار مانند سايکوزودليريوم
۱۰ - سندرم بی انگيزگی ( مصرف طولانی حشيش سبب بی انگيزگی - نا اميدی - بی تفاوتی و بی مسئوليتی در قبال امور جاری زندگی می شود . اين حالت سبب از دست دادن دوستان و خانواده و شغل فرد می گردد ) .
علايم ترک حشيش :
سندرم ترک حشيش در کسانی ديده می شود که پس از مصرف درازمدت مقادير زياد ؛ اقدام به قطع ناگهانی مصرف می کنند . اين علايم چند ساعت پس از آخرين مصرف شروع می شود ؛ در عرض ۸ ساعت به اوج می رسد و تا دو تا سه روز باقی می ماند . اين علايم عبارتند از :
۱ - تحريک پذيری - بی قراری و اضطراب
۲ - اختلال خواب و بی اشتهايی
۳ - تعريق و لرزش
۴ - اسهال - تهوع و استفراغ
۵ - دردهای عضلانی
۶ - افزايش درجه حرارت بدن
مخدر روانگردانی به نام اکستاسی
تركيب MDMA یا 3 و 4 متيلن دی اكسی مت امفتامين كه به نامهای اكستاسی، اكستازی، XTC ، E (ای) ،X (اکس) هم معروف است. در ايران به نام قرص شادی هم شناخته میشود. اين ماده در 1914 در آلمان به عنوان كم كننده اشتها مورد استفاده قرار گرفت كه به علت اثرات آن از رده مصرف خارج شد. در دهه 70 ميلادی اين دارو كاربرد مجدد يافت و در روان درمانی برای كمك به بيان احساسات بيماران استفاده شد كه در 1984 با اثبات اثرات آن روی مغز حیوانات آزمايشگاهی، از رده خارج شد. در 1985 در آمريكا، مصرف آن ممنوع اعلام شد. در سالهای اخير مصرف آن در آمريكا، در پارتیهای شبانه موسوم به Raves به شدت افزايش يافته است كه باعث نگرانی دولت امريكا شده است. در دوره زمانی خاصی در اروپا، مصرف اين مواد انرژی زا و شادیبخش براي كاهش مصرف ساير مواد مخدر مثل هروئين تشويق شده است بطوری كه مصرف آن در اروپا در 1995 از 500 هزار قرص در سال به 30 ميليون قرص در دو سال بعد رسيده است.
2 درصد مردم امريكا حداقل يكبار اين تركيب را مصرف كردهاند. حداقل یازده و هفت دهم درصد دانشاموزان كلاس آخر دبيرستان در آمريكا يكبار “اكس” مصرف كردهاند مصرف اين قرصها در ايران به خصوص در يكسال اخير در پارتیهای شبانه به شدت افزايش يافته است. جوانان تحصيل كرده و مرفه مصرفكنندگان اصلی اين داروها هستند
عوارض پس از مصرف اكستاسی:
●● اثرات مثبت:
● افزايش شديد احساس خوب بودن در فرد
● افزايش انرژی در فرد
● احساس تمايل برای ارتباط با ديگران و احساس تعلق و نزديكی به ديگران
● احساس عشق و سرخوشي
● دست و دلبازی
● افزايش هوشياری و درك موسيقی
● افزايش حسهای بویايی و چشايی
● احساس تجربيات و حالات روحی جديد در زندگی
● احساس روشنايی
● تمايل براي آغوش گرفتن و بوسيدن ديگران
● به علت افزايش انرژی در افراد مصرف كنندگان تمايل برای فعاليت شديد و رقصهای طولانی دارند.
● يك تجربه: الكساندر شوگيلين بيوشيميت آمريكايی كه برای اولين بار روی عوارض اين دارو كار میكرد پس از يكبار مصرف اكستاسی مينويسد كوهی كه نزديك منزلم بود و هر روز آنرا میديدم پس از مصرف اكستاسی طوری به نظرم میآمد كه دوست داشتم ساعتها آنرا تماشا كنم؟!
●● اثرات منفی:
● كاهش اشتها
● تغييرات بينايی
● گشاد شدن مردمكها (ميدرياز) افراد مصرف كننده در محلهای مصرف مثل پارتیها با وجود كم بودن نور مجبور به استفاده از عینكهای آفتابی در شب هستند كه علت آن تحريكپذيری با نور است.
● حركات غيرطبيعی چشم (نيستاگموس)
● توهم بينايی (هالوسيناسيون)
● افزايش ضربان قلب و فشار خون (تاكیكاردی و هيپرتانسيون)
● تغيير در نظم حفظ دمای بدن
● فك زدنهای طولانی (افراد مصرف كننده برای جلوگیری از حالت قفل شدن فك مجبور به مصرف آدامس هستند، تا ساعتها پس از مصرف این حالت فك زدنهای غير طبيعی موجود است).
● لرزيدن، عصبی شدن، عدم تمایل برای استراحت
● تمايل شديد برای مصرف مجدد اين ماده پس از افت تاثير اوليه
جزء اول
سورهي فاتحه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (١)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٢) الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (٣) مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (٤) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (٥) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (٦) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضَّالِّينَ (٧)
به نام خداوند بخشندهي مهربان (1) ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جـهانیان است (٢) بـخشنده و مـهربان است (٣) مالک روز جزا است (4) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم (٥) ما را بـه راه راست راهـنمائی فرما (6) راه کسانی که بدانان نعمت دادهای، نه راه آنـان که بـر ایشان خشم گرفتهای و نـه راه گمراهان و سرگشتگان (٧). (سوره فاتحه)
مسلمان این سورهي کوتاه را که هفت آیه دارد، دست کم هـفده بار در شـبانهروز تکرار میکند. و چنانچه نمازهای سنت را بخواند آن را چندین برابر این تلاوت مینماید. و اگر هم بخواهد در پیشگاه پروردگار خود به عبادت ایستد و بجز نـمازهای واجب و سـنت، نـماز مستحب بجای آورد، آن را بینهایت تکرار خواهدکرد. هیچ نمازی هم بدون این سوره جائز نیست، چون در کتاب صحیح مسلم و بخاری از رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم روایت شده استکه عُبادَه پسر صامت نقلکرده است:
(لا صَلاةَ لَمِنْ لَمْ یَقْرَا بِفاتِحَةِ الْکِتابِ).
هر که فاتحه الکتاب را در نماز نخواند، او نمازی اقـامه نکرده است.
این سوره با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آغاز میگردد.
در این اختلاف است که آیا این جمله، آیهای است از هر سوره یا اینکه تنها آیهای از قرآن ا ستکه هر سورهای به هنگام تلاوت با آن آغـاز میگردد. قول راجح این استکه آیهای از سورة فاتحه است و با بحساب آوردن آن، آیات این سوره هفت تا میشود.
سخنی است مبنی بر اینکه این آیه:
(وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) .
ای پیامبر، هفت آیه از قرآن به تو دادهایم که آنها تکرار میگردند (در هر نمازی) و همهي قرآن بزرگ را بـه تـو عطا نمودهایم. (حجر/87)
به سورهي فاتحه اشاره دارد، زیرا هفت آیه استکه با وصف (مِنَ الْمَثَانِي) هفت آیهي دوبار تکرار شده توصيف گشته است چون دو بارخوانـده مـیشود و در نـماز تکرار میگردد.
در نخستین چیزهائیکه از قرآن نـازل شده است و علماء بر آن اتفاق نظر دارند، پروردگار آغازکردن به نام خدا را به پیغمبرش وحي فرموده است و آغازکردن به نام خدا را بدو تعلیم داده است، آنجاکه میفرماید:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ...).
با نام پروردگارت بـه خوانـدن (آنـچه بـه تـو وحی میشود) آغاز کن ... (علق/1)
اینگفته با قاعدهي بزرگ اندیشهي اسلامی سازگار است و آن عبارت است از:
(هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...) .
او پیش از هر چیزی بوده و پس از نابودی هـر چیزی خواهد بود و در هر چیزی نشانهي شناخت او است، و او از دیدگان پنهان است...(حديد/٣)
زیرا خداوند سبحان، موجود حقّی استکه هر موجودی وجود خویش را از ایشان اسـتمداد جسـته است، و او سرآغاز هر چیزی است. پس شروع هر چیزی و آغاز هر حرکت وگرایشی با نام او خواهد بود.
وصف خدای بزرگوار در آغاز سوره به (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ)، در برگیرندهي همهي معانی رحمت و حالات آن است ... و تنها خدا استکه این دو صفت مختص به او است. پس درست خواهد بودکه بندهای از بندگانش به وصف (رَحِيمِ) متصفگردد وگفته شود: او رحیم است، ولی از جنبه ایمانی، درست نـخواهد بودکه بندهای از بندگانش به وصف (رَحْمَنِ) متصفگردد و گفته شود: او رحمن است. پس به طـریق اولی، بکار بردن این دو صفت با همدیگر، تـنها برای خدا جائز خواهد بود و بس ... هر اندازهکه در معنی این دو صفت اختلاف باشدکه آیـاکدامیک مفهوم وسیعتری از رحمت را دربردارد، هدف اصلی ما نـیست و در ایـن سایههای قرآنی به جستجو و بررسی آن نمیپردازیم. اما به طورخلاصه میگوئیمکه جمع این دوصفت، همهي مـعانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در بر میگیرد.
همانگونهکه به نام خدا آغاز نمودن، نخستین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی استکه مشـتمل بر یگانگی خداو تعلیم طرز شروع هرکاری است، بیگمان دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) که معانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در برمیگیرد و حقیقت رابطهي میان خدا و بندگان را بیان میدارد، دومین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی خواهد بود.
*
به دنبال آغازکردن با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) توجه به خدا دست میدهد و دل و زبان در ستایش خدای سبحان، و توصیف ذات او به پروردگاری مطلق برای جهانیان، همنوا و همداستان میشود. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) شکـر و سـپاس خدای جـهانیان را سـزا است.
و (حمد و سپاس خدا را سزا است) احساسی استکه دل شغص مسلمان به مجرد بردن نام خدا ازآن پـرو لبریز میگردد. چه وجودش پیش از هر چیز، نعمتی از دریای بیکران نعمتهای الهی بوده که هر یک از آنـها خود، درخور حمد و ثنا و شکر و سپاس است.
در هر نگاهی، نعمتهای بیکرانش به چشم میخورد، و در هرگامی نعمتهای پروردگاری جلب نظر میکندکه پشت سر هم ردیف گشته است و روی هم انباشته است و همهي آفریدهها به ویژه این انسان را در برگرفته است . . .
بنابراین، در آغاز و انجام و در دنیا و آخرت، (حمد و سپاس خدا را سزا است)، ستونی از سـتونهای قابل لمس ساختمان اندیشهي اسلامی است:
(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الأولَى وَالآخِرَةِ...).
او است خدا و جز او خدائی نیست، و در دنیا و آخرت تنها او مستحق حمد و ستایش است. (قصص/٧٠)
از اینگذشته، باران رحمت خداوند سبحان، بر بندهي با ایمان بیانـدازه ریـزان خواهد شـد اگر بگوید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ). در قبال اینگفتار از جانب پروردگار آن نیکی برای او نوشته خواهد شد که با هیچ مقیاس و میزانی سنجیده نمیشود ... درکتاب سنن ابن ماجه از عبدالله پسر عمر رضي الله عنه روایت شـده استکه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم برای آنان نقل فرموده است:
( أَنَّ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ قَالَ: يَا رَبِّ، لَكَ الْحَمْدُ، كَمَا يَنْبَغِي لِجَلاَلِ وَجْهِكَ وَلِعَظِيمِ سُلْطَانِكَ، فَعَضَلَتْ بِالْمَلَكَيْن، فَلَمْ يَدْرِيَا كَيْفَ يَكْتُبَانِهَا، فَصَعِدَا إلَى السَّمَاءِ، وَقَالاَ: يَا رَبَّنَا، إنَّ عَبْدَكَ قَالَ مَقَالَةً، لاَ نَدْرِي كَيْفَ نَكْتُبُهَا؟ قَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ عَبْدُهُ ـ: مَاذَا قَالَ عَبْدِي؟ قَالاَ يَا رَبِّ، إنَّهُ قَالَ: يَا رَبِّ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا يَنْبَغِي لِجَلال وَجْهِكَ وَعَظِيمِ سُلْطَانِكَ، فَقَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ لَهُمَا: اكْتُبَاهَا كَمَا قَالَ عَبْدِي، حَتَّى يَلْقَاني فَأَجْزِيَهُ بِهِ.)
بندهای از بندگان خدا صفت: پروردگارا، تـو را حمد و سپاس، آن حمد و سپاسی که شایستهي مقام و جلال تو است و درخور بزرگی قدرت تو. ایـن گفته دو فرشتهي (مامور ثبت اعمال) را بـه دشـواری انـداخت و آنـان را دچـار مشکـل کرد کـه چگونه پـاداش ایـن گفتار را بنویسند. به سوی خدا بالا رفتند و گفتند: پروردگارا، بندهای سخنی بر زبان آورده است که نمیدانیم به چه نحوی پاداش آن را بنویسیم. خداوند فرمود: - گرچه خود بهتر از هر کسی میدانست که بندهاش چـه گفته است - آنچه را که بندهي من گفته است چیست؟
گفتند: پروردگارا او گفته است: تو را حمد و سـپاس، چنانکه شایستهي جلال تو و بزرگی قدرت تـو است. پروردگار بدانان گفت:همانگونه کـه گفته است، آن را یـادداشت کنید تا آنگاه که به سوی من برمیگردد و من پاداش آن را بدو خواهم داد.
با حمد و سپاس رو به درگاه خداکردن، نمایانگر احساس درونی مسلمان استکه همین که به یاد خـدا افتاد - چنانکهگفتیم - در وجود او پیدا میگردد و بر لبانش نقش میبندد. اما بخش دوم آیه یعنی (رَبِّ الْعَالَمِينَ) نمایانگر زیر بنای انـدیشهي اسلامی است. زیرا پروردگاری مطلق و جهان شمول، یکی از اصول کلیات عقیدهي اسلامی است ... و (رَبِّ) عبارت از مالک متصرف میباشد، و در لغت بر آقا و بر متصرف و دستاندرکاری اطلاق میگردد که به امر اصلاح و پرورش مشغول باشد ... تصرف و دستاندرکار بودن برای امر اصلاح و پرورش هم شامل جهانها و جهانیان - یعنی همهي پدیدهها - میگردد. و خداوند متعال هم، دنیا را نیافریده است تـا پس از آفریدن، سرگشته و ویلان رهایش سازد و هیچگونه دخل و تـصرف و نظارتی بر آن نداشـته باشد. بلکه برعکس، تـحت سرپرستی خداونـدی که پـروردگار جهانیان است نگهداری و مواظبت میگردد، و همیشه میان آفریدگار و آفریدهها، در هر زمـانی و در هر حالتی، ارتباط ناگسستنی و همیشگی برقرار است.
الوهیت و پروردگاری مـطلق، دو راههای است مـیان یکتاپرستیکامل و شامل، و میان تاریکی و ظلمتیکه از عدم وضوح و پیدا نبودن اصل این حقیقت بگونهي قاطعانه، سرچشمه میگیرد و هویدا میشود. چه بسا بوده استکه مردم اعتراف به خدای هسـتیبخش و یکتای جهان را با اعتقاد به تعدد خدایانیکه در زندگی فرمانروائی دارند، در یکجا با همگرد آوردهاند و چنین عقیده و باوری شگفتآور و خندهدار بنظر میرسد، ولی چنین چیزی بوده است و پیوسته نیز خواهد بود.
این قرآن کریم استکه دربارهي گروهی با ایمان روایت میفرماید که راجع به خدایانگوناگون خود میگفتند:
)مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى).
ما آنها را پرستش نمینمائیم (بعنوان اینکه آفریدگاران ما هستند) بلکه آنـها را تـنها بدین خاطر پـرستش مینمائیم تا ما را به خدا نزدیک گردانند. (زمر/٣)
همانگونه که درباره دستهای از اهلکتاب فرموده است:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ)٠
بجز خدا، کشـیشان و راهـبان خود را نـیز بـه عنوان خداوندگارانی پذیرفتهاند. (توبه/٣١)
روزی که اسلام ظهورکرد، عقائد جاهلیت حکمفرما در کرهي زمین، همه از خدایان مختلف موج میزد و مردم معتقد بودند که اینگونه خدایان، خداوندگاران کوچکی هستند که به گمان ایشان درکنار بزرگِ خدایـان و سردستهي آنان، به رتق و فتق امور اشتغال دارند.
لذا تعمیم الوهیت در ایـن سوره، و دربرگیری همهي جهانها و جهانیان این پروردگاری، دو راههي میان نظم و نظام، و میان هرج و مرج در عقیده است، تا اینکه همهي جهانها و جهانیان، رو به سوی خدای یگانهایکنند، و معترف به سروری و آقائی او باشند، و رنج خدایـان مختلف و ضلالت و سـرگشتگي مـیان خداونـدگاران گوناگون و متفرق را از دوش خود بدور اندازند ... تا آنگاه دل و وجدان این جهانها و جهانیان تحت حفاظت و نگهبانی هـمیشگي خدا بیارامد و زیـر سـایهي پروردگاری قائم و پا بر جا بیاساید، و بداند و اطمینان یابد به اینکه این نگهداری و نگهبانی پروردگاری، هرگز نمیگسلد و سست نمیگردد و ناپدید نمیشود، و آنگونه هم نیستکه مترقیترین اندیشهي فلسفی بدان باور داشت،که متعلق به ارسطو بود. مثلآ میگفت: خداوند، این جهان را آفریده است و سپس آن را ترک گفته است و دیگرکاری به کارش ندارد. زیرا خداوند بالاتر و برتر از آن استکه فکر خود را صرف چیزی کندکه کمتر و پائینتر از خود او است. او جز دربارهي ذات خود نمیاندیشد.
ارسطوکه این اندیشهي او است، بزرگترین فیلسوفان، و عقل او برترین عقلها است.
وقتی که اسلام ظهور کرد، در دنـیا تـودهي انـبوهی از عقائد، تصورات، افسانهها، فلسفهها، گمانها و اندیشهها موجود بود ... در آن حق با باطل، درست با نادرست، دین با خرافه، و فلسفه با افسانه آمیخته بود ... و وجدان بشریت زیر این تودهي انبوه خوفناک، در تاریكيها و گمانها دست و پا میزد و در آن، راه به جانب یقین و اطمینان نمیبرد. این بیابان هولناکیکه هیچ آرامش و اطمینانی، و هیچ نور و روشنی در آن نبود، بیابانی بود که تصور انسان نسبت به خدایش، و صفات خداوند و رابطهي او با آفریدههایش، و به ویژه چگونگی ارتباط میان خدا و انسان را در بر میگرفت. وجدان بشری درباره ایـن جـهان، و خود انسان، و راه زندگانیش، نمیتوانست بر چیزی قرار و آرام گیرد قبل از ایـنکه راجع به امر عقیدهاش و تصورش درباره خدا و صفاتش، به پشتوانهي محکمی دست یابد، و پیش از اینکه در وسط این ابر تیره و تار و بیابان بيکران و بیگدار و تودهي انبوه و سنگین وگرانبار، به یقین صادق و آشکار و راست و درستی برسد.
انسـان ضرورت این استقرار و آرامش را درک نمینماید تا بر ضخامت و ستبری ایـن تودهي رویـهم انباشته، آگاهی نیابد وگوشه وکنار این بیابان عقائد و تصورات و افسانهها و فلسفهها وگمانها و اندیشههائی را که به بخشکوچکی از آن قبلا اشاره کردیم و به هنگام ظهور اسلام بر وجدان بشری غلبه یـافته بود، نگرددو جستجو ننماید.
(به هنگام بررسی سورههای قرآن، بسیاری از آنها بیان خواهد شد و متذکر میگردیمکه قرآن به صورت تام و کامل و بگونهي همه جانبهای، به چارهجوئی آن پرداخته است).
بدین جهت بودکه عنایت اولیهي اسلام مـتوجه مسالهي عقیده گردید، و به مشخص نمودن حد و مرز اندیشهای پرداختکه دل بدان اطمینان یابد، و رابطه پروردگار با آفریدهها، و همچنین صلهي آفریدهها با پروردگار را به صورت قاطعانه و صادقانه مورد بررسی قرار داد.
از اینجا بودکه یکتاپرستیکامل و خالص و شامل و بدور از هرگونه شائبهي نزد
در سایهي قرآن
زندگی در سایه قرآن نـعمتی است. نـعمتی که ارج و ارزشش را نمیشناسد جزکسی که آن را خود چشیده باشد. نعمتی است که بر عمر میافزایـد و پـاکیزه و مبارکش میگرداند.
ستایش خدای راکه بر من بنده ناچیز مـنت نـهاد تـا روزگاری در سایه قرآن بيارامم و مزه نعمتی را بچشم که در زندگی هرگز نچشیده بودم. در ایـن مدت از حلاوت نعمتی برخوردار بودمکه عمر را افزونکند و آن را مبارک و منزه دارد.
میدیدمکه پروردگار سبحان، به وسـیله ایـن قرآن چگونه با من بنده کوچک و ناچیز به سخن میپردازد. راستی برای انسـان چه بـزرگداشـتی بالاتر از ایـن بزرگداشت آسمانی و بزرگ است؟ این قرآن تـا چه اندازه عمر را افزونکند؟ پروردگار انسان چه مقام و منزلت بزرگ به وسیله ایـن قرآن به انسـان عطاء فرموده است؟
در سایه قرآن، مدت روزگاری آرمیده بودم و از آن اوج به جهالتی مینگریستمکه در پـهنه زمـین موج میزد. میدیدمکه ساکنان آن به چه چیزهای بیارزش و نـاچیزی عشق میورزند و در راه آن بکوشش میپردازند.
میدیدم این جاهلان، شیفته و دلباخته معلوماتی هستند که به شناخت و اندیشه واهی و تلاشهای پوچکودکان میمانست. چون مرد بزرگسالی بودم که به کارهای بیهوده اطفال بنگرد و تکاپوی ایشان را زیر نظر داشته باشد و بهگفتارگنگ آنانکه تازه زبان گرفتهانـد و حروف را عوضی ادا مینمایندگوش فرا داده باشد ... در شگفت بودمکه مردم را چه خبر است؟ چرا در لجنزار سیاه و باتلاق وباخیز فرو رفته و اقامت گزیدهاند و برای نجات خود به ندای آسمانی و عظیمی گوش فرا نمیدهندکه ایشان را فرا میخواند، ندائیکه عمر را افزون و مبارک و پاک میگرداند؟
در سایه قرآن، مدتی با این انـدیشه بزرگکامل و شاملیکه وجود را ارزش میدهد و آن را پاک و منزه میگرداند و همه جهان و از جمله انسـان را تکامل میدهد و به سوی هدف نهائی بالا میبرد آشنا گشتم. این اندیشه بزرگ را وقتیکه با اندیشههایکوتاهبین و نادانیکه بشریت در آن دست و پا میزد و در شرق و غرب و شمال و جنوب با آن میزیست مقایسه میکردم، از خود میپرسیدم: چگونه انسانیت در ایـن باتلاق گندیده وگودال تاریک میزید، در حالیکه در کنار او، این چراگاه و چمنزار دلربا و آبشخور زلال و باصفا و مکان بس بلند و نورتابان و رخشان است؟
در سایه قرآن، میدیدم که میان انسان، همانگونه که خدایش خواسته، و میان این جهانی که پـروردگارش آفریده، همنوائی و هماهنگی استوار و زیبائی برقرار است. وقتیکه با دقت بیشتر نگاه میکردم، میدیدمکه فساد و تباهی و جنگ و آشوبیکه بشریت در منجلاب آن غوطهور است به علت انحراف از قوانین جهانی، و برخورد تعالیم فاسد وبدکرداری استکه دیگران بر او دیکتهکرده با سرشتیکه او را خدایش بر آن سرشته است. به خود میگفتم: کدام اهریمن پست و نابکاری استکه او را بدین راه انداخته است و به سوی چنین دوزخی کشانده است؟
فسوسا و دریغا بندگان را !!!
در سایه قرآن میدیدم،که وجود چه از نظر مـاهیت و حقیقت درونی و چه از لحاظ اندازه زوایـا و جوانب بیرونی، بسیار بزرگتر از آن استکه مشاهده میگردد. چه وجود عبارت است از دنیای پیدا و دنیای ناپیدا نه اینکه تنها دنیای پیدا. خیر بلکه دنیا و آخرت، نه دیگر فقط این دنیا و بس. نشو و نمای انسانیت هم در طول این روزگاران دراز بوده و مـیان درههای ان لمـیده است. مرگ هم آخرین نقطه ایـنکوچ نـیست، بلکه اقامتگاهی در مسیرکاروان است. آنچه را هـمکه انسان در اینکره خاکی بدست میآورد، همه نصیب او را تشکيل نمیدهد، بلکه تنها بخشی از آن است. مقدار جزائی را هم که در این دنـیا از دست میدهد، کاملا دریافت میدارد. چه در آنجا ظلم و ستم، وکم وکاست، و ضائعگشتن و هدر رفتنی نیست. از سوی دیگر، این منزلکاروانی راکه روی این ستاره زمین طی میکند، کوچکي استکه به همراه جهان زنده مانوسی، و دنیای یار و مهربانی، آن را میپیماید. دنیائی است جاندار،که میشنود و پاسخ میگوید. به سوی آفریننده یکتائی میگرایدکه روح شخص مؤمن با خشوع وفروتنی به سویش گرایش دارد:
(وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ) .
آنچه در آسمانها و زمين است، خواه ناخواه، خدای را سجده کند، هـمچنين سایههای آنــها بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده افتد. (رعد/١٥)
)تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ).
آسمانهای هفتگانه و زمين و آنچه درآنـها است به تسبيح و تـقدیس پـروردگار مشـغولند، اصلا چيزی وجود ندارد که (به زبان حال یا قال» به حمد و ستایش او مشغول نباشند. (اسراء/٤٤)
چنین تفکر شامل وکامل و درست وگستردهای درباره وجود، چه آرامشی، چه سعه صدری، چه انس و الفتی، چه اطمینانی، در دل انسان ایجاد مینماید و چه آبی بر آتش درونش میریزد؟ در سایه قرآن، انسان را آن اندازه بزرگوار میدیدم که با مقیاسهایگذشته و آیندة بشر قابل محاسبه و بیان نیست. او با نفخهای ربانی انسان است.
(فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ).
آنگاه که او را آراسته و پيراسته نمودم و از روح متعلق به خود در او دميدم، برایش سجده تعظيم کنید. (حجر/٢٩)
او با این نفخه، جانشین خدا در زمین است:
(إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً).
آنگاه کـه پروردگارت بـه فرشتگان گفت: در زمـین جانشـیی قرار میدهم .... (بقره/30)
و هر آنچه در زمین است همه از بهر او سرگشته و فرمانبردار:
( وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ).
آنچه از نعمـهای الهی در آسمانها و زمين است همه را مسخرشما کرديم. (جاثیه/١٣)
با برخورداری انسـان از ایـن همه ارزشـمندی و بزرگواری و علوّ مقام است که خداوند رابطهای راکه آدمیزاد باید بر آنگرد آید، رابطهای قرار داده است که از نفخهي با عظمت ربّانی مدد یافته باشد، این رابطه هم رابطهي عقیدهي به خدا است. چه عقیدهي مؤمن، مـیهن او
است، قبیلهي او است، اهل و خانوادهي او است... از این جا استکه انسان باید برگرد عقیده جمع شود نه برگرد چیزهائی از قبیلگیاه و چراگاه وگله و آغل ...که چهارپایان بر آن جمع آیند ...
مؤمن دارای اصل و نسب ریشهداری استکه ریشـه در روزگاران دارد. او فردی از آن موکب وکاروان بزرگوار و عظیمی استکه قافله سـالارانش نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یـعقوب، یـوسف، موسی، عیسی، و محمد صَلّي اللهُ عَلَيهِ و اله میباشد...
(وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ).
اين دین شما (ازنظر عقائد و اصول شرائع)، دیـن واحدی است و همگان ملت يگانهانـد، ومن پروردگار شمایم، پس از من بترسيد و خود را از عذابـم در امـان داريد.
این موکب وکاروان بزرگ از قدیم الایِِّام پـیوسته به سیر خود ادامه داده است، و در سرزمینهای مختلف میان ملتهای متعدد - چنانکه در سایة قرآن هویدا است - با موقعیتهای همسان، و سختیها وگرفتاریهای مشابه، و آزمونها و آزمایشهای همانندی مواجه و رو در رو گشته است. با گمراهی، کوردلی، سرکشی، شـهوت پرستی، اذیت و آزار، ظلم و ستم، بیم و تهدید و از هم پاشیدن و پراکنده ساختن ... مقابل و رویارو شده است، ولی از میدان در نرفته و با گامهای استوار و خاطری آرام، به راه خود ادامه داده است و به یاری خدا و امید به پروردگار، به پیش تاخته، و هر آن در انتظار وعدهي راستین و مؤكّد خداوندی بوده است:
(وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ: لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا. فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ).
کافران به پیامبران خود میگفتند: یا شما را از سرزمین خود بیرون میرانیم یا باید به دیـن قوم و قبیلهي خود برگردید و بـر بـاور آنـان بـاشید. خداونـدشان پـیام فـرستاد کــه: سـتمکاران را نـابود مـیسازیم و شـما پپامبران و مؤمنان را به جای ایشان، در زمین سکونت میدهیم. این جایگزینی نـیز از آنِ کسـانی است کـه از عظمت مـن بـترسند و از بـیم مـن در هـراس بـاشند و خویشتن را از کارهای ناشایست بدور دارند. (ابراهیم/١٣،١٤)
موقعیت، آزمون، تهدید، یقین، و وعدهي واحدی است برای ایـن موکب وکاروان عظیم و بزرگوار ... و سرانجام واحدی است که مسلمانان در پـایان گشت و گذار، انتظار آن را میکشند و برای رسیدن بدان اذیت و آزار و تهدید و بیم را به جان میخرند ...
*
در سایهي قرآن آموختمکه در این جهان بیکران، تصادفِ کور وكر و جهشِ ناگهانی، فاقد اعتبار است:
(إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ)...
ما هر چيزي را به اندازه و مقتضاي حكمت آفريديم. (قمر/49)
(وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا).
هر چیزی را آفریده است و اندازهگیری دقیقی در آن بکار برده است. (فرقان/2)
هرکاری حکمتی دارد. ولی حکمت ژرف پـنهان ازدیدهها، چه بسا برای نگاه سطحي وکوتاه انسانی هویدا نگردد:
(فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا).
چه بسا چیزی را ناپسند بدانید، اما خداوند خیر زیادی در آن نهفته باشد. (نساء/19)
(وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
چه بسا چیزی را ناخوش بدارید، و خیر و صلاح شـما در آن نهفته باشد، و چه بسا چیزی را دوست بدارید، و شر و بلای شـما در آن بـاشد، زیـرا خدا هـمه چیز را میداند و شما نمیدانید. (بقره/216)
اسبابی که تودهي مردم بدانها عادت گرفته و آشـنایند، گاهی نتیجه بـخش خواهند بود وگاهی نتیجهای نمیدهند. مقدماتی را که مردم حتمی میدانند، گاهی نتائجشان به دنبالشان بيايد و گاه نيايد. اين بدان خاطر است كه اسباب و مقدمات، آن چیزهائی نیستندکه آثار و نتائج را پدید میآورند؛ بلکه ایجادکننده همان ارادهي مطلقي است كه آثار و نتائج را ميآفرينند، همانگونه كه خود اسباب و مقدّمات را آفريده است.
(لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا).
تو نـمیدانـی، شـاید خداونـد بـعد از آن، کـار دیگری کند. (طلاق/1)
(وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ).
شـما چیزی را نـمیتوانـید بـخواهـید، مگـر آنگاه کـه پروردگار بخواهد. (انسان/30)
اما شخص مومن باید از اسباب و وسـائل موجود استفادهکند، زیرا برای بکارگیری و سود جستن از آنها فرمان داده شده است. تنها خدا استکه آثار و نـتائج آنها را مقدر میدارد و جلوهگر میسازد. اطمینان به رحمت خدا و دادگری و حکمت و دانش او، یگانه پناهگاهی استکه محل امن و امان است، و تنها جائی استکه دل در آن آرامگیرد و از وسوسه و دلهره بدور باشد:
(الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)
اهریمن شما را از فقر و تنگدستی میترساند و از انجام دادن کردار نیکو بدور میدارد و به انجام دادن کارهای گناه آلود برمیانگیزد ولی خداوند به شما وعدهي مغفرت و برکت خود دهد، و او دارای رحمت و نعمت فراوان، و دانای به امور است.(بقره/٢)
به دنبال آن در سایهي قرآن با خاطر آسوده و انـدرون آرام و دل روشن به زندگی ادامه میدادم و دست خدا را در هرکاری و هر امری مشاهده مینمودم و درکنف حمایت پروردگاری و زیر رعایت خداونـدگاری بسر میبردم ... و صفات موجبهي ذات اقدس و فاعلیت و سازندگی آنها را درمییافتم.
(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)
بدان هنگام که شخص درمانده کمک میطلبد چه کسی جـز خدا مـیتوانـد پاسخگوی او بـاشد و نـیازش را برآورده کند و بلا را از سرش بدور دارد؟(نمل/62)
(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ)
او بر همهي بندگان خود چیره است و هـر آنـچه کند از روی حکمت است و دانش او محیط بر هـمهي مـخلوقات آشکار و پنهان میباشد.(انعام/١٨)
(وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)
خدا نیرومند است و بر اجرای هر آنچه بخواهـد تـوانـا است، اما بیشتر مردم خفایای حکمت و لطف تـدبیرش را نميدانند.(يوسف/21)
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)
بدانید که خداوند میان شخص و دل او حائل گردد و بر دل انسان مسلط است. (انفال/24)
(لِمَا يُرِيدُ)
خداوند برای انجام هر آنچه بخواهد، کـوشا و چـابک است. (هود/107)
(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ)
هر که از خدا بترسد و اوامـر و نـواهـی او را مـراعـات دارد، او را از هر تنگنائی نجات بخشد و از راههائی بدو روزی رساند کهآنها را به حسـاب نیاورده و درنظر نداشته است. و هر که به خدا پشت بندد، خدا او را کافی است. خداونـد بـر کار خود چیره بـوده و خواست خویش را به مرحلهي اجرا درآورد.(طلاق/٣و2)
(مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا)
هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه پروردگار بر او فرمان میراند و زمام اختیارش در دست قدرت او است. (هود/56)
(أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)
آیا خداوند برای بندهي خود محمّد کافی نیست؟ شگفتا، كفار تـو را نــه از خـدا بـلکه از خـدایـان دروغین میترسانتد. (زمر/36)
(وَمَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ)
خدا هر که را خوار دارد، کسی نمیتوانـد او را گرامی نماید. (حج/١٨)
(وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ)
خدا هر که را سرگشته و گمراه سازد، راهنما و رهبری نخواهد یافت. (رعد/33)
همچنین آموختمکه دست خدا درکار است، لیکن از راه ویژهي خویش بکار میپردازد. ما حق نداریـم از خدا بخواهیم امور را با شتاب هر چه بیشتر انـجام دهد و نتائج آنها را به ما بنمایاند. همچنین حق دخالت در کارهای خداوند را نداریم و نباید برای پروردگار نقشه بکشیم و ارائه طریق نمائیم، زیرا - چـنانکه در سایهي قرآن نمایان میگردد - شریعت الهی وضع شده است تا در هر محیط و هر مرحلهای از مراحل رشد انسـانی و در هر یک از حالات روانی مردمانکه از یک پیکر و نژادند،کارگر باشد و دخالت نماید. قوانین خدائی برای این انسانیکه روی اینکرهي خاکی زندگی مینماید وضعگشته است و در آن ارج سرشت انسان و ارزش نـیروها و اسـتعدادهـا و قدرت و ضعف و حالات گوناگونیکه بر او عارض میگردد، از نظر بدور نمانده است و معتبر شمرده شده است.
پروردگار نسبت به این موجودکه انسان است بدگمان نمیشود تا موقعیت و وظیفهي او را در زمـین نـاچیز انگارد یا در شکلی از اشکال زندگیش - خواه در حالت انفرادی و خواه به عنوان اندامی از پـیکرهي اجتماع - ارزش او را به حساب نیاورد. همچنین خداوند به دنبال خیال روان نمیگردد تا در حالت بیخبری، این موجود را بالاتر از منزلتیکه دارد جای دهد و یـا بیشتر از طاقت و وظیفهاش از اوکار تکلیف بخواهـد؛ بلکه سرشت انسانی خدادادی او را کاملا مـراعات داشته است، سرشتیکه روز نخست او را بر آن سرشته و به همراه آن به این دنیا گسـیل نـموده است... در هر دو حالت انـفرادی و اجتماعی، ارکان فطرت و اصول سرشت او آنقدر سطحی و ساده نـیست تـا با وضع قانونی پیدا آید و با اشارهي قلمی درهم نوردیده شود... انسان همین پدیده است با داشـتن همین سـرشت و آرزوها و خواسـتها، و نـیروها و اسـتعدادها، آئـین پـروردگاری دسـتش را میگیرد تـا او را به سوی بلندترین درجهي کمالیکه بر حسب سرشت و وظیفهاش برایش معینگشته است، بالا ببرد. پـیکر و سـرشت و قوام حیات او را در راهکمالیکه رو به سوی خدا دارد، محترم میشمرد و چون آئین خدائی برای روزگاری دراز - مدتی که تنها آفریدگار این انسان و نازلکنندهي این قرآن، بدان آشنا است - وضع شده است، بنابراین برای تحقق هدفهای بلند و ارجمندش در مسیریکه راه به سوی خدا دارد، نه شتابی شده است و نه انحرانی بوده است. در برابرش زمانی بس دور و دراز استکه نه عمرکسی حد و مرزش را دریابد، و نه آرزوها و خواستهای شخص فانی -که میترسد مرگ او را از رسیدن به پایان بیانتهایش باز دارد - چرخ زمان را به سرعت اندازد همانگونهکه طرفداران مذاهب و مکاتب زمینی دچار این دلهره و شتابند و قوانین مربوط به مکتب خویش را تنها برای یک نسل بکار میگیرند و در پی سود آنـی وزودگذرند، و چون حوصله و شکیبائی برداشتن گامهای آرام و منظم را نـدارنـد از همگامی با سرشت هماهنگ دوری میگزینند و در این راه کج و نااستواریکه میپیمایند،کشت وکشتارها بپا میشود و خونها روان میگردد و ارزشهای معنوی در هـم مـیریزد وکـارها دسـتخوش اضـطراب و دچـار اغتشاش میشود، سرانجام خودشان نیز در هم شکسته میشوند و مکاتب ساختگیشان، زیر پُتک فطرتکه مکاتب انحرافی بر آن تکیه ندارد، له و لورد میگردد.
اما اسلام آهسته و آرام با سرشت همگام میشود،گاه آن را از اینجا میراند وگاه از آنجا بازمیدارد، و چون از راه راست، بهکنار رود، آن را رهنمودگردد و به صـراط مسـتقیمش آورد، ولی آن را نـیست و نابود نمیکند و درهمش نمیشکند، بلکه با آن شکـیبائی مـینماید و همانند شـخص خردمند و بیدار دل و درستکاریکه پیشاپیش راه و نقشهي هدف خویش را تـهیه دیـده باشد، با او بردباری نشان میدهد و رهنمونش مینماید... اسلام میداند آنچه در این دوره کامل و تمام نشود، در دورهي دوم یا سوم یا دهم یا صدم و یا هزارم ... اتمام پذیرد، زیرا روزگار دراز و هدف نیز روشن است، و راه رسیدن به هدف مهم و بزرگ هم طولانی میباشد، همانگونهکه درخت تنومند میروید و ریشههای خود را در دل خاک میدواند و شاخههایش سر سبز و انبوه وگشن میشود، اسلام نیز میروید و آهسته و آرام قد میکشد و ساده به پیش میرود و با خاطر آسوده، سربلند میکند و گردن میافرازد، سرانجام نیز همان میشودکه خواست خدا باشد ...گاهیکشت و زرع با وزش طوفانهائی زیر لایهای از شن پنهان میگردد وگاه همکرم خوردگی پیدا میکند، و چه بسا تشـنگیکشت را نـیم سوخته مینماید، و زمانی نیز سیلابها آن را به زیر میگیرد، اماکشاورز بینا و دورنگر میدانـدکه کشت مـاندگار است و سرانجام سر از لای تودهها بیرون میآورد و در دراز مدت بر همهي این آفات چیره میشود، لذا نه شتاب زده میشود و نه پریشانی و دلهره به خود راه میدهد. بلکه برای به ثمر رساندن و بهرهگیری از آن، جز از وسائل طبيعی و فطری آهسته و آرام، و همگام و هماهنگ و بخشایشگر و مهربان، استفاده نمیکند ... و این همان سنت الهی استکه در شریان هـمۀکائنات جاری و ساری است.
(وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلا).
قانون خدائی، دگرگونی ندارد. (احزاب/62،فاطر/43،فتح/23)
حق در آئین خدائی و در ساختمان وجود، چیز اصـیلی است. و آن نه یک جهش آنی و زودگذر، و نه یک تصادف غیر منتظره و بیجهت است. بلکه پـروردگار متعال حق است و بس، و از ذات بـزرگوارشـان هر موجودی پیرایهي وجود به تن میکند:
(ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ).
این بدان سبب است که تنها خداوند، پروردگار حقیقی است و بلند مرتبه و بزرگوار میباشد و خدایان دیگر باطلند. (لقمان/30)
خداوند این جهان را بر اساس حق آفریده است و با آن باطل و پوچ آمیخته نمیگردد:
(مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلا بِالْحَقِّ).
آن را جز بر اساس حق و از روی حکمت نیافریده است. (يونس/5)
(رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ).
پروردگارا این کائنات را پوچ و بیسود نیافریدهای، تو از هر عيب ونقصیپاک و منزهی. (ال عمران/١١٩
نهضت توليد علم ( جنبش نرم افزاري )
منظور از جنبش نرم افزاري تدبير و حركت براي اصلاح سازكارهاي توليد علم مناسب با نياز جامعه است.
عده اي معتقدند در اين جنبش حوزه صنعت : تكنولوژي و مطالعات پيرامون آن اهميت ويژه اي دارد زيرا توسعه نيافتگي نهادهاي صنعتي و علمي در كشور موجب بحران هاي اجتماعي مانند فقر و بيكاري و مهاجرت متخصصين مي گردد اما واقعيت فراتر از آن است: عرصه جنبش نرم افزاري تمام دانش ها و معارف بشري است. در نهضت نرم افزاري هدف: فقط توليد علم و انديشه صنعتي نيست بلكه جنبش و تحول و تكامل در قلمرو ادبيات و فرهنگ و اخلاق عمومي جامعه نيز هست.
در ايجاد يك نهضت علمي مي توان به چند عامل مهم توجه داشت. از يك طرف ايجاد امكانات و شرايط محيطي لازم: دوم آمادگي هاي ذهني و باورهاي شناختي و سوم برنامه ريزي دقيق جهت رسيدن به اهداف مشخص و تعريف شده.
نوآوري علمي مستلزم دو مؤلفه ي جدي است: يكي قدرت علمي و ديگري جرئت علمي. در نتيجه جنبش و نهضت يك حركت اجتماعي براي ايجاد تحول مثبت در روند توليد علم است. اين جنبش مستلزم بسيج و اراده ي عمومي است: همچنين بايد مداوم و داراي ثبات رويه باشد.
از جمله عوامل بسيار با اهميت در توليد علم بكارگيري متدلوژي منظم علم يا همان روش تحقيق و حل مسائل در بررسي پديده هاي اجتماعي و طبيعي است. محقق با بكارگيري روش هاي علمي به بررسي حقايق پرداخته و با تعبير و تفسير منظم آن ها دانش نو توليد كرده و زمينه را جهت تدوين نظريه فراهم مي سازد.
آموزش عالي سنبل آموزش، تفكر، تحقيق و توليد دانش است. لذا يكي از شيوه هاي اساسي كمك به فرآيند توليد علم، ايجاد ارتباط بين دانشگاه و جامعه، تأكيد بر تحقيق به جاي تقليد در نظام آموزش عالي و انطباق رشته هاي تحصيلي دانشگاهي و محتواي آن با نيازها و ساختار جامعه در ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مي باشد.
توليد علم بايد جهت دار باشد و جهت اصلحي را در هر كشور شاخص هاي نظام و برنامه هاي توسعه ي آن كشور تعيين مي كند و هيچ يك از كشورهاي توسعه يافته در ارتباط با توليد علم خارج از اين روند عمل نكرده و نمي كنند.
از آن جا كه در دنياي كنوني قدرت و اقتدار با دانايي و انديشمندي تعريف مي شود لذا توليد علم و دانايي و نظريات فكري در حوزه هاي مختلف علوم يكي از ابزارهاي مهم كسب قدرت است. در سال هاي اخير هم وزارت علوم، تحقيقات و فناوري شعار« توسعه ي علمي شرط بقا در جهان امروزي» را ترويج مي كند.
اهميت توليد علم به اندازه ي اهميت توليد خون در بدن مي باشد كه مي توان توليد علم را به توليد خون و جامعه را به بدن انسان تشبيه كرد. در جهان امروز كه به سرعت رو به رشد مي باشد عدم توجه به توليد علم به منزله ي مرگ علمي و اين خود موجب عقب افتادگي در تمام جنبه هاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي يك جامعه مي شود. بنابراين لازم است در كشور ما كه زمينه ي رشد علم فراهم است تلاش هاي گسترده اي در اين زمينه صورت گيرد كه اين امر ميسر نخواهد شد مگر با حمايت هاي بي دريغ دولت.
نهضت آزادانديشي
دو گونه آزادي براي انسان وجود دارد: آزادي تفكر و آزادي عقيده. آزادي تفكر ناشي از همان استعداد انساني بشر است كه مي تواند در مسائل بينديشد. اين استعداد بشري حتماً بايد آزاد باشد. پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادي است امـّا آزادي، خصوصيت ديگري دارد و منشأ بسياري از عقايد يك سلسله عادت ها وتقليدها و تعصب ها است. عقيده به اين معنا نه تنها راه گشا نيست كه به عكس نوعي انعقاد انديشه به حساب مي آيد. يعني فكر انسان در چنين حالتي به عوض اين كه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است. ودر اين جا است كه آن قوه ي مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگي در درون انسان اسير و زنداني مي شود. هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان، اعتقاد و اعتماد داشته باشد ناچار بايد طرفدار انديشه و آزادي تفكر باشد.
اگر آزادانديشي تحقق پيدا نكند نهضت علمي امري نشدني و محال است؛ چرا كه از عوامل مهم ايجاد هر تحولي وجود آزادي است. اگر اشكالات و ايرادات علمي شناخته و مطرح نشود خواه به خاطر عدم شناخت آن يا به خاطر عدم جرئت در ابراز آن هيچ تحول و حركتي در اين زمينه نخواهيم داشت. آزاد انديشي بايد در محيط هاي علمي وجود داشته باشد زيرا براي چنين محيطي يك ضرورت است. واژه ي آزادي مطلوب و زيباست وليكن اگر در مجاورت خرد و انديشه و به دور از تعصب و ناامني نباشد سرنوشتي جز تباهي و سركشي رقم نخواهد زد. لذا محيط هاي علمي مطلوب ترين مكان ممكن و فضاي آزاد انديشانه ي حاكم بر چنين محيط هايي مهم ترين شرط لازم بر چنين خواسته اي است و به روشني مي توان مميزات اساسي ميان جوامع آزاد و جوامع فرد انديش را از همديگر تمييز داد.
البته آزادي انديشه وآزاد انديشي هميشه وجود دارد و مسئله ي قابل طرح باز مي گردد به اين موضوع كه چقدرانديشه ها زمينه بروز خواهند داشت. در جامعه اي كه خود مدعي باشد انديشه برتر و فكر برتر وجود دارد از بروز انديشه هاي مختلف ترسي ندارد و اگر ترسي هم وجود داشته باشد مربوط به اين است كه انديشه هاي مختلف در جريان جامعه واقعيت و اصل خود را كتمان مي كنند كه بايستي كاري در اين زمينه انجام داد تا انديشه ها و افكار مختلف واقعيت نظر خود را مخفي نكنند.
موانع توليد علم وآسيب شناسي پژوهش در ايران
عواملي را كه در توليد علم مؤثرند مي توان به دو دسته تقسيم كرد:
1) عوامل داخلي شامل: سرمايه، نيروي انساني و مديريت
نبود و كمبود يا كيفيت نامطلوب امكانات سرمايه اي در امر پژوهشي به عنوان مانعي بر سر راه توليد علم مي باشد. مانع ديگر براي توسعه ي علمي كشور و رسيدن به سطح توليد علم، نبود روحيه ي علمي ميان تحصيل كرده ها و فرهيختگان و فارع التحصيلان دانشگاهي ماست. زيرا هنوز اين افراد به خود باوري نرسيده اند. درصد خيلي زيادي از اين افراد هنوز به اين باور نرسيده اند كه مي توانند براي توسعه ي كشور خدمتي عظيم كنند. علاوه بر اين مطلب ناآشنايي با روش تحقيق در علم بر اين معضل مي افزايد.
مديريت توليد علم هم در ايران داراي ضعف است. نداشتن برنامه ريزي در طولاني مدت و نداشتن ثبات در جهت قوي تر كردن پايه هاي علمي از ديگر موانع توليد علم مي باشد. با كمي توجه مي بينيم كه نظام هاي دبيرستان از ده سال گذشته تا كنون سه مرتبه تغيير پيدا كرده است. هم چنين سيستم آموزشي ما دقيقاً با نيازهاي فعلي و آينده ي جامعه گره نخورده است.
علاوه براين ها مدرسين بايد علاوه بر دارا بودن صلاحيت علمي داراي تجربيات كاري باشند و از امكانات آموزشي بايد به صورت بهينه استفاده شود و ارتقاء كيفيت آموزشي صورت گيرد. بايد به پژوهش ها وتحقيقات در زمينه ي علمي جهت داده شود و در رشته هاي كاربردي به خصوص صنعتي بودجه ي بيشتري را تخصيص داد و از تكنولوژي بيشتر و بهتر در آموزش استفاده كرد.
2) عوامل خارجي شامل: عوامل فرهنگي، عوامل اجتماعي، عوامل سياسي و عوامل اقتصادي
اگر اين عوامل در تقابل با سيستم توليد علم، عملكرد نامطلوبي بيابند اين عوامل هم به صورت موانعي فراروي سيستم توليد علم قرار مي گيرند.
لازم به ذكر است كه همه ي اين عوامل و موانع توليد علم بايد به صورت يك سيستم مورد بررسي قرار بگيرند چرا كه در دنياي امروز همه ي مسائل به هم پيوسته اند و تنها يك عامل و يك بعد نيست كه بتوان با پرداختن به آن مشكلات را شناخت و حل كرد.
اصل سوم
شناخت پيامبرمان حضرت محمد
- صلىالله عليه وآله سلم - است.
ايشان محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم هستند كه هاشم از قريش و قريشى ها عرب و از نسل حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل – عليه و على نبينا أفضل الصلاة و أتم التسليم – هستند، ايشان شصت و سه سال عمر كردند ، كه چهل سال آن پيش از بعثت و بيست وسه سال ديگر زندگىبعثت بود ، ايشان پيامبر و رسول بودند، با ( إقرأ ) نبوت و با ( مدثر) رسالت به ايشان ابلاغ شد، كه در آن زمان در مكه تشريف داشتند، خداوند ايشان را فرستاد تاكه مردم را ازشرك باز داشته و به سوى توحيد و يكتا پرستى بخواند ، بدليل اين ارشاد خداوندىكه:
( ياأيهاالمدثر قم فأنذر و ربك فكبر و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر ولاتمنن تستكثر و لربك فاصبر ) (اول سوره مدثر)
“ اى مرد جامه برخود پچيده ! برخيز و هشدار ده و پروردگارت را تكبير گوى و دامنت را پاكيزه بدار و از آلايش – شرك - بپرهيزو بخششى مكن كه پاداش بزرگتر بخواهى و در راه پروردگارت شكيبايى كن”.
معناى ( قم فأنذر ) يعنى از شرك بترسان و به سوى توحيد فراخوان، و ( ربك فكبر ) يعنى باتوحيد ويكتا پرستى او را تعظيم كن و بزرگ بدار و ( ثيابك فطهر) يعنى اعمال خويش را از شرك پاك گردان ، ( والرجز فاهجر)رجز يعنى بتها، وترك بتها يعنى بيزارى از بتها وبت پرستان،
ده سال تمام به همين منوال مردم را بسوى توحيد مىخواندند،پس از ده سال ايشان به معراج يعنى آسمان فراخوانده شدند و نماز هاى پنج گانه فرض گرديد، سه سال در مكه نماز خواندند، و سپس مأمور گرديدند كه به مدينه هجرت كنند هجرت از سرزمين شرك به سرزمين اسلام منتقل شدن است.
هجرت براين امت فرض است كه از سرزمين شرك به سرزمين اسلام كوچ كنند و اين فريضه تا قيامت ادامه دارد،(حديث لا هجرة بعد الفتح تفاصيلي دارد.مترجم)
به دليل : اين فرموده خداوند:
( إن الذين توفاهم الملائكة ظالمي أنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين في الأرض قالوا ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها فأولئك مأواهم جهنم و ساءت مصيراً إلا المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين لا يستطيعون حيلة ولا يهتدون سبيلا فأولئك عسى أن يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا ) (نساء 97-98)
“ كسانى كه فرشتگان جانشان را مىگيرند، در حاليكه آنان برخود ستم روا داشته اند،به ايشان گويند در چه حال بوديد؟ گويند ما در سرزمين خود مستضعف بوديم گويند آيا سرزمين خداوند فراخ نبود كه بتوانيد در آن _ به هركجا كه خواهيد_ هجرت كنيد؟ سرا و سرانجام اينان جهنم است و بد سرانجامىاست مگر مردان و زنان و كودكان مستضعفىكه نمىتوانند چاره اى بينديشند و راه به جايى نمىبرند, اينان را باشد كه خداوند ببخشايد، و خداوند بخشاينده آمرزگار است”.
وبه دليل : اين ارشاد خداوندى:
( ياعبادي الذين آمنوا إن أرضي واسعة فإياي فاعبدون) (عنكبوت65)
“ اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! بدانيد كه زمين من گسترده است پس فقط مرا بپرستيد”.
امام بغوي رحمة الله عليه مىفرمايد:
“ سبب نزول اين آيه مسلمانانى هستند كه در مكه بودند وهنوز هجرت نكرده بودند خداوند آنانرا اهل ايمان خطاب فرمود”.
و دليل برهجرت از سنت نبوى : اين فرموده پيامبراكرم- صلىالله عليه وآله سلم -است كه:
( لا تنقطع الهجرة حتى تنقطع التوبة و لا تنقطع التوبة حتى تطلع الشمس من مغربها)
“ هجرت قطع نمىشود تازمانيكه توبه قطع شود وتوبه قطع نمىشود تااينكه خورشيد از مغرب طلوع كند”.
هنگامى كه پيامبر - صلى الله عليه و آله وسلم -در مدينه مستقر گرديدند به بقيهء احكام اسلام نيز مأموريت يافتند، مثل زكات و روزه و حج و اذان و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و احكام ديگر،
ده سال در اين راستا جانفشانى كردند تا اينكه وفات نمودند -صلوات الله و سلامه عليه- اما دين ايشان قائم و دائم خواهد بود خلاصه اش اين است كه هيچ خيرى نبوده مگر اينكه امت را بدان راهنمايى فرموده و هيچ شرّى نبوده مگر اينكه امت را از آن برحذر داشته است ،بزرگترين خيرى كه مردم را بدان راهنمايى فرموده اول توحيد است وبعد هر آنچه كه خداوند آن را دوست دارد و مىپسندد, وبدترين شرى كه امت را از آن برحذر داشته اول شرك است وبعد هرآنچه كه خداوند آنرا ناپسند مىدارد،خداوند ايشان را به سوى همه انسانها و جنات فرستاده و اطاعت ايشان را بر همگان فرض گردانيده است ،
دليلش : اين ارشاد خداوندى است:
( قل ياأيها الناس إنيّ رسول الله إليكم جميعا)(اعرا ف157
) “بگو اى مردم بدرستيكه من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم”.
و خداوند دين رابوسيله ايشان تكميل فرموده چنانكه مىفرمايد:
( اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا) (مائده / 3)
“ امروز دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را برشما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم”.
دليل وفات حضرتش : اين ارشاد خداوند است:
( إنك ميت و إنهم ميتون ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون) (زمر 30)
“ –اى رسول عزيزما- شخص تو و همه خلق البته به مرگ از دنيا خواهيد رفت آنگاه روز قيامت همه در پيشگاه عدل پروردگار خويش داد خواهى مىكنند”.
بطور قطع انسانها پس از مردن برانگيخته خواهند شد.
به دليل اينكه : خداوند متعال مىفرمايد:
( منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة أخرى) (طه 55)
“ از آن ( خاك) شمارا آفريده ايم و به آن بازتان مىگردانيم و بارديگر از آن بيرونتان مىآوريم”.
و نيز مىفرمايد:
( والله أنبتكم من الأرض نباتا ثم يعيدكم فيها و نخرجكم إخراجا ) سوره نوح17-18.
“ وخداوند شمارا مانند گياهى از زمين روياند سپس شما را به آن بازمىگرداند وبه بيرون آوردني شما را بيرون ميآورد”. و آنگاه پس از برانگيخته شدن و مطابق آنچه عمل كرده اند پاداش داده خواهند شد،
لذا خداوند متعال مىفرمايد:
(و لله مافي السماوات وما في الأرض ليجزي الذين أساؤوا بما عملوا و يجزي الذين أحسنوا بالحسنى ) (نجم31)
“ و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است, تاسرانجام بدكرداران را بروفق كار و كردار شان جزا دهد و نيكو كاران را به پاداش نيكو ( بهشت) جزا دهد”.
كسى كه منكر برانگيخته شدن بعد از مرگ باشد كافر است ،
به دليل اينكه : خداوند متعال مىفرمايد:
( زعم الذين كفروا أن لن يبعثوا قل بلى و ربي لتبعثن ثم لتنبّؤنّ بما عملتم و ذلك على الله يسير)(تغابن 7) .
كافران پنداشته اند كه هرگز برانگيخته نمىشوند, بگو آرى سوگند به پروردگارم كه برانگيخته خواهيد شد سپس از ( حقيقت) آنچه كرده ايد آگاهتان كنند و اين برخداوند آسان است.”.
خداوندمتعال همه پيامبران را مبعوث فرموده است تا آنكه مژده دهنده وبيم دهنده باشند.
به دليل اينكه مىفرمايد:
( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل) (نساء164)
“ پيامبرانى –فرستاديم- كه مژده دهنده وبيم دهنده اند، تاآنكه براى مردم –پس از آمدن پيامبر- هيچ عذرو بهانه اى نماند”.
اولين پيامبر حضرت نوح و آخرين آنان حضرت محمد -صلىالله عليه وآله وسلم -است كه ايشان خاتم پيامبران هستند.
دليل اينكه : حضرت نوح عليه السلام اولين پيامبراست اين ارشاد خداوندى است:
( إناأوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و النبيين من بعده) (نساء163)
“ ما به تو وحى فرستاديم همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم”.
از نوح عليه السلام تا محمد -صلىالله عليه وآله وسلم- هر پيامبرىكه بسوى هر قوم و أمتى فرستاده شده آنان را به پرستش خداى يكتا فراخوانده وازپرستش طاغوت باز داشته است،
به دليل : اينكه خداوند مىفرمايد:
( و لقد بعثنافي كل أمة رسولا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت) (نحل 36)
“ وبه راستى كه در ميان هر امت پيامبرى برانگيختيم ( تابگويند) كه خداوند را بپرستيد و از طاغوت پرهيز كنيد”.
خداوند برهمه بندگان ايمان به خدا وكفربه طاغوت را واجب گردانيده است،
ابن قيم -رحمةالله عليه- مىفرمايد: ( معنى الطاغوت ماتجاوز به العبد حدّه من معبود او متبوع او مطاع)
“ معناى طاغوت اين است كه بنده در پرستش معبود يااتباع متبوع يا اطاعت مطاعى از حد مجاز بگذرد”.
طاغوتها زيادند كه در رأس همه پنج تا قرار دارد:
1-ابليس ملعون 2- كسى كه پرستيده شود واو از اين عمل راضى باشد3- كسى كه مردم را به پرستش خودش ترغيب كند 4- كسى كه دانستن جزئى از علم غيب را مدعى باشد . 5- و كسى كه خلاف حكم خداوند حكم كند ( حكم به غيرما انزل الله )
لذا خداوند متعال مىفرمايد:
( لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم) (بقره 256)
“ دركار دين اكراه روا نيست چرا كه راه از بيراهه به روشنى آشكار شده است پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد به راستى كه به دستاويز استوارى دست زده است كه گسستى ندارد و خداوند شنواى داناست”.
و معناى لاإله إلا الله همين است ، در حديث است كه ( رأس الأمر الإسلام و عموده الصلاة و ذروة سنامه الجهاد في سبيل الله ).
“ در رأس همه امور اسلام قرار دارد، ستون آن نماز و قله افتخارات آن جهاد في سبيل الله است”.
والله أعلم.
اصل دوم
شناخت دين اسلام با دلايل
دين اسلام يعنى تسليم شدن براى خدا كه او را به يكتايى بپرستى، و از اوامرش پيروى كنى ، و از شرك بيزارى جويي . و آن سه درجه دارد:
اسلام ، و ايمان و احسان ، كه هر درجه اى از خودش اركانى دارد .
درجه اول: اسلام است كه پنج ركن دارد:
1- گواهى دادن به اينكه جز خداى يگانه هيچ معبود برحقى نيست ، و اينكه محمد- صلى الله عليه وآله وسلم -رسول خدا است.
2- برپاداشتن نماز. 3-دادن زكات. 4- و روزه ماه مبارك رمضان . 5- وحج بيت الله الحرام.
دليل ركن اول : اين فرموده خدوند متعال است:
( شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملائكة و أولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم) (آل عمران18)
“خداوند كه در دادگرى استوار است و فرشتگان و عالمان –راستين-گواهى مى دهند كه معبود برحقى جز او نيست . آرى جز او كه پيروزمند فرزانه است معبود بر حقى نيست”.
كلمه ( لا إله) همه آنچه را كه جز خدا پرستيده مىشود نفى مى كند و ( إلا الله ) هرگونه عبادتى را صرفا براى خداى يكتا و لاشريك ثابت مى كند. خدايى كه در پرستش او هيچ شريكى نيست, كما اينكه در ملك او هيچ شريك و همتايى نيست , آنچه اين مطلب را واضح و آشكار بيان مىكند اين فرموده خداوند متعال است :
(و إذ قال إبراهيم لأبيه و قومه إنني براء مما تعبدون إلا الذي فطرني فإنه سيهدين وجعلها كلمة باقية في عقبه لعلهم يرجعون) (زخرف26-27)
“ اى رسول ما به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدر خود و قومش گفت اى بت پرستان ، من از معبودان شما سخت بيزارم جز آن خدايى را كه مرا آفريده و البته مرا هدايت خواهد كرد نمىپرستم واين خدا پرستى (و توحيد) را در همه ذريت او تا قيامت كلمه باقى گردانيد تاهمه فرزندانش ( به خداى يكتا) رجوع كنند”.
وهمچنين اين ارشاد خداوند بزرگ :
(قل ياأهل الكتاب تعالوا إلى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد إلا الله ولانشرك به شيئا ولايتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون) (آل عمران64)
“بگو اى اهل كتاب بياييد تا برسر سخنى كه بين ماوشما يكسان است بايستيم كه جز خداوند را نپرستيم و براى او هيچگونه شريكى نياوريم و هيچ كسى از ما ديگرى را بجاى خداوند به خدايى برنگيرد, واگر رويگردان شدند بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبرداريم”.
ودليل گواهى دادن اينكه محمد-صلىالله عليه وآله وسلم- رسول خدا است اين ارشاد خداوندى است:
( لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين روؤف رحيم) (توبه 128)
“به راستى كه پيامبرى از ميان خود تان به سوى شما آمده است كه هر رنجى كه شما مىبريد براى او گران مى آيد، سخت هواخواه شماست و به مؤمنان رؤوف و مهربان است”.
معناى گواهى دادن به اينكه محمد رسول خداست اين است كه در هر آنچه ما را امر فرموده از ايشان اطاعت كنيم، و به هر آنچه خبرداده يقين و باور داشته باشيم, و از هر آنچه مارا باز داشته باز ايستيم, و اينكه پرستش خدا جز به روشى كه ايشان بيان فرموده اند انجام نگيرد.
ودليل نماز و زكات و تفسير درست توحيد: در اين آيه كريمه متبلور است:
( وما أمروا إلا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلاة و يؤتوا الزكاة و ذلك دين القيمة ) (بينة 5)
“جز اين فرمان نيافته بودند كه خداوند را بپرستند و پاكدينانه، دين خود را براى او خالص دارند و نماز را برپادارند، وزكات را بپردازند، و اين دين استوار است”.
دليل روزه : اين آيه كريمه است ( ياأيها الذين أمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون )(بقره 183)
” اى مؤمنان! برشما روزه فرض گرديده همچنانكه بركسانى كه پيش از شما بودند فرض شده بود, تا كه تقوا پيشه كنيد”.
ودليل حج : اين ارشاد الهى است ( و لله على الناس حج البيت من استطاع إليه سبيلا ومن كفر فإن الله غني عن العالمين ) (آل عمران/ 97)
“وخداى را برمردم حج خانه ىكعبه فرض است البته بر هركسىكه توانايى رسيدن به آنجا را داشته باشد و هركس كه كفر( و انكار) ورزد( بداند كه ) خداوند از جهانيان بى نياز است.
درجه دوم:
ايمان است كه هفتاد وچند شاخه دارد كه بلند ترين آن گفتن لاإله إلا الله و پايين ترين آن دوركردن اسباب اذيت از راه است، و حياء شاخه اى از ايمان است.
اركان آن شش تا است : اينكه به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران الهى و همچنين به روز قيامت وتقدير اعم از خوب وبد آن ايمان داشته باشى.
دليل اركان ششگانه مذكور: اين ارشاد خداوندى است:
( ليس البر أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب, ولكن البر من آمن بالله واليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيّين) (بقره 177)
“ نيكى آن نيست كه رويتان را به سوى مشرق و مغرب آوريد بلكه نيكى آن است كه بنده به خداوند و روز بازپسين و فرشتگان وكتب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد”.
ودليل تقدير: اين ارشادخداوندى است:
( إنا كل شيء خلقنابقدر) (قمر49)
“ما هرﭺيزى را به اندازه آفريديم”.
درجه سوم :
احسان است كه فقط يك ركن است , و آن اينكه خدا را طورى بپرستى كه گويا او را مىبينى, چون اگر تو او را نمىبينى يقيناً او ترا مىبيند, بدليل اين فرموده خداوند كه:
( إن الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون) (نحل 128)
“ به درستيكه خداوند با ﭗرهيزگاران ونيكو كاران است”.
واين ارشاد الهى :
( وتوكل على العزيز الرحيم الذي يراك حين تقوم وتقلبك في الساجدين إنه هو السميع العليم ) (شعراء 218)
“ وبر(خداوند) پيروزمند مهربان توكل كن همان كه تورا به هنگامى كه( براى عبادت ) برمىخيزى مىبيند و نيز تحولت را در(نماز از حالتى به حالت ديگر) ميان نماز گذاران, چراكه او شنواى دانا است”.
و همچنين اين فرموده خداوند بزرگ:
( وما تكون في شأن و ماتتلومنه من قرآن ولاتعملون من عمل إلا كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه) (يونس 61)
“ اي رسول ما ( بدان كه تو) در هيچ حالي نباشى و هيچ آيه اي از قرآن تلاوت نكنى و به هيچ عملى تو و امتت وارد نشويد مگر آنكه ما همان لحظه شمارا مشاهده مىكنيم”.
ودليل از سنت : حديث مشهور جبريل است كه ازعمر بن خطاب رضىالله عنه نقل شده كه فرمودند:
( بينما نحن جلوس عند النبي صلىالله عليه و سلم إذ طلع علينا رجلٌ شديد بياض الثياب شديد سواد الشعر, لا يُرى عليه أثر السفر و لايعرفه منا أحد , فجلس إلى النبي صلىالله عليه وسلم فأسند ركبتيه إلى ركبتيه, ووضع كفيه على فخذيه وقال: يا محمد , أخبرني عن الإسلام, فقال: أن تشهد أن لاإله إلا الله و أن محمداً رسول الله , و تقيم الصلاة و تؤتي الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت إن استطعت إليه سبيلاً , قال : صدقت , فعجبنا له يسأله و يصدقه, قال: أخبرني عن الإيمان, قال : أن تؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر و بالقدر خيره و شره, قال : أخبرني عن الإحسان , قال: أن تعبد الله كأنك تراه, فإن لم تكن تراه فإنه يراك, قال: أخبرني عن الساعة, قال: مالمسؤول عنها بأعلم من السائل , قال: أخبرني عن أماراتها, قال: أن تلد الأمَة ربَّتها, وأن ترى الحفاة العراة العالة رِعاءَ الشّاءِ يتطاولون في البنيان , قال: فمضى فلبثنا ملياً فقال: يا عمر أتدرون من السائل ؟ قلنا : الله و رسوله أعلم, قال: هذا جبريل أتاكم يُعلمكم أمر دينكم).
“ در حالى كه ما خدمت پيامبر- صلىالله عليه وآله وسلم – نشسته بوديم ناگهان مردى برما ظاهر شد كه لباسهايش به شدت سفيد و موهايش شديداً سياه بود, هيچ نشانه اى از آثار سفر براو ديده نمىشد ونه هم كسى از ما او را مىشناخت ، جلو پيامبر- صلىالله سلم عليه وآله- همچنانكه پيامبر نشسته بودند دو زانو نشست و زانوهايش را به زانوهاى پيامبرصلىالله عليه وآله وسلم چسپاند ودستهايش را بر رانهايش گذاشت و گفت: اى محمد از اسلام مرا خبرده فرمودند: اينكه گواهى دهى كه هيچ معبود بر حقى جز خداى يگانه وجود ندارد و اينكه محمد فرستاده خداست, و نماز را برپادارى و زكات بپردازى وماه رمضان را روزه بگيرى و اگر توانايى داشتى حج خانه خدا كنى گفت: راست گفتى ، تعجب كرديم كه چگونه هم از ايشان مىپرسد وهم تصديق مىكند, گفت :از ايمان مرا خبر ده؟ فرمودند: اينكه به خدا وفرشتگان و كتابها و رسولانش و به روز قيامت و به تقديرأعم از خير و شر آن ايمان و باور داشته باشى, گفت: از احسان مرا خبرده فرمودند: اينكه خدا را طورى بپرستى كه گويا او را مىبينى چون اگر تو او را نمىبينى او قطعا ترا مىبيند ، گفت : از قيامت مرا خبر ده فرمودند: در اين باره سؤال شونده از سؤال كننده بيشتر نمىداند، گفت :از نشانيهاى آن مرا خبرده , فرمودند: اينكه كنيز ارباب خودش را بزايد،واينكه ببينى چوپانان تنگدست با پاى لخت و عريان در ساختمانها بريكديگر فخر مىورزند،راوى مىگويد: آنگاه راهش را كشيد و رفت, ما اندكى درنگ كرديم آنگاه حضرت فرمودند: اى عمر!آيا مىدانيد سؤال كننده كى بود؟ گفتيم خدا و رسولش داناترند, فرمودند: اين جبريل بود كه آمد تا امر دينتان را به شما بياموزاند”.
اصل اول
شناخت پروردگار با دلايل
اگر از تو پرسيده شود كه پروردگارت كيست؟ بگو پروردگارم ذاتى است كه با نعمتهاى فراوانش مرا و ساير جهانيان را آفريده و پرورش داده است، او يگانه معبود من است كه جز او هيچ معبودى ندارم، لذا خداوند متعال مى فرمايد :
( الحمد لله رب العالمين)
“ هرگونه ثناء وستايشى ويژه پروردگار عالميان است”
جز خود پروردگار هر صنف ديگرى در اين جهان براى خودش عالمى است كه من نيز جزوى از يك عالم هستم.
اگر از تو پرسيده شود :
پروردگارت را چگونه شناختى ؟ بگو: با آيات و مخلوقاتش، از جمله مى توان به شب و روز و خورشيد و مهتاب به عنوان نمونه اى از آيات ، و به آسمانها و زمينهاى هفتگانه و آنچه در آنها و در بين آنهاست به عنوان نمونه اى از مخلوقات خداى بزرگ اشاره كرد لذا خداوند متعال مى فرمايد:
(و من آياته الليل و النهار و الشمس و القمر لاتسجدوا للشمس ولاللقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن إن كنتم إياه تعبدون) (فصلت /37 )
“و از نشانه هاى قدرت او شب و روز و خورشيد و ماه است، خورشيد و ماه را سجده نكنيد، بلكه خداوند را كه آنها را آفريده است سجده كنيد”.
و نيز مى فرمايد:
( إن ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض في ستة أيام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره، ألا له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين) ( الاعراف /54)
“همانا پروردگار شما خداوند است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس برعرش – چنانكه خود مى داند- قرار گرفت ، شب را به روز – و روز را به شب- مى پوشاند ، و خورشيد و ماه و ستارگان را – آفريد- كه رام شده فرمان اويند، بدانيد كه خلق و امر صرفا از آن اوست، با بركت است خدايى كه پروردگار جهانيان است” .
پروردگار همان معبود برحق جهان است لذا مى فرمايد:
( يا أيها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ، الذي جعل لكم الأرض فراشا والسماء بناءا و انزل من السماء ماءا فأخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون) (البقرة : 21-22)
“اى مردم پروردگار تان را كه شما و پشينيانتان را آفريده است بپرستيد تا ﭗرهيزگار شويد ، آنكه زمين را – همچون- زير انداز وآسمان را - همچون- سر پناه شما كرد، و از آسمان آبى فرو فرستاد، آنگاه بدان- انواع ميوه ها براى روزى شما بر آورد، پس آگاهانه براى او همتا نياوريد”..
ابن كثير رحمة الله عليه مى فرمايد:
“خالق و آفريدگارهمه اين مخلوقات يگانه ذاتى است كه شايسته و مستحق پرستش است”.
انواع عبادتهايى كه خداوند دستور انجام آنرا صادر فرموده از قبيل( اسلام و) ايمان و احسان ، خوف و رجاء ، دعاء و توكل ، شوق وحذر,خشوع و خشيت ، انابت و استعانت ، استعاذت و استغاثت ذبح و نذر و ديگر عباديهايى كه خداوند به آن امر فرموده همه ويژهء پروردگار يكتا است. لذا خداوند متعال مى فرمايد:
(وأن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا) (الجن/18 )
“واينكه همه مسجدها خاص خداوند است پس با خداوند هيچ كس را به عنوان پرستش مخوان”.
پس كسى كه اين عبادتها يا جزئى از آنرا براى غير خدا انجام دهد مشرك وكافر است ، لذا خداوند متعال مىفرمايد:
( و من يدع مع الله إلها آخر لابرهان له به فإنما حسابه عند ربه إنه لا يفلح الكافرون) (مؤمنون/117)
” و هر كس با خداوند خدايى ديگر بپرستد كه در اين كار حجتى ندارد ، جز اين نيست كه حسابش با پروردگارش است ، آرى كافران رستگار نمى شوند” ودر حديث آمده است ( الدعاء مخ العبادة) “ دعاء مغز عبادت است”. لذا خداوند متعال مى فرمايد:
( وقال ربكم ادعوني استجب لكم ، إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين) (غافر /60 )
“و پروردگارتان گويد مرا به دعا خوانيد تا برايتان اجابت كنم، بيگمان كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با خوارى وارد دوزخ خواهند شد”.
دليل خوف : اين ارشاد الهى است:
( فلا تخافوهم و خافوني إن كنتم مؤمنين) (آل عمران/ 175)
“پس ازآنان نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد”.
دليل اميد: اين ارشاد بارى است :
( فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه أحدا) الكهف / 110.
“ حال هر آنكس كه اميد به لقاى پروردگارش بسته است ،بايد كار نيكو پيشه كند ودر پرستش پروردگارش كسى را شريك نيارود” .
دليل توكل: اين فرموده باريتعالى است:
(وعلى الله فتوكلوا إن كنتم مؤمنين) (مائدة23)
“وبرخدا توكل كنيد اگر مؤمن هستيد”
(ومن يتوكل على الله فهو حسبه) (الطلاق /3)
“پس هركس برخدا توكل كند همو وى را كافى است”.
دليل شوق و حذر و خشوع : اين ارشاد بارى است:
( إنهم كانوا يسارعون في الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين) ( انبياء 90)
“زيرا آنها در كارهاى خير تعجيل ميكردند و در حال بيم و اميد ما را مىخواندند و هميشه به درگاه ماخاضع و خاشع بودند”.
دليل خشيت : اين فرموده بارى است:
( فلا تخشوهم واخشونى)( بقرة/ 150)
“ پس از آنان مترسيد وازمن بترسيد”.
و دليل انابت : اين ارشاد الهى است :
( وأنيبوا إلى ربكم و أسلموا له)( الزمر54 )
“به سوى پروردگار تان باز آييد و در برابر او تسليم شويد”.
در حديث آمده است :
( واذا استعنت فاستعن بالله )
“وهرگاه ياري خواستى از خدا يارى بجوى”.
دليل استعاذت : اين ارشاد بارى است:
( قل أعوذ برب الناس ملك الناس) (سوره الناس).
“ بگو به پروردگارمردم پناه مى برم فرمانرواى مردم”.
دليل استغاثه : اين فرموده خداوندى است :
( إذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم)( الانفال9)
“هنگامى را به ياد آوريد كه به پروردگار تان استغاثه و زارى مى كرديد و او دعاى شما را اجابت كرد”.
دليل ذبح : اين ارشاد خداوندى است:
( قل إن صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين لا شريك له و بذلك أمرت و أنا أول المسلمين) (الانعام 162)
“بگو نماز و نيايش من و زندگانى ومرگ من ، براى خدا است كه پروردگار جهانيان است”.
در حديث آمده است:
( لعن الله من ذبح لغير الله )
” خداوند لعنت كند كسى را كه براى غيرخدا ذبح كند”.
دليل نذر: اين فرموده خداوند متعال است:
(يوفون بالنذر ويخافون يوما كان شره مستطيرا) (سورة دهر7)
“( آن بندگان نيكو) به نذر و عهد خود وفا مىكنند و از قهر خدا در روزى كه شر سختيش همه اهل محشر را فرا گيرد میترسند”.
بسم الله الرحمن الرحيم
این مطلب از نویسنده وبلاگ نیست. نویسنده ان کسی است و ترجمه ان از ع.ح
خدايت رحمت كناد:بدان كه آموختن چهار چيز برما واجب است:
اول: علم ، كه عبارت از شناخت خداوند و شناخت پيامبرش -صلىالله عليه وآله و سلم -و شناخت دين اسلام با دلايل است.
دوم: به آن عمل كردن.
سوم: به سوى آن دعوت نمودن.
چهارم : صبر در برابر مشكلاتى كه در اين راه پيش خواهد آمد.
دليل آنچه گفتيم: اين فرموده خداوند متعال است كه : (بسم الله الرحمن الرحيم: و العصر إن الإنسان لفي خسر إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)
“سوگند به روزگار، كه بيگمان انسان در زيانكارى است ، مگر كسانى كه ايمان آورده اند، وكارهاى شايسته كرده اند، و همديگر را به حق سفارش كرده اند و همديگر رابه شكيبائى سفارش كرده اند”امام شافعى رحمة الله عليه مى فرمايد: اگر خداوند جز اين سوره هيچ برهان ديگرى بر مخلوقاتش فرودنمى آورد همين سوره براى آنان كافى بود.
امام بخارى رحمة الله عليه در صحيح بخارى مى فرمايد:
“ باب : العلم قبل القول و العمل “
اين باب در باره آموختن علم قبل از گفتن و عمل كردن است ،
زيرا خداوند متعال مى فرمايد:
( فاعلم أنه لا إله إلا الله و استغفرلذنبك)
” پس بدان كه جز خدا هيچ معبودبرحقى نيست و براى گناهانت طلب مغفرت كن“
مى بينيم كه قبل از گفتن و عمل كردن به فرا گرفتن علم امر فرموده است .
پس خدايت رحمت كناد ، بدان كه آموختن مسائل سه گانه ذيل بر هر زن و مرد مسلمان واجب است :
مسأله اول : اينكه خداوند ما را آفريده وپرورش داده و روزى داده اما بيهوده نگذاشته است بلكه براى هدايت ما پيامبرى فرستاده است كه هر كس از او پيروى كند داخل بهشت، و هر كس نافرمانى اش را كند وارد دوزخ خواهد شد. لذا خداوند متعال مى فرمايد:
(إنا أرسلنا إليكم رسولا شاهدا عليكم كما أرسلنا إلى فرعون رسولا فعصى فرعون الرسول فأخذنه أخذا وبيلا) (المزمل 15-16)
“ ما به سوى شما پيامبرى فرستاده ايم كه بر شما گواه است همچنانكه به سوى فرعون هم پيامبرى فرستاديم ، اما فرعون ازآن پيامبر نافرمانى كرد ، لذا او را به گير ودارى سخت فروگرفتي”
مسأله دوم:اينكه خداوند هرگز راضى نخواهد بود كه بنده اى ، هيچ احدى را با او در عبادتش شريك گرداند، نه فرشته مقرب و نه پيامبر مرسلى را ، لذا مى فرمايد: (و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا)( الجن/ 18) “ واينكه همه مسجدها خاص خداوند است ،پس باخداوند هيچ احدى را ( به عنوان پرستش ) مخوان”.
مسأله سوم: اينكه كسى كه خدا را به يگانگى بشناسد واز پيامبرش اطاعت كند هرگز براى او جائز نيست كه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمن هستند دوستي بر قرار كند حتي اگر نزديكترين خويشاوندانش باشند .
لذا خداوندمتعال مى فرمايد:
(لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الإيمان و أيدهم بروح منه ، ويدخلهم جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها ، رضي الله عنهم و رضوا عنه ، أولئك حزب الله ألا إن حزب الله هم المفلحون) (المجادلة /22).
“قومى را كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند نيابىكه با كسانى كه با خداوند و پيامبراو مخالفت مى ورزند دوستى كنند و لو آنكه پدرانشان يا فرزندانشان ، يا برادرانشان يا خاندانشان باشند، اينانند كه –خداوند- در دلهايشان –نقش- ايمان نگاشته است، و به فيضى از جانب خويش استوارشان داشته است ، و - ايشانرا- به بوستانهايى در آورد كه جويباران از فرودست آنها جارى است ، جاودانه در آنند، هم خداوند از آنان خشنود ، وهم آنان از او خشنودند، اينان لشكرخدايند ، بدانيدكه لشكرخدا همانانند رستگاران”.
خدايت به طاعتش راه بنمايد : بدان كه دين حنيف ابراهيمى اين است كه خدا رابه يگانگى و با اخلاص و يكرنگى بپرستى اين است آن هدفى كه خداوند همه مردم را براى تحقق آن آفريده وبدان امر فرموده است ، چنانكه مى فرمايد:
( وما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون)
“جن و انس را جز براى آنكه مرا بپرستند نيافريده ام” ( الذاريات 56).
معنى “يعبدون ”در آيه “يوحدون” است ، يعنى مرا به يكتايى بپرستند، بزرگترين و مهمترين چيزى كه خداوند بدان امرفرموده توحيد است ، و توحيد يعنى خدا را به يكتايى پرستيدن ،و بزرگترين چيزى كه از آن باز داشته شرك است، و شرك يعنى كس يا چيز ديگرى را با او به عنوان پرستش خواندن، لذا خداوند متعال مى فرمايد:
( و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا) .
“و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك نكنيد” (النساء /36)
اگر از تو پرسيده شود: اصول سه گانه اى كه شناخت آن بر هر انسانى واجب است چيست؟
بگو :1- شناخت پروردگار 2- شناخت اسلام كه دين پسنديده پروردگار است و3- شناخت پيامبرش حضرت محمد صلىالله عليه وآله وسلم .
مقدمه
در دنياي امروز كمتر كسي است كه از نگرانيهاي مرموزي رنج نبرد، و علي رغم آراستگيظاهري به نوعي آشفتگي دروني گرفتار نباشد. اين اضطرابها، نگرانيها، غم و اندوههاي مبهمو گاهي بي دليل، مانند طوفان وحشتناكي مرتبا روح انسان را در هم ميكوبد .
بسياري از مردم امروز با اينكه در ميان تودههاي عظيمي از جمعيتهاي انساني زندگيميكنند، و دوستان و آشنايان فراواني دارند، باز احساس تنهايي جانكاهي آنها را رنج ميدهد.فكر ميكنند هيچ كس نيست كه وجود آنهارا درك كند اصلا مثل اينكه يك موجود زيادي دراين جهان هستند، زندگي براي آنها بي مفهوم و بي هدف است از خودشان گريزانند، ازديگران نفرت دارند، نسبت به هر حادثه بدبينند و يا لااقل بي تفاوتند. در درون روح خودخلاء هولناكي احساس ميكنند كه با هيچ چيز نميتوان آن را پر كرد.
با اطمينان بايد گفت، همه اين پديدههاي روحي به خاطر اين است كه يك واقعيت بزرگ رااز دست دادهاند، يك حقيقت مهم را فراموش كردهاند و به دنبال آن در اين بيراهههاي زندگيسرگردان ماندهاند.
آري با فراموش كردن او در حقيقت همه چيز فراموش ميشود. انسان تنها ـ تنهاي تنها ـميگردد.
بزرگترين تكيه گاه خود را از دست ميدهد. شور و شوق و نشاط او خاموش ميشود.
عالم هستي منهاي او، مفهومي ندارد، زندگي بدون او بي هدف مينمايد.
فكر درباره خداو شناسايي او مهمترين مسئله زندگي انسانها، و اساسيترين راه پيروزي برمشكلات در همه قرون و اعصار و مخصوصا در عصر ماست و از همه بالاترفكر درباره او وشناسايي او فكر درباره بزرگترين حقيقت در عالم هستي است.
آيا جهان آفريدگاري دارد؟
همه در پي پاسخ اين سؤالند، اين سؤاليست كه همه اشتياق شنيدن جواب آن را دارند.
اين سؤال طفل كوچك را دست بر دامن پدر ميكند، و دل جوان حيران را پريشان ميسازدو خواب از چشمش ميربايد تا كسي را پيدا كند و پاسخي قاطع بشنود. در دل شخص سستايمان نيز راه مييابد، اما فوري استغفار ميكند و از وسوسه شيطان به خدا پناه ميبرد، فكر همهرا به خود مشغول ميدارد مخصوصا در انكسار ضعف و بيماري و نوميدي.
در روزگاران پيشين نيز مردم اين پرسش را كردهاند و با پيروي از نيروي انديشه و درك خودگروهي به پرستش ماه و خورشيد و ستارگان و گروهي به پرستش بتها و اصنام و گروهي بهپرستش پروردگار يگانه توانا گرويدهاند، گروهي ديگر نيز اسير انكار و الحاد ماندهاند.
در آينده هم مادام كه دنيا ميگردد و عقل ميانديشد و بشر ميبيند و درك ميكند، صاحبانخرد در پي آشنايي با پاسخ اين سئوال خواهند بود. پس دريافتن اين معني جزو طبيعت وسرشت ماست، ما نميتوانيم آني خالي از آن يا منكر آن و يا غافل از نداي آن باشيم، اعتقاد بهآفريدگار جهان در طرز تفكر و زندگي و فلسفه و نظر انسان درباره كارها و حالت نفساني وحال و آينده بلكه هستي و وجود وي اثر بزرگي دارد.
به اين سئوال با وجود اين همه اهميت، كساني كه جواب قاطع و مقنع ميدهند بسيار كمهستند. كودك خردسالي كه به پدر خود رجوع ميكند پدر يا وي را به نرمي از اين انديشه بازميدارد و يا به اميد قانع ساختن او جوابي سرسري و بي فايده ميدهد.
جوان كنجكاوي كه با دوست يا مربي خود اين مسأله را مطرح ميسازد خيلي به ندرتاتفاق ميافتد كه از آنان پاسخي دريابد كه دل حساس او را تسكين بخشد و عقل كنجكاو ويرا ارضاء نمايد.
رجال دين نيز غالبا در پاسخ اين سئوال به آياتي از كتب آسماني و احاديثي از كلام پيامبرانتوسل ميجويند از ارزش اكتشافات علوم ميكاهند و از بكار بردن روش علمي منع ميكنند،بالنتيجه حيرت سؤال كننده افرونتر ميشود و با خاطري آزرده از انديشه و تفكر در اينموضوع منصرف ميگردد.
در صورتيكه فرد تحصيلكردهاي كه در قرن بيستم پرسشي راجع به آفريدگار جهان ميكندلابد ميخواهد با روشها و نتايج علومي كه به يافتن امور اتم و تسخير فضا و كشف قوانينوجود و اسرار و پديدههاي آن و اكتشافات محير العقول دائمي ديگر منجر ميشود قدم برداردو براي سؤال خود جواب منطقي درستي ميخواهد كه در رسيدن به ايمان به پروردگار چراغيفرا راه او باشد ـ ايماني كه مبتني بر امتناع باشد نه تسليم حرف.
مؤلف كتاب «اثبات وجود خدا» عينا همين روش را اتخاذ كرده است. به جمعي ازدانشمندان بزرگ متخصص در رشتههاي شيمي، فيزيك، زيستشناسي، نجوم، رياضيات وغيره نامهاي نوشته و از آنان پرسيده: «آيا شما بوجود خدا اعتقاد داريد؟ و در اين صورتمطالعات و تجسسات علمي تان، چگونه شمارا به سوي پروردگار رهنمون شده است؟» .
دانشمندان به اين سؤال پاسخهاي مفصلي نوشتهاند و در آنها علل و عواملي كه آنان را بهسوي ايمان به آفريدگار فرا خوانده شرح دادهاند. پاسخ چهل تن در كتاب «اثبات وجود خدا»درج شده و از اين نظر كه مفاهيم آنها ضمن ارائه قسمتي از افكار و انديشههاي جديد، مؤيدمطالبي است كه براي اثبات آفريدگار جهان در كتب آسماني آمده بسيار حائز اهميت است.
اين انديشمندان بيان ميكنند كه قوانين ديناميك حرارتي دلالت ميكند كه بايد جهان رابدايتي باشد و اثبات بدايت دنيا وجود مبدئي عاقل و مريد و ابدي را ايجاب مينمايد. آريمبدأ و آفريدگاري كه ذاتي غيرمادي داشته باشد چه ماده از ذراتي به وجود آمده كه ساختمانآنها بحكم علم امكان ازلي و ابدي بودن ندارد.
اين آفريدگار غيرمادي جهان بايد لطيف متناهي در لطف و خبير لانهاية لخبرته و «لا تدركهالابصار و هو يدرك الابصار»، و هو اللطيف الخير»باشد. براي رسيدن بوي نبايد از حواسيكه جز ماديات قادر بحس نيستند توسل جست ؛ براي مشاهده وي نبايد در داخل آزمايشگاه ولولههاي امتحان گشت يا از ذره بين و دوربين استعانت كرد ؛ براي ديدن وي عنصري غيرمادي چون عقل و بصيرت لازم است كسي كه در پي درك آيات ذات باري تعالي است بايدچشم از خاك برنگيرد و بدون تعنت و تعصب عقل خود را به كار اندازد و در آفرينش آسمانهاو زمين بينديشد «ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاوليالالباب» .
تمام رشته علوم ثابت ميكند كه در دنيا نظام معجزه آسايي سيادت ميكند كه اساس آنقوانين و سنن و لايتغير كوني است و كوشش دانشمندان و احاطه به اين قوانين امكان ميدهدكه بشر از خسوف و كسوف و ديگر پديدهها صدها سال قبل از وقوع آنها آگاه ميشود.
كيست كه اين قوانين و سنتها را در هر ذرهاي از ذرات موجودات بلكه كوچكتر از آنها دربدون خلقت به وديعت نهاده است؟ كيست كه اين نظام و سازگاري و انسجام را ايجاد كردهاست؟ كيست كه به ابداع آنها اراده فرموده و اين چنين بجا و زيبا آفريده است؟ آيا اينها همهبدون آفريدگار پيدا شدهاند يا خود آفرينندهاي دارند؟ اين نظام و قانون و ابداع كه در جهانمشاهده ميشود دلالت ميكند كه در وراي آنها پروردگار دانا و توانا و آگاهي وجود دارد.
در اين كتاب دانشمندان نظر كساني را كه ادعا ميكنند دنيا بطور تصادفي نشأت يافته ردميكنند و براي خواننده معني تصادف را شرح ميدهند و جهت شناساندن مدت احتمالحدوث پديدهاي به اشكال كار و قوانين مصادفه اشاره ميكنند اگر ما صندوق بزرگي پر ازهزاران حرف ابجدي داشته باشيم خيلي احتمال دارد كه حرف الفي پيش ميم قرار بگيرد وكلمه «ام» را تشكيل دهد، اما احتمال اينكه اين حروف بطور تصافي طوري پيش هم قراربگيرند كه «قصيده درازي» يا «خطاب پدري به فرزندش» را ترتيب دهند بسيار بسيار ضعيفبلكه غير ممكن است علما حساب كردهاند كه احتمال اجتماع ذراتي كه بتوانند جزئي از مواداوليه دخيل در تشكيل گوشت را بوجود آورند علاوه بر ماده مستعد ضروري،ميلياردها سالوقت لازم است كه جهان به اين پهناوري امكان آنرا ندارد. البته اين براي پيدايش تركيبي استبا آنهمه ناچيزي، با اين احتمال قياس كنيد حال اين همه موجودات زنده را از جانور و گياه واجسام مركب بيشماري و حال پيدايش حيات و ملكوت آسمانها و زمين را. عقلا محال استكه اين همه بدون بصيرت و آگاهي و از راه تصادف كوركورانه نشأت يافته باشد. ناچار همهاينها آفريدگار و مبدعي داناو آگاه دارند كه علم وي محيط بر تمام اشياء است همه را آفريده وبر سنن و قوانين معين هدايت فرموده است.
اين كتاب علاوه بر مطالب مزبور، مزايايي ايمان به خدا و اطمينان بوي و التجاء به گشايشاو را در تنگدستي و بيماري و هرگونه خطري كه انسان را به نوميدي بيم ميدهد بيان ميكند.جمع كثيري از دانشمندان، حلاوت ايمان و لزوم آن براي خود و ديگران را حس كرده و باولعي تمام بدان تشبث جستهاند و بعضي حتي معتقدند كه يك نياز بيولوژيك انسان را بسويايمان به پروردگار دانا و توانا راهنمايي و جلب ميكند ـ «فطرة الله التي فطر الناس عليها».
مطالب كتاب بدين جا پايان نميپذيرد بلكه شرح ميدهد كه چگونه ايمان به خدا ريشهتمام فضائل اخلاقي و اجتماعي و انساني است و كسي كه ايمان به خدا نداشته باشد حيوانياست كه شهوت و غفلت بر وي فرمانروايي ميكند مخصوصا زماني كه پارهاي از مبادي غيرانساني دامن گير وي شوند .
دلايل طبيعي وجود خدا
فراسيس بيكن فيلسوف و سياستمدار مشهور انگليسي سيصد و چند سال پيشگفتهاند:«اطلاع ساده و سطحي از فلسفه شخص را به انكار وجود خالق سوق ميدهد ولياطلاع وسيع و عميق از فلسفه شخص را متدين و خداشناس مينمايد».
مسلما حرف بيكن كاملا صحيح است ميليونها تن متفكر و دانشمند در مقابل اين سؤال مهمقرار دارند: كدام حكمت عاليه و قدرت عظيم دنيا را اداره ميكند و مقدرات بشر را در دستدارد؟ در وراي زندگي و تجارب انسان چه چيز وجود دارد؟
در آتيه هم بيليونها فرد بشر همين سؤال را خواهند كرد و ما هم در اين سؤال با آنها شريكيمولي انتظار نداريم كه براي آن جواب كامل پيدا كنيم حقيقت مسلم اين است كه بشر با وجودهوش سرشار و معلومات وسيع خود هنوز خويشتن را كاملا نشناخته است افراد بشر با وجوداختلاف نژاد، مذهب و مسكن، به تنهايي و بدون تبادل نظر با ديكران پس از تفكر و مطالعهمتوجه شدهاند كه فهم بيشري محدود است و اذعان كردهاند كه مفاهيم زيادي وجود دارد كهبشر نميتواند يا نتوانسته هنوز آنها را درك بكند مفهوم زندگي يعني روح نيز يكي از آنهاست.همچنين بشر باهوش يا غريزه ذاتي خود متوجه شده كه يك نظم و ترتيب و منطق در عالممادي وجود دارد كه مشكل است آنرا تصادفي فرض كرد. چه ماده هوش و اراده ندارد، اينكهبشر در ماوراي فهم و ادراك خود لزوم وجود صانع را درك ميكند دليل بزرگي بوجودخداوند است.
قبول وجود خداو ايمان راسخ به آن با دلايل علمي ممكن نيست بلكه هر شخص عقيده وايمان خود را از دلايل مادي و همچنين از معنويات خود بوجود ميآورد و ما بين خود وخالقش رابطه بر قرار ميكند اين ايمان در نتيجه تلفيق اطلاعات شخص از عالم وسيع ماده بااحساسات دروني، وجدان، حس مسئوليت و ساير تجارب نفساني وي بوجود ميآيد.
اگر از طرز تفكر و استدلال افراد براي اثبات وجود صانع آماري بگيريم هزاران ميليونخواهد شد كه همه با وجود اختلافاتي كه دارند مقنع و استوارند. در ابتداي تحصيلات علميخود من به قدري شيفته روشهاي علمي بودم كه يقين داشتم كه علم روزي همه چيز را كشفخواهد كرد و اسرار تمام پديدهها فاش خواهد ساخت حتي اصل حيات مظاهر آن و هوشانساني را روشن خواهد كرد ولي هر قدر بيشتر تحصيل و مطالعه كردم و همه چيز را از اتمگرفته تا كهكشان و از ميكرب تا انسان از نظر گذراندم متوجه شدم كه هنوز خيلي چيزهامجهول مانده است.
علم ميتواند با موفقيت جزئيات اتم را شرح دهد و يا خواص موجودات طبيعي را بيان كندولي به تعريف روح و عقل بشر قادر نخواهد بود دانشمندان متوجهند كه ميتوانند كيفيت وكميت اشياء را مطالعه و بيان كنند ولي بيان علت وجود اشياء و علت خواص آنها با علوممقدور نيست علوم و يا عقول بشري نميتوانند بگويند كه اتمها، كهكشانها، روح و انسان بااستعداد شگفت انگيزش از كجا آمدهاند. علوم براي ابتداي عالم ميتوانند فريضه انفجار رابيان كنند كه اتمها ستارگان و كهكشانها در نتيجه انفجار يك ماده اوليه توليد شده ولينميتوانند بگويند كه آن ماده اوليه و نيروي منفجر كننده از كجا آمده بود براي جواب اينسؤال هركس عقل سليم دارد بوجود خالق قايل ميشود.
آيا خدا شخص است؟ بعضيها ميگويند بلي. من تصور نميكنم از نظر علمي چنين باشدمثلا خدا را مثل پادشاهي فرض نمود كه در روي تختي نشسته و جهان را اداره ميكند.
در كتب مقدسه وقتي كه تعريفي از خدا ميشود با همان الفاظ است كه در مورد انسان به كارميرود البته اين در نتيجه ضميق لغات است چه مفهوم خدا يك مفهوم روحي و معنوي استو انسان كه فكرش در چهار ديوار ماده محصور است نميتواند راهي بكند ذات الهي بيابد وتعبيري از مفهوم خدا بيان كند.
از نظر علم نميتوان درباره خدا تصور مادي كرد چه وي خارج از قدرت تعريف و توصيفمادي بشر است ولي خيلي از پديدههاي مادي وجود او را ثابت ميكند و آثار صنع وي روشنميسازد كه او داراي عقل و علم و قدرت نامحدودي است و چون براي بشر درك كنهپروردگار دشوار و غير مقدور است لذا وي نخواهد توانست هرگز علت آفرينش اين جهانبزرگ يا علت خلقت خويش را كه جزء ناچيزي از عالم است به نيكي در يابد. آنچه مسلماست اين است كه بشر و ساير كائنات دفعة و خود بخود بوجود نيامدهاند بلكه خلقت بدايتيداشته و هر بدايت از وجود مبدئي ناگريز است. همچنين معلوم است كه بدون دخالت كار وانديشه بشر نظم و ترتيب خاصي در عالم حكمفرماست مبدأ خلقت انسان و ساير كائناتميباشد و نظم و ترتيب جهان رارهبري ميكند .
تعريف نيروي آفرينش
من هم به عنوان يك فرد معمولي و هم شخصي كه دائما با مطالعات علمي سرو كار دارد دروجود ابدأ شكي ندارم. مسلما خدا وجود دارد اما وجود او را طريقههاي آزمايشگاهينميتواند ثابت كند و تجزيه و تحليل خدا با اين روشها امكان ندارد خداموجود طبيعي ومادي نيست كه بتوان آنرا تحت مطالعه آزمايشگاهي قرار دارد بلكه او يك وجود روحي ومعنوي است كه قادر متعال و خالق كائنات است.
حاجت به بيان نيست كه اغلب نظريهها و حقايق علمي كه بعضيها در صحت آن شكندارند هنوز به اثبات نرسيدهاند. از غالب آن نظريهها در كاوش كارهاي طبيعت بيش از حقايقمسلمه ميشود استفاده كرد اگر شما وارد خانه تان شده و ببينيد كه چيزهايي از خانه شمادزديده شده و در عين حال مردي را مشاهده كنيد كه از در عقبي فرار ميكند شما نميتوانيدحكم قطع به دزد بودن او بدهيد ولي شواهد ظاهري او را محكوم ميكند و يك قاضي قبل ازصدور حكم اهميت دلايل و شواهد را با دقت مورد مطالعه قرار ميدهد.
بعلاوه روشهاي علمي نميتوانند تمام حقايق را ثابت كنند، مثلا علوم نميتوانند عشق را كهيكي از عواطف مهم بشري است تعريف يا تجزيه بكنند. همچنين كسي كه ذوقي نداشته باشدنميتواند زيبايي موسيقي را دريابد و با تعريفات علمي نيز نميتوان اين زيبايي را به اوفهماند ولي آيا كسي ميتواند وجود عشق يا زيبايي موسيقي را منكر شود؟ اثبات وجود خدانيز مثل معنويات است يعني حوادث طبيعي به وجود خدا دلالت ميكنند ولي با روشهايعلمي نميتوان وجود يا عدم حضور خدا را به طور قطع ثابت كرد. نخستين قسمت دلايل مادر مطالعه عالم كون است ؛ وقتي كه ما ميبينيم دنيايي با نيروي طبيعت به وجود آمده و با نظمو ترتيب معيني اداره ميشود متوجه ميشويم كه اين دنيا بايد يك تشكيل دهنده و ادارهكنندهاي داشته باشد اين نظم و ترتيب به قدري مهم و دامنه دار استكه ما ميتوانيم حركتسيارات و حتي حركات اقمار مصنوعي را بطور دقيق پيش بيني كنيم اين دقت و نظم دربارهاي الكتريكي واكنشهاي شيميايي كامل است و به همين جهت است كه ما ميتوانيمبسياري از پديدههاي طبيعي را با معادلات رياضي بيان كنيم.
اين نظم و ترتيب كه در مطالعات و تجارب بشري مشاهده ميشود نتيجه نظم و ترتيبياست كه در عالم حقيقت و معني وجود دارد وجود نظم و ترتيب بجاي هرج و مرج دليلبارزي است كه اين جريانات تحت كنترل قوه عاقلهاي قرار دارد قسمت ديگر از دلايل درعالم حيات يعني ساختمان وجود حيوانات و نباتات است.
يكي از موضوعات جالب براي يك نويسنده يا عالم وظايف الاعضاء پيچيدگي و ابهامبزرگي است كه در ساختمان بدن انسان و حيوانات موجود است آفريدن يا ساختن يك عضوكوچك بدن انسان يا حيوان از قدرت باهوشترين و ماهرترين فرد بشر خارج است كليه ياريه مصنوعي اگر چه كار كليه يا ريه را انجام ميدهند ولي كليه و ريه نيستند.
در مورد مغز بايد گفت كه اين عضو خواص و استعدادهاي شگرف باور نكردني دارددانشمندان به چند خاصيت و وظايف آن هنوز مجهول است مغز مسئول تمام حركاتعضلاني است و تمام كارهاي اساسي بدن كه زندگي بدآنها بسته است مثل تنفس و ضربانتحت كنترل مغز انجام ميگيرد مغز محل حافظه است كه در آن هزاران هزار صور فكري نقشبسته كه در موقع لزوم شخص صورتي را كه ميخواهد بخاطر ميآورد هيچ تفسير مادي ازكارهاي مغز حل مسائل و مربوط نمودن موضوعات به يكديگر نميتوان ديد همچنين يك ازحالات مغز را از قبيل ذوق سليم، تحريك، آرزو، صفاي باطن و غيره نميتوان با فورمولهايعلمي بيان كرد.
درك زيبايي و احساس حقايق معنوي از قبيل عشق، حس شخصيت و علو همت همگي ازوظايف و شئون يك قسمت كوچكي از پروتوپلاسم است كه مغز ناميده ميشود يكي ازعجايب بدن انسان هزاران فعل و انفعال شيميايي است كه دائما در بدن بعمل ميآيد كه وقوعاغلب آنها در خارج از بدن ممكن نيست مثل خنثي شدن اسيدها، هضم غذا و نگهداري بدندر بهترين شرايط ادامه حيات، توليد مواد ضد سم و ضد ميكروب و در نتيجه توليد مصونيتشخصي.